قورمه سبزی رو گذاشته بودم روی گاز یک ساعتی که گذشت دیدم هیچ بو و عطری نداره دو سه روزی بود که یه کم بی حال بودم ولی انکار می کردم که ممکنه کرونا باشه که اومده سراغم تازه یه مقداری بهتر شده بودم ولی تازه شک ام برد که ممکنه کرونا باشه دوویدم رفتم و قوی ترین عطرم رو زدم یک پیس دو پیس انگار نه انگار مثل آب بود روی دستم هیچ بویی در کار نیست
یهو شک شدم حس عجیبی بودولی این قصه عجیب آشناست برام
دروغ هایی که به خودمون میگیم یه وقت هایی بد می خوره توی سرمون ... تمام اتفاق هایی که توی سال گذشته برام افتاده بود تموم اون چه سالها انکارش می کردم و تقصیر این و آن می انداختم یکباره برام روشن شد مثل یه سیلی این ور یکی اون ور
چقدر من توی این سالها تلاش کردم برای دوست داشتن و نگه داشتن یه سری ها توی زندگی ام که باعث شد همیشه یه خشم فروخفته ای داشته باشم چون با وجود همه ی تلاش هام هنوز دوستم نداشتن و حرف های غم انگیزی ازشون شنیدم که شاید سالها زمان نیاز داشته باشه که به خودم نشون بدم اینا واقعی نیست و من اونی که اینا میگن نیستن . این ها همون دورغ هایی هستن که ما به خودمون میگیم و نمی خواییم بپذیریم واقعیت یه چیز دیگه است ولی وقتی اون سیلی رو می خوریم دیگه حواسمون جمع میشه و می فهمیم قضیه چیه.......