ویرگول
ورودثبت نام
مائده سمیعی
مائده سمیعی
خواندن ۱۱ دقیقه·۴ سال پیش

درباره ی سریالIts Okay to Not Be Okay

کمی درباره ی کم وکیف سریال:

"مشکلی نیست که خوب نباشی"_Its Okay to Not Be Okay_سریالی محصول سال2020 وکشور کره ی جنوبی است که روایتگر تاثیرات دومینووار رفتار والدین برهم و درنهایت برروی فرزندانشان است.این سریال درفصل نخست در16قسمت حدود 90دقیقه ای ارائه شده است. ازویژگی های ممتاز آن،شیوه ی روایتگری آن است.

هرقسمت از سریال باعنوان یک داستان عمدتا آشنا نام گذاری شده که پیام آن قسمت حول همان داستان می گذرد.به شخصه نویسنده ی این سریال "جویانگ" را به شدت تحسین می کنم چراکه از ساده ترین مصداق ها کمک گرفته تا به شرح وتفهیم پیچیده ترین ومهم ترین مسائل بپردازد و البته طراحی لباس وصحنه ی فیلم هم کاملا در خدمت خصوصیات کاراکترها وداستان است وبه انتقال هرچه بیشتروبهتر مفاهیم وپیام ها کمک کرده است.

Its.Okay.to.Not.Be.Okay
Its.Okay.to.Not.Be.Okay

تصور شخصی من تا پیش از تماشای این سریال این بود که احتمالاتمامی خروجی های سریالی وسینمایی کره ی جنوبی باید چیزی مشابه با سریال های پخش شده از تلویزیون ایران مثل دونگ یی،جومونگ و...باشد ولی باتماشای این سریال فهمیدم احتمالا پاسخ درست به این سوال این است که سلیقه ی اصحاب تلویزیون ایران پخش چنین سریال هایی از آنها،برای ماست! بگذریم.شایداصلی ترین چالش درتماشای این سریال این باشدکه باید آن را با زبان کره ای دید،البته که زیرنویسی فارسی خوب اینجور مواقع به دادمیرسدوتازه میشودکلی اصلاح کره ای هم یاد گرفت.

تدوین خوب وجابه جایی های به موقع ازیک سکانس نما به نمای دیگر،استفاده از جلوه های گرافیکی در موردبخش های سرخوشانه واحساسی به تعامل هر چه بیشتر مخاطبین با روایت و باورپذیری آن بسیار کمک کرده است.باوجود جذابیت داستان وغافلگیری های به موقعی که در بسترروایت برای مابه همراه دارداما بازه ی یک ساعت ونیمی برای تماشای هرقسمت کمی طولانی ست.

اما آنچه تماشای این سریال را حائز اهمیت می کند، موضوعیت وشیوه ی استادانه ی خلق کاراکترها دربستر این روایت است.این سریال با محوریت موضوعی والدین سمی به برررسی سایه ی سنگین رفتارهای چنین والدینی بر زندگی فرزندانشان، حتی در زندگی آینده ی آنان دریک بسترداستانگونه می پردازد. سایه ی سنگین والدین سمی، افرادی که همانقدرکه حمایت های بی مورد وبی رویه شان می تواند سبب آسیب شود ،ممانعت هایشان در حمایت های به موقع،نه صرفا مادی که روانی وعاطفی از فرزاندشان می تواند سبب آسیب هایی به نوعی دیگر شود.

کتاب والدین سمی،نوشته ی سوزان فوروارد
کتاب والدین سمی،نوشته ی سوزان فوروارد

اما شاید برای شما این سوال مطرح شود که والدین سمی چه کسانی هستندوازچه ویژگی هایی برخوردارند اگربخواهم خیلی کلی به تعریف والدین سمی بپردازم میتوانم به این موارد اشاره کنم؛ والدینی که تلاش میکنند از فرزندشان موجوداتی بسازند که مطابق میل ومطیع اوامرآنان باشند. والدینی که فرزندانشان رابه چشم موجواداتی جهت تحقق خواست ونیات وآرزوهای خودشان می بینند.والدینی که علنا استقلال فرزندان خودشان را انکار می کنند.به جای آنها فکر میکنند.به جای آنها تصمیم می گیرند،هرگونه نشانه ای از بروز استقلال در فرزندانشان را سرکوب می کنند واعتماد به نفس جوانه زده درآنان را درهمان ابتدای پدیدارشدن می خشکانند و تمایل دارند،آنها همچون سالهای آغازین زندگی شان تاانتها موجوداتی مطیع بمانند و مانندخواست وچهارچوب تعریف شده ی آنان عمل کنند.والدینی که دراعماق وجودی خودشان مسائل حل نشده ای دارند،با بیماری های روانی وذهنی دست وپنجه نرم کرده وحتی انکارشان میکنند،این انکار وعدم تمایل به درمان،آنان را به سم هایی کشنده در زندگی فرزندانشان تبدیل کرده است.حاصل همه ی این رفتار،فرزندانی خواهند بودکه بدون والدین احساس ترس وبلاتکلیفی میکنندوهمین مسائل است که ازاین والدین خدایانی دروغین نزد فرزندانشان میسازد. شایدتاکید براین نکته که اتفاقا در سریال هم به آن اشاره میشود،خالی از لطف نباشد که حتی والدین دارای موقعیت های اجتماعی عالی وتحصیلات عالی تر هم میتوانند والدین سمی باشند وچه بسا سم آنان بسیار کشنده ترهم است.پیام های مختلف در جریان روایت سریال بسیار تامل برانگیزاست که میشود رد آنها را در دیالوگهای بین کاراکترهاوبازی های خوب بازیگرانش گرفت .

سریال با روایتی کارتونی ازدختربچه ای شروع میشودکه سایه ترس دنبالش می کند ونمی تواند دوستی پیداکند وبعداز نقل آن روایت وارد فضای اصلی داستان میشود وشروع به معرفی کاراکترها وبیان داستان هریک وتلاقی داستان آنها باهم مینماید.داستان دخترنویسنده ای که برای کودکان مینویسد وطرفداران بسیاری دارد،به بیمارستانی میرود که برای کودکان بستری وتحت درمان آنجا بخشی از کتاب تازه اش رابخواندوبامددکارمردجوانی برخورد میکند که در ادامه ی سریال،روایت پیرامون گذشته وحال وآینده ی آنها میگذرد.

صحنه ای از برخورد مهمی که آغازگرروایت این سریال است.
صحنه ای از برخورد مهمی که آغازگرروایت این سریال است.

حضور ملموس ترس همیشه همراه درکاراکتر های سریال؛من را به یاد این بخشی از سخنرانی میترا شاهسوند در تداکس تهران میندازد:

"وقتی با ترس هایت روبه رو میشوی،احتمالادوراه پیش رویت داری:یاباآنها بجنگی ،یاباآنها کناربیایی.اما راه سومی هم هست،اینکه باآنها رفاقت کنی،قدم بزنی،برقصی و..."

دودلیل مهم که باعث شددرباره ی این سریال بنویسم،یکی موضوع مهم آن ودیگری نحوه ی روایی واپیزودبندی خاص آن است.داستان شاید در ابتدا اینچنین به نظر بیاید که یک ملودرام عاشقانه است، اما هرچه بیشتر پیش می رودمخاطب را واردفازهای تازه تری میکندکه بخش های ناپیدایی ازداستان رانشانش میدهدوازرازسر به مهری پرده برمیدارد.اگربه نویسندگی علاقه مندید،توصیه ی من این است که این سریال راحتماببینید.

آغوش پروانه ای ،خودت رو درآغوش بگیر
آغوش پروانه ای ،خودت رو درآغوش بگیر
  • قسمت اول،پسری که خوراک کابوسها میشد:

قصه ی پسری ست که شب ها نمی تواند بخوابد وکابوس میبیند .برای همین به جادوگرپناه می برد واز جادوگر میخواهد کابوس هایش راازاو بگیرد.جادوگر به پسر کمک می کند.کابوس هارفع میشوند وجادوگر درازای گرفتن کابوس هاروح پسر راازاومیگیرد.سالها می گذرد.اماپسرنه آرام است ونه شاد.دوباره پیش جادوگر میرودتا درمان حالش را پیداکند.جادوگر میگوید،که بایدخاطراتی که در گذشته خودت یاحتی دیگران درآنها آسیب دیده ای،را همیشه در ذهنت زنده نگهداری .چراکه فقط کسانیکه چنین خاطراتی در قلبشان دارند می توانند مشتاق تر باشند،ازنظر احساسی قوی تربمانندوشادی واقعی را احساس کنند.پس هیچکدوم از این هارافراموش نکن وهمه را به خاطر بیاور وسعی کن که شکستشان بدهی.

"اگه کسی رادرست همان موقع که به او احتیاج داری پیداکنی، بهش می گن سرنوشت."
  • قسمت دوم،دختری باکفش های قرمز:

داستان دختری با کفش های قرمز اثر هانس کیریستن آندرستن.داستان از این قرار است،دختری کفش های قرمزی داشت که هرجا میرفت آنها رامیپوشید،حتی کلیسا.وقتی آن کفش ها پای دختربودند،دختر میرقصید وشادبود.دختر حاضر نبود به هیچ قیمتی کفش ها رااز پایش دربیاورد.روزی جلادپاهای دخترراقطع کرد.اماپاها همچنان در کفش ها به رقصیدن ادامه دادند.

"من بالاخره کفش های قرمزمو پیدا کردم.بعضی چیزها هستندکه هر چقدر هم سعی کنی نمیتونی جلوشون رو بگیری، برای همینکه وابستگی زیبا وخاصه."
دختری باکفشهای قرمز
دختری باکفشهای قرمز
  • قسمت سوم،جادوی خفته:

داستان آشنایی که جادوگرسرشناسی به جشن روز تولدشاهدخت دعوت نمیشودوخشم جادوگر باعث میشود، شاهزاده ی تازه متولدشده راطلسم کند که با سوزن خیاطی به خواب طولانی رود و تنها راه بیدارشدنش از آن خواب بوسه ی یک عشق حقیقی باشدواحتمالا مابقی قصه راخودتان میدانید!این قصه اشاره به قصه ی زیبای خفته دارد ومیخواد بگوید که هیچ وقت نمیشه از سرنوشت فرار کرد.

"یک داستان خیالی خشونت وبی رحمی این دنیا رابه شکل پارادوکسیکال به تصویر میکشد،یک داستان خیالی مثل مواد مخدر نیست که به ما امید وآرزو بدهدبلکه به ما کمک می کندتا با واقعیت روبه رو شویم وازلحظه ای که با واقعیت روبه رو شویم همه خوشحال خواهیم بود."
  • قسمت چهارم، بچه زامبی:

بچه زامبی، قصه ی مادری است که بچه اش را داخل زیر زمین خانه اش حبس میکند.چون بچه چشم های درشت وقیافه ی رنگ پریده ای دارد وعجیب ومتفاوت ازبقیه است.مادر کم کم میفهمد که بچه تنها کاری که میکند خوردن است وبرای همین مادراز همسایه ها دزدی میکندتا بچه راسیرکند.اماوقتیکه اهالی روستا آنجارابه خاطر بیماری که همه گیرشده ترک میکنند .خوردنهای موجود هرروز کم وکم تر میشود.درنهایت مادر شروع می کند اعضای بدن خودش رابه بچه خوراندن. اولین حرف بچه به مادر،درحالی که مادر در چند قدمی مرگ است،این است که، توخیلی گرمی مادر.پیام این قسمت این است که،آن بچه گرماوتوجه ومحبت مادرش را میخواسته وفقط نمی خواسته که سیرشود.

  • قسمت پنجم،راپانزل وقلعه ی نفرین شده:

داستان همان، قصه ی گیسو کمندیا راپانزل معروف است واشاره به والدینی داردکه بچه هایشان رادرقصر نفرین شده یشان حبس می کنند ومانع هر گونه ارتباط وانتخاب آزادانه ای در آنها میشوند.

"فقط کسی که درد راتجربه کرده،میتواندواقعا دردرادرک کند"
  • قسمت ششم،راز مرد ریش آبی:

مردی باریش آبی در یک قلعه ی مجلل زندگی میکرد،ولی مردم از او می ترسیدندوازاودوری می کردند.تاروزی که زنی به قلعه ی او رفت وبه او گفت که میخواهد همسراوباشد.مرد در همه ی گنجینه های طلا وجواهراتش را،به روی زن باز کرد.وفقط وفقط از اون خواست وتاکید کرد که نباید در اتاق زیرزمین را هیچوقت باز کند.امازن از سر کنجکاوی روی قولش نماند ودر اتاق را باز کرد وباچیزی که مواجه شد جسدهای زن های سابق ریش آبی بودندکه آنها هم به قولشان عمل نکرده بودند.

"نباید سعی کرد جلوی دیگران را درانجام کاری که دوست دارند یادوست داشتن کسی گرفت،چون این کار غیر ممکن است."
  • قسمت هفتم،سگ خوشحال:

داستان سگی که زیر سایه ی یک درخت بسته شده است وهر روز دنبال دم خودش می کند وبچه های روستا را حسابی سرگرم می کند.از نظر همه،آن سگ بسیار شادبود.در حالیکه شب ها درتنهایی خودش زوزه می کشیدو آرزو می کرد،کاش می توانست افسار خودش را پاره کند ودر دور ترس ها جست وخیز کند!یک شب صدای درونش به او میگویدچرا ریسمانت را پاره نمیکنی وخودت را آزاد نمی کنی؟سگ جواب میدهد...،چون من مدتهاست که به افسارم عادت کرده ام.پیام داستان این است که، از هر چیزی که مانع رسیدن به خواست قلبی ت میشودباید بگذری وخودت را از شرش خلاص کنی.

  • قسمت هشتم،دیو ودلبر:

همان داستان آشنای دیو ودلبر،که عشق واقعی ذات وحشی دیو را آرام کردو روح زخم خورده اش را درآغوش کشید،بزرگترین کاری که هر انسانی میتواند برای دیگری انجام دهد.

  • قسمت نهم،گوش های خرِشاه:

قصه ی پسری که رازپادشاه،یعنی شباهت گوش هایش به گوش های خر رامیداند وبالاخره روزی که از نگهداری این راز بزرگ بی طاقت میشود به جنگل خلوتی میرودورازش را داد میزند.پیام این داستان اینکه،آدم ها بایدچیزی که درونشون هست را بیرون بریزندتارنجورنشوندوبه عبارتی،نباید حرف نگفته ای را دردلت بماند که آزارت بدهد.

" تو چطوری می توانی خشم ت را کنترل کنی؟
من فقط احساساتم رو قورت میدهم ،تا بدون فکر کردن به عواقبش کاری نکرده باشم."


حتی صحنه های دعوا وجروبحث هاهم عالین!
حتی صحنه های دعوا وجروبحث هاهم عالین!
  • قسمت دهم،دختری که مثل گرگ گریه می کرد:

همون قصه ی صددرصدشنیده شده ی چوپان دروغ گو است.پسرچوپان دروغ می گفت،چون واقعا تنها بود،اما وقتی سروکله ی گرگ پیداشد،هیچکس به کمکش نیامد.اگر فقط یک نفرراداشت که باورش کندوبه کمکش بیاید، او زنده میماند.

من رابیشتر دوست داری یا دیگری را؟ هیچوقت نباید روی آدم ها عدد بذاری.میشه به روش های مختلفی آدما را دوست داشت وبهشون اهمیت داد.به طیف های مختلف رنگهافکرکن.مثلا به رنگ زرد.مثل لیمویی،خردلی، زردپررنگ. حتی یک رنگ هم می تواندبنابه خلوص ش اسم های متفاوتی داشته باشه.احساسات آدم ها هم همینطورند.
  • قسمت یازدهم،جوجه اردک زشت:

تفاوت داشتن بابقیه ترسناک نیست.جوجه اردکی که از نظربقیه متفاوت وزشت وغیرعادی بود، تبدیل به قوی زیبایی شدوشد نماد یک متفاوت زیبا.

مانگ ته؛عروسکی که کابوس ها رومیبردتا راحت بخوابیم!
مانگ ته؛عروسکی که کابوس ها رومیبردتا راحت بخوابیم!
  • قسمت دوازدهم،رومئو وژولیت:

عاشق هایی که ازقضادشمن های خونی هم بودند!

"نگذار گذشته تورا درخودش زندانی کند...اگر نه، کارت تمام است..."
  • قسمت سیزدهم،پدرِدوخواهر:

قصه ی دوخواهر که نامادریشان آنهاراتاسرحد مرگ آزار میدهد،وباوجوداینکه پدرشان میداندکمکی به آنها نمی کند وخودش رابه بی اطلاعی میزند ویا سعی در عادی سازی شرایط دارد یا اینکه طوری وانمود میکند که انگارآن دودختر بیشتر ازحدشرایط را حاد نشان میدهند.پیام داستان به ما میگه، کسی که اهمال کاری می کنه،شاهدرنج وازاردیگری ست،میبیند وسکوت میکند، مقصرتر از کسی ست که آزار میرساند.

  • قسمت چهاردهم،دست ماهی پلید:
«آدم های ضعیف مثل آهنرباهمدیگر را جذب میکنند،ولی اگه باهم باشند،آنقدر قوی میشوند که کسی دیگر نمی تواند شکستشان دهد.»

مادری دختری رابه دنیا می آوردوبرای او همه کاری می کند،غذای بچه را دهانش میگذاردو حتی جای او راه میرود وهمه جوره از او مراقبت می کند.تایک روز که مادرخسته ومریض میشودواز دختر تقاضا می کند که کمی غذا دهانش بگذارد ولی دختر جواب میدهد،اما من که دستی ندارم. بعد مادر میخواهد اوراروی دوشش بگذاردوکمی راه ببردودختر جواب میدهد،اما من که پایی ندارم.مادرعصبانی میشود ومیگوید توآن دختر کاملی که من میخواستم نیستی وآن دختر را داخل دریا میندازد ،بعضی ها معتقدند هنوز هم وقتی دریا طوفانی میشود،میتوان صدای گریه ی آن دختر راشنید!پیام داستان،والدینی را برای ماترسیم کندکه سعی می کنند از بچه هایشان موجوداتی بدون نقض بسازنددرحالیکه خودشان میشوند بزرگترین نقطه ضعف بچه هایشان.

  • قسمت پانزدهم،افسانه ی دوبرادر:

دوتا برادر بودند که یکی بزرگتر بود ویکی کوچکتر.وهر دو روی مزرعه ی برنج کار میکردند.شبی بعداز درو هر کدام که به فکر دیگری بودندمیروند وکیسه ای برنج از برنج های محصول زمین خودشان را درانباردیگری میگذارندکه مبادا برادر دیگر دررنج وتنگ دستی بماند.واینکار چند شب ادامه پیدا می کند.پیام داستان به ما میگوید، اعضای یک خانواده که به هم اهمیت میدهند بهتراست باهم زندگی کنندکه اینطوری کارهای بیهوده نکنند!اما نه،این پیام اصلی این داستان نیست،داستان به مانشان میدهد اعضای همدل یک خانواده چگونه برای آسایش هم تلاش میکنند.

"برای هر کدام از ما تعداد مشخصی شادی وغم تعیین شده، اگر تا الان غم بوده، یعنی ازاین به بعد لحظات شادی در انتظارمونه."
عکس خانوادگی!
عکس خانوادگی!


  • قسمت شانزدهم،پیداکردن چهره ی واقعی

قصه ی پسری که ماسک لبخند می پوشید،دختری که صدایش بلند بوداما از درون خالی بود.پسری که دریک جعبه گیر کرده بود وهر سه توسط جادوگر چهره ی واقعی یشان دزدیده شده بود.آنهاراهی برای درک احساسات هم نداشتند،برای همین پا به راه طولانی می گذارند،تاآنچه از آنها ربوده شده بودرابازپس بگیرند.آنها سرانجام میفهمند،چیزی که جادوگر درحقیقت از آنهادزدیده بود،صورتهایشان نبود،بلکه شجاعتشان بود برای پیدا کردن خوشحالی حقیقی.

کاشکی که،پایان همه ی قصه ها شادباشه.
کاشکی که،پایان همه ی قصه ها شادباشه.
  • نتیجه گیری:

درطول زندگی ،دنیاپیش روی همه ی مادیوار های کوتاه وبلندی قرارمیدهد،دست اندازهاوفراز ونشیتهای بسیاری را پشت سر میگذاریم، درهایی به رویمان بسته میشود،ودراین بین همه وهمه دراین دنیا،سفرمستقل خودمان را زندگی و تجربه می کنیم.ولی چیزی که بایدبه خاطر داشته باشیم،توجه به حضور مداوم موانع پیش رویمان نیست که رفتار و واکنشی ست که بعدازمواجه باموانع بروز میدهیم.واما والدین محافظ ها وعزیزان همیشه همراه بایداجازه دهند، فرزندانشان سفرهای زندگی یشان را مستقل وآزادانه وشجاعانه تجربه کنند.دراین سریال به لطف اعجازقلم نویسنده،پیام های کلیشه ای،از داستانهای آشنایی که اززمان کودکی در ذهن مانقش بسته خرد می شود ونشانمان میدهد که بسته به نوع روایت ،هر داستان می تواند جنبه وپیام های دیگری رانیز در بربگیرد.وقت هایی هست که زندگی به طور غیرقابل تحملی سخت میشود ودر اینجور مواقع راحت ترین راه قطعافرار کردن است .ولی باید یاد بگیریم،فرار نکنیم.بمانیم وباترس هایمان رفاقت کنیم وفراموش نکنیم اگرمیخواهیم برای آدم های اطرافمان خوشحالی بیاوریم درقدم اول باید خوشحالی خودمان را پیدا کنیم.پس برای این سفر پرماجرای اکتشاف باید خودمان را آماده کنیم.

ودرآخر ،باید بگویم هیچکس کامل نیست وما در کامل نبودن های خومان هم منحصربه فردیم واین انحصارچیزی بسیار ارزشمنداست،واین یعنی مشکلی نیست که خوب نباشی.

نتفلیکسسریالکرونافیلمنقد
یه دانشجوی همیشگی دیزاین که معتقده مهم ترین سلاحه ش قلم شه،چه باهاش ترسیم کنه وچه باهاش بنویسه.(:
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید