منصور ضابطیان مرد متولد پاییز وفارغ التحصیل رشته های علوم آزمایشگاهی از دانشگاه علوم پزشکی گیلان و سینما از دانشکده ی سینما-تئاتر تهران است . من به شخصه شاکر و ممنون اسباب و علل این تغییر مسیر در تحصیل منصور خان ضابطیان هستم ... چرا که هیچ بعید نیست اگر اتفاق نمی افتاد؛ برنامه ی نقره ، رادیو هفت ، صدبرگ ، به وقت خواب و غیره ای هم ساخته نمی شدند که اگرساخته نمی شدند..در این کسادی بازار سیمای بی سیما و صدای در گلو خفته ی تلویزیون ، چه می دیدیم و می شنیدیم که تسلای جان بی جان شده یمان گردد.
مردی که به جد سوای همه ی تغییر های مثبتی که در من سبب شده، من را به انجام کار تیمی ترغیب کرد، آن قدر که آرزو دارم روزی گروهی به انسجام و همدلی او بسازم که خوراک همدلانه به خلق عرضه کندو آن ها را برای تاثیرگذاری های ژرف تری برروی مردم تربیت کنم یا دست کم عضوی ازچنین گروهی باشیم . همچون او که ناخدایی اندیشمند و فرزانه است.نام منصور ضابطیان که می آید .... برای خیلی ها چون من ، یاد رادیو هفت و خاطره هایش را هم زنده می شود. اما من ،منصور ضابطیان را خیلی پیش از آن به یاد می آورم ... بخوام دقیق تر بگویم اولین تصویر واضحی که از او به خاطر دارم مربوط به می شود به ...
سال نمیدانم یک هزار وسیصد وچند بود که به رسم روز های نخست اول هر سال در خانه مادربزرگم،مادرِمادرم جمع شده بودیم .تلویزیون در آن همه، همهمه روشن بود و داشت مصاحبه خانم سوسانو ( هان های جین ) قهرمان زن سریال باب دندان آن روزها جومونگ که هر جمعه همگان را پای تلویزیون میخکوب میکرد که سرنوشت این بانوی مظلومه و عاشق پیشه و شهر آشوب و عاقبت جفا وخطاکاران دنبال کنند،پخش میشد.
اما آنچه، در آن لحظه بی اهمیت بود ...آن خانم محترمه بود .و آنچه اهمیت داشت مصاحبه گر ایشان بود . آقایی که شاید بینی بزرگش قبل از هر چیز به چشم می آمد و در عین حال کمالات و نزاکت ازشان تراوش میکرد ... تصویری که از آقای مصاحبه گر در تلویزیون دیدم برای من که آن روز ها کودکی بیش نمودم با مدیوم های آشنا وتصویرهای معمول تلویزیون و اهالی آن در تناقض بود .
آن سالها که خیلی هم دور نیست .اینترنت وگوگل کردن مثل این روزها اینقدر باب و در دسترس نبود و لااقل برای من درآن سن وسال نبود. و این شد که اسم و رسم آن آقا برایم ناشناخته ماند تا سالها بعد ......
فردی که کنارهمه ی درس هایی که از او گرفتم ، مهم ترین درس زندگی ام را مدیونش هستم که اگر بخواهم ساده وبی تکلف بیانش کنم میشود دوست داشتن خودم...به همین شکل که هستم ... و همین مهم باعث شد ارادت قلبی ام روز به روز نسبت به حضرتشان بیشتر و بیشتر شود و مثل خیل همسن وسالانم سمت جراحی های مختلف زیبایی نروم.
درنهایت ناخدا ضابطیان، با وجود همه ی آن محاسنی که ازشان نامبردم و خیلی دیگر که قلم گرفتم... سبب شد .... از انسان وانسانیت چیزهایی فراتر از ظاهر برایم ارجح باشد... و به درک کامل تری از زیبایی برسم. شاید پیش خودتان بگویید که شما وخیلی های دیگر این درس را از فلانی و فلان کس گرفته اید و من یحتمل در هپروت سیر می کردم.مهم نیست که از کی و کِی آموخته اید که چه درمورد خودتان و چه درمورد دیگری، سیرت زیبا ارجح بر صورت زیباست .مهم این است که این باور برراه رسم زندگی تان اثرگذاشته باشد که برای من گذاشته است و اسبابش ناخدا ضابطیان خودمان بوده است ولاغیر...
رادیو هفت بود و شش روز هفته ،قراری برقرار در راس ساعت یازده هر شب . دلخوشانه ای که بعد از تلاطم روزی که گذشته بود به این جان بی تاب شده آرامشی ناب هدیه می داد .
اماپنجشنبه ها حال وهوای دیگری داشت ... وجور دیگری می چسبید. عنوان های هر برنامه اش خاص بود و با اجرای خاصِ آقای خاص،خاص تر هم میشد. ازپرتقال و سوسک و عشق و قهوه وغیره تا موضوعات عجیب و بکر دیگه و دیگه . . .
پنجشنبه هایی که به ازای بی تابی گذشته به جان مان در یک هفت روز جایزه ای ویژه پیشکش می کرد و 2 ساعت میهمان آرامشان می کرد.پنجشنبه هایی که منصور خان ضابطیان ناخدای تام وتمام بود .
بگذریم که این دلخوشی هم به لطف زیرپا گرفتن ها وکج سلیقگی مسئولینِ یک شبه به صندلی نو و ترفیع رسیده از همه یمان دریغ شد.اما ... آقای ضابطیان جان ما ماند و خواهد ماند.
کسی که از لحظه ی تحویل سال تا روز های پر از غم رفتن معشوق یا روز های بداقبالی و شکست ....تا پاییز و یلدا و زمستان بی برف و پربرف ... یادش همواره همراه مان هست ...وخواهد ماند.
قطعا میدانید که اگر هم نمیدانستید الان متوجه میشوید که ... ایشان دستی هم برآتش نویسندگی هم دارند.
لابد اگر شما هم تجربه ی خواندن سفرنامه هایشان را داشته باشید... احساس کرده اید که موقع خواندن کتاب صدای خودشان را در ذهنتان می شنوید ، انگار که داریم کتاب را با خوانش خودشان میشنویم... این هم یکی از هزار و چند نشانه ی تمامیت حضورشان است.
این مطلب که به سبب خواندن تازه و خوش مزه ترین کتاب منصورخان ضابطیان ...به نام سه رنگ که _غذانوشت های سفر به ایتالیا _ مرکزخوش مزه ترین غذاهای جهان است نوشته شده است.
حالم با کتاب هایشان بدجور خوش است و هربار با خواندن سفرنامه هایشان پا به پایشان به گوشه کنار این دنیا سفرکرده ام وهزینه ای هم نپرداختم.نمیدانم این را مدیون زرنگی خودم هستم یا سخاوت آقای ضابطیان در به اشتراک گذاشتن تجربیاتشان از سفر به گوشه کنار این کره ی خاکی .
اما سه رنگ ،نه یک کتاب آشپزی ست و نه به تمامیت به بررسی آداب غذاخوردن و عادات غذایی ایتالیایی ها و نه حتی اشتراکات فرهنگی در طبخ و خوردن غذا میان ما ایرانیان و ایتالیایی ها پرداخته است.چنانچه خود آقای نویسنده هم در پیش غذا،ببخشید پیش گفتار به آن اشاره کرده است،آنچه در"سه رنگ" میخوانیم روایت های یک مسافر است که اینبار سعی کرده هر آنچه دوست دارد بگوید را در پیوندبا خوراکی ها و غذاهای جایی که به آن سفر کرده روایت کند.
برناردشاو می گوید هیچ عشقی خالصانه تر از عشق به غذا وجود ندارد. نمیدانم این جمله را باید به حساب شوخ طبعی برناردشاو گذاشت و نمی دانم برنارد شاو هیچ گاه در زندگی اش به ایتالیا سفر کرد یانه .اما اگر سفر کرده ،حتما این جمله را جدی گفته است .
توصیه می کنم این کتاب را نخوانید!!!!!!!
اگر مثل من شکمو هستید و در آشپزی هم از کمترین مهارت برخوردارید.
چرا که جناب راوی در جریان روایت هایشان بارها کار را به جاهای باریک می رساند و خواندن این توصیفات بدجور دل آب کنک می شود ودهن خوانندگان را آب می اندازد ... شما تصور کنید دریک روز پاییزی ... در گنج اتاقی چمباتمه زده باشید و غذای درست و درمانی هم نخورده باشید و آن وقت نویسنده برایتان با آب وتاب از مهارتش در تهیه ی کشک بادمجان بگوید یا تفاوت جلاتو ایتالیایی و بستنی آمریکایی را کالبد شکافی کند ...
یا از ترکیب رنگ و بافت موجز یک بشقاب پاستای ایتالیایی بگوید،
یا از ویار شازده خانمی بگوید که لشکر آشپز ها قطار میشوند ودست به آتش ودیگ ودیگچه که چه؟؟؟غذایی بپزند که شازده خانوم را به اشتها آورد .... وحاصلش می شود پیتزا مارگاریتا ی معروف.
در جایی دیگر با آب وتاب از تاریخچه ی پیدایش خوراکِ در حال حاضر عزیزدُردانه های خانه نوتلا بگوید و اینکه درهر2/5 ثانیه یک شیشه نوتلا درجهان به فروش میرسد .
اما وقتی به یخچال خانه سربزنی ببینی جیره ی این معجون روح بخشت هم تمام شده است . . .
عف کنید و عذر تقصیر مرا بپذیرید . دیگر گفتن از خوراکی ها را ادامه نمی دهم که خواندش به قلم نویسنده اش مُطلا ست.
نویسنده ی اندیشمند تلنگری هم در باب شهروند غذایی به خوانندگانش میزند و سعی می کنند به آن ها یادآور شود که باید نسبت به انتخاب های غذاییشان چه در مورد نحوه تهیه ،تولید ، توزیع ،مسائل زیست محیطی و ... مسئول باشند. چراکه این زمین امانت آیندگان در نزد آنان است.
همسفری با مسافری که تنهاسفر کردن را پیش گرفته وحسرت چشیدن خوش سفری اش را به دل کسان می گذارند داغ دلی است . اما قلم وشیوه ی روایت های این سفر به قدری جذاب است که بعید می دانم اگر بخواندیش ... خودتان را سوم شخص غایت از نظری مجسم نکنید که گوشه ای از تمام لحظه ها حضورداشته اید وحس اینکه این تجربه ها تماما تجربه های زیسته ی خودتان بوده است را نکنید وبعدتر به لیست آرزو هایتان که زیر بار حرکت صعودی قیمت ارز کمر خم کرده، سفر به ایتالیا راهم اضافه ننمایید.
اگر دوست دارید درمورد تازه ترین اثر منصور ضابطیان بیشتر بدونید، توصیه می کنم مصاحبه ی آقای ضابطیان در مرود تاز ه ترین اثرشون "سه رنگ" رو بخونید.