مطمئن باشید که اگر پیش از مرگ تان ،که الهی عمرتان دراز و سلامتی تان برقرار باد،10 کارباشد که می بایست انجام دهید ، خواندن این مقاله از من یکی از آنها خواهد بود.
اینکه در رتبه بندی، ازجایگاه یک تا ده کدام را به خودش اختصاص می دهد دیگر چیزی ست که شما باید بعد خواندن این مطلب مشخص کنید....(:
مسئله مشخص است...باید بنویسم....اما از چی بنویسم...چطور بنویسم....اصلا ،از چی و چطور بنویسم ؟
بیراه هم نگفتید،البته که این مسئله ی من است نه شما...
لابد می پرسید...اصلا چرا من باید بنویسم؟
نوشتن سبب می شود فکرهایم فراموشم نشود…حالا لابد با خودتان فکر میکنید که مگر فکر های من چه
هستند که فراموش شدن یا نشدنشان، برای شما و جهان هستی کوچکترین اهمیتی را داشته باشد.
فکرهای من برای من و فکر های شما برای شما مهم است ، ولی شاید خودتان ندانید. من در این مقاله سعی
دارم به شیوه ای به زعم خودم مثلا خلاقانه ثابت کنم که فکر ها حتی دم دستی و آشفته ترینشانشان مهم
اند،اگر به فراموشی سپرده نشوند .حتی محتمل است فکر های شما در تلاقی فکر های من سبب گره گشایی از
مسئله ای شود وخلاقیتی پدیدار شود.دادم بیدادی ست از فکرهایی که ساده تلقی شده و رها می شوند.
نوشتن به روشن شدن افکارمان کمک می کند.
اگر بخواهم ملموس تر بگویم،می توانم اینطور توصیف ش کنم. نوشتن افکار، (ذهن نگاری) چراغی ست که در
تاریک خانه ی مغز مان روشن می کنم و....مابقی داستان که مشخص است...روشنی خودش اسباب هدایت
بوده و هست.
نمی دانم تا کنون موضوع برایتان شفاف شده یا نه...من دارم سعی می کنم خلاقیت به خرج می دهم که شما
را به پرورش خلاقیتتان ترغیب کنم....(:
اگر می خواهید خلاقیت یک جوان آتیه دار بی آتیه نشود...درخوانش این مقاله وتوصیه ش به دیگران کوتاهی
نکنید.
من طراحی صنعتی خونده ام...
یاد گرفتم که یک درد از نوع مسئله فقط یک درمان ندارد...یادگرفتم برای یک مشکل یک راه حل وجود ندارد...
یادگرفتم راه های تازه تری رو برای رسیدن به جواب پیدا و امتحان کنم....یاد گرفتم خلاق باشم .
هرچند،گاهی خلاق ماندن چیزی شبیه به یک نبرد دائمی ست. اما نه...این تشبیه را دوست ندارم....باید
خلاقیت به خرج دهم و خلاقیت را به چیز بهتر و دوست داشتنی تری تشبیه کنم.
شما را نمی دانم ولی این تشبیه دوم خلاقیت به گیاه خیلی به دلم نشست.
گاهی سخته ،برای همه سخته که قبول کنند اولین جواب بهترین جواب نیست.اینکه راه حل های دیگه ای هم
هست و باید امتحانشون کرد.
(همونطور که گفتم ،من طراحی صنعتی خواندم. به زبان بیگانه می شود industrail design اینکه این رشته اساسا چیست ومن در حال حاضر چه هستم و چه می توانم باشم،رشته ای ست که سر دراز دارد.اصلا وقتی رفیقی همچون گوگل بزرگوار هست که جواب هر سوالی را بهتر از هر کسی می تواند بدهد .چرا من جواب چنین سوالاتی را بدهم!؟! )
ما درمقطع کارشناسی درسی داریم که به نام پروژه ی 4 داخل پرانتز (خلاقیت) ارائه می شود....نه..نه تعجب
نکنید.دقیقا در چارت آموزشی به همین شکل واحد مربوطه را ارائه و واحد گیران که دانشجویان محترم باشند
واحد را اخذ می نمایند.
اگر یکباری بوده باشد که اقبال به بنده هم رخی نشان داده باشد...آن یکبار فرصت حضور در این کلاس بوده است.
اسم استادمون محدضیایی بود و کلاسش چون کارگاه محسوب می شد و عملی، بیش از12 نفر نمی توانست
ظرفیت داشته باشه اما ازآن جا که آوازه ی ضیایی نامی در دانشگاه های هنر تهران و اگر بی انصافی نکرده
باشم حداقل حومه پیچیده بود...طی هربار ارائه ی این درس ظرفیت کلاس را افزایش می دادند و البته که این
همه ی ماجرانبود...وکلاس باحداکثرگنجایش وحضور مهمان هایی که جز لیست کلاس نبودن برگزار می شد.
خوب به خاطر دارم که جلساتی بود که دانشجو ها برلبه ی جلوآمده ی پنجره و روی زمین هم بساط می کردند
تا از کلاس جا نمانند و...
اما این استاد ضیایی مگر که بود و چه شکلی بود که این همه خاطر خواه داشت؟
یک دیوانه ی تمام عیار. شما مرد چهارشونه ی قد بلندی را تصور کنید که سرش مثل کف دست بی مو بود...و
دماغ بزرگ استخوانی داشت....معمولا یا جین زانو انداخته ای به پا داشت و یا شلوار شش جیبی و پیراهن گله
گشادی که انگارهمین حالا از دهن بلا نسبت گاوی بیرون کشیده بودند...و کیفی که کج می انداخت روی شانه
اش وداخلش پر بود از طرح ها و تمرین های هیروگلیف وکتاب ودفتر... .
قطعا به خاطر ظاهرش نبود که این همه طرفدار داشت. هرچند که، بین خودمان بماند برای من ظاهرش هم
جذاب بوده و هست...همین شوریده حالی اش .همین،کم اهمیت بودن مسائلی که از نظر خیل اساتید مهم
تلقی می شد،درقید وبند نمره دادن نبودنش،اطلاعاتش که با اطلاعات روز به روز بود....باعث شده بود همه
برایش بخوانیم این همه عاشق داری چطور حسودی نکنیم.(:
اما کلاس خلاقیت...،دیوارهای کلاس و راهرو هرجلسه با شیت های پنچاه درهفتاد دانشجویان کاغذ دیواری
می شد...به یقین می توانم بگویم تنها کلاسی بود که درسال های تحصیل به اصطلاح آکادمیکم می دیدم، که
دانشجویان برایش مایه می گذارند...که از تعاریف استاد وکلاس مشخص است که این توجه کاملا دوطرفه
میان استاد و دانشجویان بوده است.
حالا شما بگویید،می شود دراین کلاس باشی وچنین استادی داشته باشی وخلاق نشوی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگران نشوید من به نمایندگی از همه ی شماهایی که این مقاله را می خوانیدسرکلاس حاضرشده ام...
ادوارد دوبونو را شاید بتوان موثق ترین آدم در عرصه ی آموزش ذهن نگاری و خلاقیت دانست که تئوری هایش
در زمینه های مختلف از دیزاین ومدیریت و روان شناسی و....کاربرد داشته و دارد.
او در کتابی با عنوان درس های درست اندشیدن بیان می کند که قالب های ذهنی تمایل دارند سخت شوند و تغییر نکنند.
پس اولین قدم وموثرترین قدم برای رسیدن به سامان فکری و البته خلاقیت این است که پتک به دست بگیری
و بیوفتی به جان این قالب ها که لحظه به لحظه سخت تر می شوند و فکرت را کور وکور تر می کنند.
باید فکرت را آزاد بگذاری...باید یادبگیری دائم کاسه ی ذهنت را خالی کنی و آن را بی پرده بیان کنیم.چراکه هر
چه بیشتر کاسه ی ذهنت را خالی کنی چیز بهتری نصیبت خواهدشد...برای همین است که فکرها اهمیت
دارند و سامان دادن فکرها از همه پراهمیت تر است.
یک تمرین نه چندان ساده ولی موثر:
برای رهایی ازقالب ها، مسیرجدیدی را امتحان کن. مثلا،رفتن به دانشگاه ؛محل کار و برگشت به خانه ازراه تازه تری تجربه کن.
یا اگر همیشه خوش گذرانی و استراحت هایت به وقت های دیگر و آخر هفته موکول می کردی همین امروز
خودت را به خوش گذرانی کوچک دعوت کن...مثلا به سینما برو ، پاساژ گردی کن...هدفون در گوشت بگذار و
درمسیری که قبلا نرفتی قدم بزن،برقص....یا هرچه دل تنگ می خواهد. فقط خلاف یک عادت شکل گرفته
عمل کن و سعی کن...در روزهای آتی برخلاف چندین و چند عادت شخصی دیگر هم عمل کنی...
