دوست داشتم داد بزنم "فقط تا ابد همو دوست داشته باشید "،یه مرد نسبتا قد بلند بود با یه زن خوش اندام که لباس قهویی پوشیده بود .مرد یه دسته گل نرگس توی دست هاش بود و تلاش میکرد اونو به دختر بده اما دختر قبول نمیکرد .با خودم فکر کردم شاید این فقط یه قرار عادی باشه پس خیلی اذیتشون نکردم و سر و صدا به پا نکردم .
ادم های که زوج هستند رو خیلی دوست دارم .شیراز که باشی هر نقطه یه اثری از عشق میبینی .یه اثری از دوست داشتن و دوست داشته شدن .مثل مردی که رو موتور بود و برای یه نفر که خدا میدونه کیه یه دست گل نرگس خریده بود و اونو گذاشته بود توی ژاکتش یا اون دو نفری که میز کناری ما نشسته بودند و تمام مدت دست همو گرفته بودند .نگاه کردن به زوج ها علاوه بر حس خوبی که بهم میده یه ترسی توی دلم ایجاد میکنه .یه ترسی که این عشقی که هست این محبتی که بینشون در جریانه ممکنه یه روز کمرنگ و کمرنگ تر بشه و ناگهانی و با یه اتفاق کوچیک تمام غصه ی که داشتند به پایان برسه .یه پایان تلخ این جمله که "مهم نبود چقدر همدیگه رو دوست داشته باشیم ،ما نتونستیم با هم زندگی کنیم "یا با این یکی جمله "من دوستش داشتم .من تمام خودم رو براش گذاشتم اما چیزی که گرفتم فقط تنهایی بود". اره نگاه کردن بهشون امیدم رو نا امید میکنه و میگه اهمیت نداره چقدر خوشحالن واقعا ممکنه پایان اونها نزدیک باشه .
یه بار با یه دوستی این موضوع مطرح شد .میگفت" ببین ،گاهی اوقات نمیشه .گاهی اوقات مهم نیست چقدر همو دوست داشته باشند ،نمیشه . مهم نیست چقدر تلاش کنند ،نمیشه و این نشدن دردناکه ،خیلی دردناک اما اما راهی برای فرار از این تلخی نیست .".خب دلم میخواست بگم که چرا ،میشه .حتما باید یه راهی وجود داشته باشه ،اما با خودم فکر میکنم و میبینم که اگه راهی برای رسیدن به ملیکاها ،هانیه ها ،مریم ها ،حلیمه ها ،حمید ها ،امیر ها ،یا محمد ها وجود داشت ،اگه واقعا راهی وجود داشت که معشوق این افراد میتونستند به اونها برسند ،اگه واقعا اون راه وجود داشت ،افراد عاشق دست دست از تلاش برنمیداشتمد .
در اخر بنویسم از معشوق البرکامو که برایش نوشته بود.
"دوستم داری ،دیگر چه آرزویی داشته باشم ."