ویرگول
ورودثبت نام
مدرسه 247 - آموزش تولید محتوا
مدرسه 247 - آموزش تولید محتوا
مدرسه 247 - آموزش تولید محتوا
مدرسه 247 - آموزش تولید محتوا
خواندن ۷ دقیقه·۵ ماه پیش

متن نوحه شب نهم ماه محرم / حضرت ابوالفضل العباس ( ع )

 علقمه موج شد، عكسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا كه از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشك
كیـسویِ دختـركِ منتـظرش، ریخت به هم

تیـر را با سـرِ زانـوش كشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد
او كه افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم

قبـل از آنیـكه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم

به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم

كِتـف ها را كـه تكان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ كمـرش، ریخت به هم

خواست تـا خیمه رساند، بغـلش كـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم

نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید
نیزه از سینه كه ردّ شد، جگرش ریخت به هم

بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود
آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم

(حسن لطفی)

https://www.aparat.com/v/cppb9q4


 در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت

(سید پوریا هاشمی)



 طاق ابرویت مرا سمت مصلی می کشد
اشک ، چشمان تو را مانند دریا می کشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می کشد

ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می کشد

یک عمود آهنین آمد ... سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می کشد

راهزن هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می کشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می کشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می دهد
می کشی درد عجیبی را که زهرا می کشد

رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می کشد

(محمد فردوسی)



 وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت
آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت

چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند
امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت

بی دست آمدی به زمین صورتت شکست
پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت

چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت
تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت

شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار
مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت

آن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریخت
دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت

قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد
اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت

دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی
یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت

وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد
این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت

اهل خیام دست به معجر شده، حسین
تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت

**

ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفن
ذُخرُ الحسین ! نام تو را هم خدا گذاشت

دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت

یاد حسین، آب روی آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت

(محمود ژولیده)



 جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست

پای شریعه  لشکرم  را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست

غربت سراغم آمد عباسم  که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست

زیر بغل های مـرا باید بگیری
من  داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست

تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست

بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست

(صابر خراسانی)



تیری که از تجلّی تو پر درآوَرد
پس می‌رود ز پشت سرت سر درآوَرد

با تکه تکه کردن جسم تو؛ کوفه خواست
از پا مرا ز داغ برادر درآورد

او قصد آب داشت؛ وگرنه برادرم
با حمله‌ای دمار ز لشگر درآوَرد

تیری که خورده‌است به چشم تو عاقبت
سر از گلوی تشنه‌ی اصغر درآورد

این هلهله ز کشتنت اصلاً عجیب نیست
لشگر جلوتر آمده؛ معجر درآورد

زینب دوید قبل هجوم حرامیان
از پای بانوان؛ همه زیور درآورد

پاشیده‌تر شوی چو بخواهد حسین؛ اگر
حتی همین که تیر ز پیکر درآورد

(احسان محسنی فر)



ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل

هم خون حسین بن علی در تن پاکت
هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل

ریحانۀ دو فاطمه، ماه سه خورشید
آرام دل حیدر کرار اباالفضل

مانند تو در ارتش اسلام که دیده
فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل

تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک
تو لالة عباسی و ما خار اباالفضل

هم کاشف کرب پسر فاطمه  هستی
هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل

بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت
هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل

در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا
تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل

عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت
کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل

تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی
خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل

ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده
پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل

برخیز سکینه به حرم منتظر توست
جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل

از سوز عطش آب شده طفل سه ساله
مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل

تا آن که ببینند به تن دست نداری
یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل

مگذار رود زینب کبری به اسیری
ای دست علی، دست برون آر اباالفضل

تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت
ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل

کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست
گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل

خون دل ما را که شده اشک عزایت
زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل

مگذار شود خشک دمی دیدة "میثم"
چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل

(غلامرضا سازگار)



 باز دور و بر ما معرکه برپا شده است
یا سر قامت رعنای تو دعوا شده است

تو مگر وعده ندادی به حرم آب بری
پس چرا جایگهت سینه صحرا شده است

تیرهایی که همه از پس نخلستان ریخت
با چه نظمی به میان بدنت جا شده است

جگرم پاره نکن پای نکش روی زمین
به خدا پشت و پناهم کمرم تا شده است

چون که در بین حرم خوش قد و بالا بودی
باورم نیست که اینگونه سرت وا شده است

چقدر فاصله افتاد به ابروهایت
از چه رو خورده به هم حالت گیسوهایت


 
خواستم بعد ظفرهای تو تکبیر کشم
مرهمی بر جگر مادر بی شیر کشم

حال باید بنشینم به کنار بدنت
با دلی سوخته از چشم ترت تیر کشم

مانده ام فرق تو با تکه عبایی بندم
یا که از پیکر تو نیزه و شمشیر کشم

باید اینبار به زینب عوض پاسخ خود
جسم صد چاک در آیینه به تصویر کشم

کودکان تا خبر از حال عمو پرسیدند
عکس شیر حرمم بسته به زنجیر کشم

تیر ها یک به یک از پای درت آوردند
ای برادر چه بلایی به سرت آوردند


باز برخیز که در معرکه گرداب کنی
لب خشکیده بر علقمه سیراب کنی

تو قرار است که با آب حرم برگردی؟
یا دل از زینب ماتم زده بی تاب کنی

یا بچسبان به رکاب علمت را بردار
تا که مشک حرم و قلب مرا آب کنی

چشم بر راه تو بر خیمه رباب است هنوز
تا به آغوش خودت اصغر او خواب کنی

شک ندارم که قرار است تو در خلستان
داغ خود را وسط سینه من قاب کنی

درصدد بود که دشمن بزند هست تو را
قرعه افتاد که اول بزند دست تو را


التماست بکنم تا نروی از بر من
ای امید حرم و قوت بال و پر من

تا که با قامت خم سوی تو را افتادم
هو کشیدند مرا ساقی آب آور من

باید اینبار تو را جمع کنم بین عبا
ارباً اربا شده ای مثل علی اکبر من

بوی یاس بدن و خنده بر لب از چیست؟
مادرت آمده دیدار تو یا مادر من؟

ای برادر غضب گوشه چشمت کافی است
تا که دشمن نرود دور و بر خواهر من

باید اول بدنت دور ز مرکب بکنم
فرصتی نیست تنت را که مرتب بکنم


شمر اینجاست که با خنده تماشات کند
قد رعنای تو در علقمه خیرات کند

سر ماهت ترکی دارد و ماندم که چه سان
زینبم با تو سر نیزه ملاقات کند

غیرت الله رجز سر بده شاید دشمن
نتواند به حرم چشم خودش مات کند

این جماعت به سرش نیت بد دارد تا
خواهرم راهی دروازه ساعات کند

شمر در دور و برت پرسه زنان میخندد
مادرم آمده ای کاش مراعات کند

زخم های بدنت با چه مداوا بکنم
کاش میشد کفنی بر تو مها بکنم


(مجید قاسمی)



 خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت
نزدیک ماه بود که درد کمر گرفت

داغ برادری اثرش تار دیدن است
انقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت

زخم عمود را که به فرق سر تو دید
دست کمر گرفته ی خود را به سر گرفت

ای کاش از تن تو عدو دست می کشید
حتی برای غارت تو جنگ در گرفت

بهتر از این نمی شود این پاره پاره تن
وقتی که دور جسم تو را صدنفر گرفت

برخیز و گو چرا بدنت پر ز آهن است
برخیز و گو چرا بدنت شکل پر گرفت

گفتم حرم لباس اسارت به تن کند
در غیبت تو دور حرم را خطر گرفت

حالا حسین مانده و قد خمیده اش
خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

۰
۰
مدرسه 247 - آموزش تولید محتوا
مدرسه 247 - آموزش تولید محتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید