چندین روز قبل از دیروز شایدم ماه ها و سال ها پیش
منو، مامان، بابا رفتیم جنگل، عمه اینا هم بودن، علی و محمد دوقلو های عمه ۱۲ سالشون بود، بیست سالم بود تازه اطلاعات محیط زیستیم در حال شکل گیری بود، از اون دورانی بود که فکر میکردم دنیا تو مشتامه، همون موقع هایی که فکر میکردم با یه گل بهار میشه، شعر حسین صفا رو بلند واسه مخاطبم میخوندم که(گُلی نمانده، خودت گل باش).
میخواستم زمینم بدون آلودگی باشه، یادمه همیشه سر سفره افطار ماه رمضون همه که دعا میکردن من میگفتم: بیایید از خدا بخواهیم که نیرویی به ما اعطا کنه بتونیم از پلاستیک بپرهیزیم،
نیروی اعطا کنه تا کیسه پارچه ای هامونو موقع خرید فراموش نکنیم.
امیدوارم بتونیم از هوس مبلمان با چوب راش در امان باشیم.
امیدوارم بتونیم کاغذ کمتری مصرف کنیم، اگه مصرف کردیم چوله یا پاره نکنیم تا بتونیم حداقل بازیافتش کنیم.
آمین
بلافاصله همه میخندیدن اما من میگفتم: من تلاشم واسه شماست واسه نفس کشیدنتونه.
بازم میخندیدن.
ولی من دنیا تو مشتام بود.
غرق فکر بودم که یهو دیدم شوهر عمه ام داره واسه بچه ها رو تنه دو تا درخت کم سن با یه طناب تاب درست میکنه، سیگارشم گذاشته بود بیخ لبش و زمزمه میکرد:
(اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم)
خون تو رگام جوشید، جلو چشم من؟ آب دهنمو قورت دادم و رفتم جلو گفتم: مطمئنید دلواپس پرنده هایید؟ مطمئنید شما تنتون رو سپردید به تبر؟
ضربه رو زده بودم تو گیج گاش، هنوز از سری پیش که نذاشته بودم رو زمین جنگل آتیش درست کنند درست یک سال میگذشت،(همون موقعی که مجبورشون کردم منقل بخرن تا به خاک و موجودات درونش و پوشش گیاهی آسیب نرسه) قشنگ معلوم بود خاطره پارسال تو ذهنش تداعی شد و با حرص گفت: دخترم راه حل مناسبتری سراغ داری؟
گفتم: من با بچه ها وسطی بازی میکنم، یا اصلا قایم باشک تا حوصلشون سر نره.
به کارش ادامه داد، بدجوری ناراحت بود از دستم. شایدم من بد گفتم، نمیدونم گیج شدم.
صحنه آخر
موقع شستن میوه ها داشت به عمم میگفت طبق آخرین مقاله چاپ شده مجله فلان آدم های اخلاق گرا بسیار آدم های حوصله سر بر و کسل کننده هستند، میخوان خودشون رو نشون بدن بعد اسمشو میگذارن دوست دار درخت ? و محیط زیست.
ولی من واقعا درختارو دوست داشتم و براشون تلاش میکردم.اما این بار نشد. اون روز تا آخر شب واسه زخم های تنشون بغض کردم. اونا به ما کل روزو اکسیژن داده بودن، اما ما باهاشون چه کردیم؟
#پیک زمین
از همه دوست داشتنی های زندگیمون اینجوری مراقبت میکنیم؟
گاهی نمیشود که نمیشود. ?
پ ن: ولی من باور دارم که میشود، با عشق و ایمان اگه قدم برداریم میشود. چند تا زمین مگه داریم؟
#پیک زمین