این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت.
چون آب به جویبار و چون باد به دشت.
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت.
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت.
امروز با خواهرم شعر بالا از خیام را می خواندیم. واقعا مجذوب این همه آثارهنری می شوم. آثار هنری که می توانم در نوشته هایم از آن ها به نحو احسن استفاده کنم...
تشبیه آب به جویبار و باد به دشت. که نمیتونیم دنبالش بدویم.
یعنی عاشق این تشبیه شدم...
زمان وزندگی هم همین طوره.. ما نمی تونیم دنبالش بدویم ولی اون جوری می گذره که کسی انگار دنبالش کرده!!
با خودم فکر کردم چرا وقتی میتونم این لحظات گذران را به شادی تبدیل کنم چرا غمگین باشم؟ البته غم هم بخشی از زندگی هست ولی نباید به آن بچسبیم.
به قول نیچه که میگه:
غم خودش ما را پیدا میکند،
باید دنبال شادیها گشت.
و شاید حتی میشه به جمله قبلی نیچه ربط داد:
آنان که میرقصند، در چشم کسانی که صدای موسیقی را نمیشنوند ، همیشه دیوانه به نظر میآیند...
به نظر من ربطش اینه که باید دنبال نشانه ها بگردیم. در این جهان گذران باید فرصت ها را غنیمت بشماریم. اگه صدای موسیقی رانشنوم فرصت را از دست میدم در حالی که زمان مثل آب و باد در گذر است.