درصد کمی از خلاقیت می تواند تحت تاثیر ژنتیک و وراثت ومحیط شکل بگیرد...اما بخش عمده ی خلاقیت
پرورش یافتنی و اکتسابی است...
مثلا، همه ی ما عضله داریم ولی تنها تعدادی از ما بنا به انجام تمرینات مشخص و مداومت در انجام آنها،عضلات پرورش یافته ای خواهند داشت...خوب ،خلاقیت هم دقیقا همین طوراست.
برگردیم به پروژه ی چهارم،طی این واحد درسی که عنوانش خلاقیت بود؛در واقع ما مسیرطراحی را از خودمان
شروع میکردیم و به این نتیجه می رسیدیم که می توانیم تغییر کنیم و صد البته تغییر ایجاد کنیم. این شروع
یک تجربه ی هیجان انگیز برای ورود به مسیر پر پیچ و خم خلاقیت بود.
اساسی ترین تفاوت میان انسان ها ،منهای دست آوردهای زندگی شخصی شان فقط وفقط وابسته به نگرش
آنهاست.
قدم بعدی برای ورود به مسیر خلاقیت، با نگاه کردن دوباره،به کمک چشم های تازه به مسائل،راه رفتن با
کفش های تازه، پوشیدن لباس دیگر محقق می شود،با تجربه های نزیسته که اینچنین زیستنی می
داریمشان...کمک می کنیم فکرمان وزن بگیرد و این وزن چرخ فکرمان را به کارمی اندازد.
اگر بخواهم کمی جزئی تر به این موضوع بپردازم باید بگویم که،ما باید تلاش کنیم یاد بگیریم که چطور
خودمان را جای دیگری و دیگران بگذریم و با چشم های آنان به مسائل نگاه کنیم.فرض کنید، شما قراراست
محصول جدیدی را روانه ی بازارکنید،وگروه مخاطبانتان کودکان هستند تا زمانیکه این همدلی و همزادپندازی
میان شما وکودکان شکل نگیرد،محصول شما برای گروه مخاطبانتان مطلوبیتی نخواهد داشت،در نتیجه
خلاقیتی اثربخش نداشته اید.
دیزاین یا طراحی مسئله این است:به جریان کلی مقاله بی ربط به نظر میرسد ولی لازم است ،درمورد این دو کلمه به قدر بظاعت شفاف سازی کنم.ما دود چراغ دیزاین خورده ها معتقدیم که دیزاین ،دیزاین است و معادل فارسی ندارد.لابد الان با خودتان می گویید دخترک به سرش زده معادل دیزاین طراحی است دیگر.که البته نیست. اما چرانیست؟
شرح ش مثنوی هفتاد من است و در این مجال نگجد ولی عهد میبندم وقت دیگری به آن بپردازم....
اما در این حد بگویم که دیزاین از آنجا که ریشه در تفکر طراحی دارد وماهیت آن تلاشی هدفمند برای حل مساله با ارائه ی راه کارهای متعدد ومتنوع است با طراحی معادل سازی شده که صرفا کشیدن خطوط وگاها نقاشی صرف تلقی می شود ،متفاوت است.
ذهن ما ازدوبخش تشکیل شده است:ذهن خودآگاه و ذهن ناخودآگاه.
ذهن خودآگاه فقط 10 درصد مغز ما و 90 درصددیگر آن را ذهن ناخوآگاه به خودش اختصاص داده است.
ذهن خودآگاه،بخشی از ذهن ماست که در انجام امور مختلف روزانه ما را همراهی می کند.
اماذهن ناخودآگاه ما چیست؟حتما چنین تجر به ای داشته اید؛ زمانیکه به صورت اتوماتیک مشغول انجام کاری
بودید ولی ذهنتون آن جا نبوده... در واقع در آنی به خودتون آمدید وفهمیدیدکه فکرتون به شکل غیرقابل
کنترل و خارج از اراده ی شما جای دیگری رفته . حالا ذهن ما اینجور وقت ها کجا می رود ؟؟
خوب معلومه ،درگیر ناخودآگاه ما بوده. ذهن نا خوادآگاه ما پونصدهزار برابر بیشتراز ذهن خودآگاه ما، قدرت
پردازش اطلاعات رو داره واین حیرت انگیزه.
وخوب متاسفانه یا خوش بختانه این بخش از ذهن ما دستور نمی گیره...البته به طور مستقیم.اما میشه برای
استفاده از این ظرفیت ذهنی شگفت انگیز...گولش زد.
مغز خوادگاه ما خیلی سطحی ،منطقی و دو دو تا چهارتایی کار می کنه ،ولی خیلی از مشکلات ما با ایده پردازی
و بهره گیری از خلاقیت حل میشه و صدالبته به کمک ذهن ناخودآگاه.
حالا چطوری باید این بخش از ذهن فرمان ناپذیر و چموش رو فرمان پذیرکرد و به بکرترین راه حل ها و ایده
های خلاقانه رسید؟
پیش از هر چیزی باید کاسه ی ذهنتون رو آنقدر خالی و آماده کرده باشید که ،بشه توش چیز تازه و بکرتری
گذاشت و بعد فقط کافیه بدونید موضوعی که براتون دغدغه ست دقیقا چیه!
مثلا ،دغدغه ای از جنس یه گره تو کسب و کارتون یا نداشتن ایده ی جدید برای نوشتن یه مقاله یا....
حالا ؛فقط و فقط بایدعمل کنید ...می دونم شفا ف نیست...الان شفاف ترش می کنم.
شروع کنید به مطالعه در مورد موضوع دغدغه تون، فیلم ببینید...سرچ کنید وکلاس برید یا...این طوری شما
دارید با هر چه بیشتر و بیشتر فعال کردن ذهن خودآگاه ، ذهن ناخودآگاه رو در تله می اندازید.
وقتی شما شروع می کنید برای یک مدت متمرکز و دغدغه مند درباره ی مطلبی فکر کردن و بعد از یه مدت
رهاش می کنید،منظورم از رها کردن بیخیال شدن نیستا..منظورم اینکه از شدت تمرکز وتوجه تون برروی اون
موضوع کم می کنید و حالا از این نقطه فعالیت ذهن ناخوادگاه شروع می شه و با همه ی قوا روی موضوع
متمرکز میشه و در لحظه ای که انتظارش رو ندارید بهتون راه حل مناسب رو ارائه می ده. واین شما خواهید بود
که فریاد میزنید،یافتم یافتم....
اسکچ بزن.فکر هاتو تصویری ونوشتاری بیار روی کاغذ.
اسکچ ابزار عمیقی ست ،برای اینکه نشان دهیم ماکی هستیم وهمین طور ابزاردقیقی برای ثبت افکارامون به
حساب میاد.برای اسکچ زدن حتما لازم نیست از تناسبات طلایی و پرسپکتیو چیزی بدونید.فقط کافیه با ساده
ترین خطوط ترسیمی سریع انجام بدید.
یه مثال آشنا،حتما شده وقتی دارید تلفن حرف میزنید یا در موقعیت مشابه دیگری،خودکاری که دم دستتون
بوده را برداشته باشید وشروع به کشیدن ونوشتن چیزی کرده باشید.در فرایند اسکچ هم دقیقا قراره بدون
حدودکردن خودتون همچین کاری انجام بدهید.
اسکچ ترکیب عبارات وکلمات وترسیماتی با ساده ترین شکل ترسمی ست و عمدتا نشانه یا فرم محور است که
به ما کمک می کند به سریع ترین و بی پرده ترین شکل ممکن ذهن خودمان را روی کاغذ پیاده کنیم. درزمان
اسکچ زدن که بخشی از فرایند ایده یابی است...همه چیز حتی فکر های پرت و پلا و بی ربط،حتی صدای بال
زدن پرنده که شنیده می شود در صفحه ثبت می شود تا این فرایند برون ریزی به خلوص و اصالت تمام وکمال
برسد.شما هم می تونید اگر جایی کلمات و عبارات برای ثبت افکارهایتان پاسخ گو نبودند ازاین روش استفاده
کنید.
برای خلاقیت روشهای مختلفی وجود دارد که با اولین سرچ ها به منابع قابل قبولی خواهید رسید....اما چیزی
که در مسیرخلاقیت حائز اهمیت است ،تغییرسبک زندگی و رهایی از چهارچوب هاست...که در غیر این صورت
فرمول ها و روش های موجود هم به کار نمی آیند.
"دراین مقاله من قصد نداشتم به شما تکنیک های خلاقیت را آموزش بدهم..بلکه سعی داشتم که
ابزار هایی رو بهتون معرفی کنم که به کمک آن ها اساسی ترین و مهم ترین قدم ها را برای ورود به
مسیر خلاقیت بردارید ."
امیدوارم در مسیر خلاقانه زندگی تون ثابت قدم باشید.(: