مَهدی افراشته
مَهدی افراشته
خواندن ۱۱ دقیقه·۳ سال پیش

جستاری در باب آموزش مجازی

مهدی افراشته: شاید تنها تمایز بین کلاس‌های مجازی و حضوری برای آقایان استفاده از پیژامه به جای شلوار جین یا پارچه‌ای باشد. گمان می‌کنم در دوران آموزش مجازی برای برخی بانوان هم فرصتی ایجاد شده تا به جای آنکه یک ساعت زودتر از طلوع خورشید زیب و زینت را برای حضور در دانشگاه آغاز کنند، آن دَم را هم در خوابی شیرین به سر ببرند. ترکیب این دو دسته مولد دستۀ سومی از دانشجویان است که با حضور در ادارات و کارخانه‌ها چرخ تولید و کسب‌وکار را هم‌زمان با چرخ تحصیل مجازی می‌چرخانند.

از سحرگاهی که به بهانۀ کرونا، شاهد تنزل صدا و سیمای استادان از کیفیت 4kکلاس‌های حضوری به صدا و گاه سیمایی خط‌وخش‌دار با کیفیت 240 در کلاس‌های مجازی بودیم حدود سه ترم می‌گذرد: یک ترم در مرخصی تحصیلی بودم، ترم بعدش را در محل کار و هم‌اکنون - به لطف دورکاری - در منزل هستم.

ترم 6: مرخصی تحصیلی

وقتی به مرخصی فکر می‌کردم تا انتخابی به ظاهر هوشمندانه برای آینده داشته باشم، هر اتفاقی را پیش‌بینی می‌کردم به جز آموزش مجازی! هر چه به گذشته نظر می‌کنم به قطعیت نمی‌توانم بگویم که با وجود تعداد واحد زیادی که در ادامۀ راه داشتم آیا باز هم مرخصی می‌گرفتم یا به هر شکل ترم جدید را می‌گذراندم. بهانۀ مرخصی‌ام کسب‌وکار بود و البته همراهی خانواده در روزهایی که پدر حال مساعدی نداشت. وقتی داشتم برگۀ مرخصی را امضا می‌کردم که هنوز خبری از کرونا در کشور نبود و کلاس‌ها بدون حضور من در حال برگزاری بودند. دو هفته بعد از آن که خودکار بیکِ کم‌رنگ مسئول آموزش را پس از امضای برگۀ مرخصی روی میزش گذاشتم جولان کرونا در کشور آغاز شد و کلاس‌های حضوری تعطیل شدند.

یکی از زمان‌هایی که واقعیتْ سیلی محکمی به شما می‌زند، رویارویی با انتخاب‌ غلطی است که به‌طور خواسته یا ناخواسته در بخشی از زندگی خود داشته‌اید.

دکتر «راس هریس»، یکی از چهره‌های مطرح در زمینۀ آموزش «روانشناسی ACT»، در کتاب «سیلی واقعیت» یکی از راه‌های پیشنهادی برای مواجهه با طوفان افکار منفی را «نام‌گذاری» آن‌ها می‌داند. در زمانی که از واقعیت سیلی خورده‌اید و غم‌زده در کُنجی نشسته‌اید این افکار نیز به شکل بی‌رحمانه‌ای «مایک تایسون» می‌شوند و در همان کنج شما را ناک‌اوت می‌کنند. دکتر «هریس» برای اینکه از این ضربه‌ها در امان بمانید پیشنهاد می‌دهد اسمی معنادار و آغشته به طنز اما نه تحقیرکننده برای آن انتخاب کنید. من نام این افکار را «اسکندری» گذاشته‌ام. حال در پاسخ به این سؤال که «اسکندری» کیست باید اشاره کنم در گذشته همکاری با این نام داشتم که قادر بود تنها با یک جمله تمامی افکار و اتفاقات منفی را به مغز ارزشمند شما پیشکش کند.

بعد از تعطیلی کلاس‌ها، «اسکندری» همچنان منفی‌باف بود اما یک بار به شکل عجیبی منطقی حرف ‌زد. او معتقد بود: در زمانی که خبری از کرونا نبود و یا حداقل در روزهای ابتدایی آموزش آنلاین، اگر مجموع دانشجویان و استادان دانشکدۀ ارتباطات اقدام به تألیف کتابی در باب آموزش مجازی می‌کردند، محتویات آن به لحاظ کمّی و کیفی برابر بود با ترجمۀ «صالح علاءِ» جان از کتاب «تمامی آن‌چه که مردان از زنان می‌دانند».

«اسکندری» وقتی دید که از حجم منطقی بودنش گیج شده‌ام حرف‌هایش را به زبان همیشگی‌اش ترجمه کرد: «احمق اگر مرخصی نمی‌گرفتی آخر ترم خیلی راحت یه نمره‌ای می‌گرفتی و تموم. الان مثلا خیلی موفقی تو کارت؟ خیلی حال بابات خوبه؟ ...» و از حقایقی تلخ و غیرقابل باور سخن می‌گفت.

روزهای پایانی نخستین ترم مجازی و منتهی به پایان مرخصی تحصیلی حال خوبی نداشتم. نه درست کار می‌کردم و نه حال پدر خیلی خوب بود. «اسکندری» روزانۀ و شبانه زر زر می‌کرد: «دیدی گفتم مرخصی نگیر بدبخت میشی! مرخصی گرفتنت چی بود این وسط؟» اما دیگر کار از کار گذشته بود. در کنار این اتفاقات، کرونا رنگ قرمز به نقشه پاشیده بود و بالطبع احتمال برگزاری کلاس‌های مجازی در ترم آینده هم قوت می‌گرفت. یک فرصت را برای به پایان رساندن دانشگاه در شرایط عادی و در هشت ترم از کف داده بودم اما در لایه‌های نهانی وجودم به دلیل خاطرات تلخی که از هم‌ورودی‌های خود دارم، خوشحال بودم که روز فارغ‌التحصیلی کنار آن‌ها نخواهم ایستاد.

در نزدیکی زمان انتخاب واحد ترم جدید بود که یکی از دلایل مرخصی‌ام دیگر معنایی نداشت. درگذشت پدر روزها را با سوزها برای من و خانواده‌ام همراه کرد. با این اتفاق بود که اولین ترم مجازی زندگی‌ام را که حتی حضوری مجازی هم نداشتم با کامی تلخ به پایان رساندم.

ترم 7: قورمه‌سبزی با سالاد شیرازی و نوشابه

ترم هفت اولین حضور رسمی من در کلاس‌های مجازی دانشگاه بود. همزمان با حضور در محل کار به تحصیل هم می‌پرداختم. خوشحال بودم که دانشگاه مجازی است و حداقل این ترم با کارفرما بر سر ساعات حضور در محل کار جنگ و دعوایی نداریم. از طرفی سوگوار بودم و هفته‌های اول اصلاً حال مساعدی نه برای کار داشتم نه تحصیل اما چاره‌ای نبود.

در انتخاب بین علم یا ثروت، این کسب و کار بود که دوپامین بیشتری در مغزم تولید می‌کرد. غالب کلاس‌ها بین ساعت یک تا سه بعد از ظهر بود؛ یعنی تقریبا برابر با زمان استراحت و فراغتم از کار. دو کلاس هم در طی هفته ساعت 8 صبح داشتم. شیوۀ حضورم در کلاس‌ها بر خلاف کلاس‌های حضوری که پرانرژی و فعال بودم این ترم متفاوت شده بود.

برای کلاس‌های 8 صبح دو رویکرد داشتم: با چشم‌هایی سرشار از تمنا برای چرت صبحگاهی بیدار می‌شدم و با تلاشی قابل تحسین لپ‌تاپ را روشن می‌کردم. سخت‌تر از روشن‌کردن لپ‌تاپ، پیداکردن اسم درس، تاریخ و جلسۀ آن روز با چشمانی نیمه باز بود که همچنان که می‌پندارم نمی‌دانم تاوان کدام گناهم بوده است. بعد از اینکه با تلاشی طاقت‌فرسا صفحۀ کلاس ظاهر می‌شد سریعاً تایپ می‌کردم: «سلام استاد روزتون بخیر!». سپس صدا را می‌بستم و به خوابی خوش در بالین بازمی‌گشتم. از آنجایی که آن دو استاد برای حضور و غیاب دانشجویان اهمیتی قائل نمی‌شدند، این رویکرد بی‌نقص بود.

رویکرد دیگر توجه به غیبت‌ها بود. اگر هنوز مانده بود که به 3-4 غیبت برسم و با تاخیر از خواب بیدار می‌شدم می‌گفتم: «... ولش کن حوصلشو ندارم»؛ اما اگر غیبت‌ها رو به رشد بود مجبور بودم از رویکرد قبلی استفاده کنم.

دربارۀ کلاس‌های 8 صبح باید متذکر شوم سامانۀدانشگاه آن‌قدر هم که می‌گفتند هوشمندانه عمل نمی‌کرد؛ چرا که اگر هوشمند بود در ابتدای ورودِ کسی که تنها دو دقیقه قبل از شروع کلاس مجازی از خواب ناز پریده و صدایش در ابتدای صبح از ترکیب صدای اندی، بهنام بانی و جلال همتی تشکیل می‌شود، نمی‌پرسید: «فقط می‌خواهید شنونده باشید یا میکروفون را هم متصل می‌کنید؟». چرا باید کسی که در آن دقایق ابتدایی صبح، صدایش همچین شکل‌وشمایلی دارد میکروفونش را روشن کند؟

کلاس‌های ظهر تعدادش بیشتر از کلاس‌های صبح بود و حضور و غیاب دانشجویان بیشتر مورد توجه استادان بود؛ اما آن هم تکنیک خاص خودش را داشت: باید درک می‌شد استاد ابتدای کلاس دانشجوها را به خط می‌کند برای حضور و غیاب یا انتهای کلاس. بعد از دو - سه جلسه وقتی به درک این موضوع رسیدم صدای استادانْ دیگر حکم صدای رادیو حین رانندگی را برای من داشت. گویندۀ رادیو مشغول کار خودش بود و من هم مشغول کار خودم. با این تفاوت که هیچ‌گاه گویندۀ رادیو شما را مستقیماً با نام و ناخانوادگی خطاب نمی‌کند اما رادیویی که از آن حرف می‌زنم ممکن بود در حالی که مشغول «فعالیتی جانبی» هستید، به نام شما فراخوانی صادر کند.

کلاس‌های سرظهر آن هم از نوع مجازی، رویایی هیجان‌انگیز را هم به واقعیت بدل کرده بود. رویایی که در مغز شرورم از کودکی تا اولین کلاس مجازیِ هنگام ظهر رفت‌وآمد داشت: حضور در کلاس مقابل استاد و سایر دانشجویان همراه با یک بشقاب قورمه‌سبزی مامان‌پز، مزیّن به سالاد شیرازی و نوشابه گازدار کوکاکولا!

غول مرحلۀ آخر و انبوهی از خلاقیت استادان

بعد از برآورده شدن این آرزوی دیرینه استرس حضور در کلاس‌های مجازی دیگر معنایی نداشت؛ اما غول مرحلۀ آخری به نام «امتحانات» همچنان در سالن انتظار نشسته بود. خلاقیت استادان برای شیوۀ برگزاری امتحانات هم به تعداد دستان این غول اضافه می‌کرد: استادی روز امتحان فقط یک سؤال داده بود با جوابی در حدود 3 صفحۀ کاغذ A4و فقط یک ساعت وقت! آن دیگری تقاضای خلاصۀ منبعش را فقط به صورت دست‌نویس و حداقل بیست صفحه A4داده بود و نمی‌دانست که در آغاز خلقت هنگامی که فرشتگان در حال توزیع خطّ خوش بین کائنات بودند، من و امثال من آخر صف ایستاده بودیم.

در پایان ترم هفت، اولین امتحانات مجازی عمرم با با حجم انبوهی از خلاقیت استادان در طراحی سؤال و شیوۀ نمره‌دهی برگزار شد که البته با نتایج خوبی به پایان رسید. خلاقیتی که اگر آموزش‌ها مجازی نمی‌شد، قطعاً هدر می‌رفت.

ترم 8: پیژامه، خریدار ضایعات و عروس هلندی

ابتدای ترم هشت باید به شکلی انتخاب واحد می‌کردم که فقط یک سال از خدمت رئیس جمهور و رئیس آینده دانشگاه را در دوران کارشناسی بگذرانم؛ در غیر این صورت آموزش دانشکده حکم تیرم را صادر می‌کرد. 22 واحد درخشان انتخاب شدند و شُکراً لِله بر خلاف هفت ترمی که گذرانده‌ام، این ترم به یاری استادان و دانشجویان در کلاس‌های گرم و فعالی حضور دارم. برخی دروس برای سال اول و دوم هستند که به تازگی انتخاب کردم و این امر مزید بر علت شده تا با جوانان دهۀ هشتادی که باری عجیب از هجمه را علیه خود در جامعه حمل می‌کنند همراه شوم. فاصلۀ سنی ما زیاد نیست - نهایتاً 3 یا 4 سال - اما از معاشرت با ایشان بیش از ارتباط با هم‌ورودی‌های خود بهره می‌برم.

در حالی ترم 8 را می‌گذرانم که دورکار هستم و البته پر‌کار. استادان تا می‌توانند دستور ارائه، کارنوشت و ... صادر می‌کنند و شخصاً هم کلی پروژۀ باز در پوشۀ Open Project درایو D لپ‌تاپ دارم.

در حالی که ترم پیش به دلیل حجم زیاد کار و گاه بی‌حوصلگی علاقه‌ای به فعالیت زیاد در کلاس‌ها نداشتم، این ترم با روشن‌کردن میکروفون و خراشیدن گوش هم‌کلاسی‌ها به دنبال جبران کاستی‌های ترم قبل هستم. البته حواسم باید به حواشی فعالیت‌های فوق‌الذکر هم باشد: صدای عروس هلندی منزل‌مان که - بر خلاف من - صبح‌ها صدای گرمی دارد و با همۀ وجود می‌خواند را باید مدیریت کنم تا از میکروفون منتقل نشود. همین که مخاطبانِ جانْ صدای من را تحمل می‌کنند کافی است. گاهی باید سنگینی هوای اتاق را هم تحمل کنم و پنجره‌ای باز نکنم؛ چراکه حجم رفت و آمد وانت‌بارهای خریدار آهن‌آلات و ضایعات در کوچۀ ما بیش از حجم ماشین‌های سواری است. احساس می‌کنم اگر صدای بلندگوی آن‌ها از میکروفن من در کلاس پخش شود، استاد من را در پس‌کوچه‌های خیابان ولیعصر تصور می‌کند که دست در دست یار صرفاً برای خالی نبودن عریضه میکروفون را روشن کرده‌ام.

گاهی جسم لاغرم خسته است اما به لحاظ حال روحی‌حال بهتری نسبت به ترم قبل دارم. غالب کارها و پروژه‌هایی که در حال تکمیل‌شان هستم، چه دانشگاهی و چه غیردانشگاهی، برای منِ کامل‌گرا دل‌پذیر و جذاب است؛ بنابراین با روحیۀ بهتری کلاس‌ها را دنبال می‌کنم. از سوی دیگر چه بسا ایامی بوده که خسته از بازی «مافیا»ی شب گذشته، با پیژامه و زبان بدنی سست در مقابل لپ‌تاپ و یاموبایلی در انتظار پایان کلاس نشسته‌ام.

حال که در میانۀ ترم هشت به سر می‌برم، امیدوارم حُسن ختام این ترم در زمان جدال با امتحانات، کاهش قدرت خلاقیت استادان در شیوۀ ارزیابی و طرح سؤالات امتحانی باشد.

پردۀ آخر: اهرم قدرت

آموزش مجازی را به مفاهیم جامعه‌شناسی گره می‌زنم: انتقال قدرت، اخلاق، عدالت، تشویق و تنبیه، جامعه‌پذیری و ... هر کدام را می‌توانیم همچون قطعات پازل کنار پدیدۀ آموزش مجازی بچینیم.

احقاق رویای قورمه سبزی با سالاد شیرازی و نوشابه همزمان با حضور در کلاس و نشستن روبه‌روی استاد برای کسی که جنون مطالعه و یادگیری جامعه‌شناسی را به دوش می‌کشد، برابر با انتقال تقریبی قدرت و آزادی از معلمان به دانشجویان بود. اگرچه قدرتمندترین اهرم که نمره است همچنان مانند اسلحه‌ای در دست استادان عمل می‌کند، اما در آن سو نیز آزادی عمل و آزادی فردی دانشجویان در برابر استادان به لطف آموزش مجازی رشدی انفجاری را تجربه می‌کند.

این‌گونه بگویم که در کلاس حضوری وقتی حین تدریسْ سخنان استاد کسل‌کننده می‌شد و زمان رو به بطالت می‌رفت و از طرفی استاد از لطافت اخلاقی لازم هم برخوردار نبود، هیچ‌گاه برخی اقدامات را نمی‌توانستم انجام دهم: موسیقی دلخواهم را گوش کنم، خوراکی دلخواهم را نوش جان کنم، قدمی بزنم، از منظرۀ جذاب بیرون لذت ببرم و ...

در کلاس‌های مجازی، زندگی حداقل برای من شکل دیگری دارد. کلاس مجازی و استادش همچون یک شبکۀ تلویزیونی و مجری‌اش هستند. مجری حوصله‌سر بر باشد، حاشیه برود و سرگرم‌کننده نباشد به یک اشاره شبکه را عوض می‌کنم. به همین سادگی! یا بی‌خیال تلویزیون، ‌شبکه‌ها و مجری‌ها می‌شوم و قدم زدن را از بین گزینه‌های روی میز انتخاب می‌کنم و یا به سراغ اولویت‌های دیگر می‌روم.

حقیقتاً زمانه بیش از پیش عوض شده است. دیگر نه معلم و استاد گچ می‌خورند و نه دانش‌آموزان و دانشجویان برای حضور در کلاس‌ها نیاز دارند که از تخت پادشاهی خود جدا شوند. این حرف‌ها زیبا است ولی نباید از کنار سرعت کشندۀ اینترنت، قطعی مداوم سامانه‌های آموزش مجازی، مشکلات اقتصادی و اجتماعی حاصل از کرونا و ... که پدیده‌های روزگار ما هستند به راحتی گذشت.

بی‌انصافی است بیاندیشیم که کار استادان و دبیران و در سوی دیگر فعالیت دانش‌آموزان و دانشجویان راحت‌تر شده است. دانش‌آموزان و دانشجویان همراه با معلمان و استادان شاید این روزها دیده نشوند اما در دو جایگاه شهادت می‌دهم که ارزش کار جامعۀ علمی جهان در این روزهای تلخ کم‌تر از پزشکان و پرستاران نیست: 1- جایگاه برادری که خواهرش این روزها رنج مضاعفی را برای آموزش خواندن و نوشتن به دانش‌آموزان می‌برد و 2- دانشجویی که برای علم‌آموزی باید سرعت اینترنت، خانه‌نشینی و گذر تلخ جوانی‌اش را نظاره‌گر باشد.

اگر قرار باشد در پساکرونا، فستیوالی مظلوم‌ترین قشر جامعه را در زمان همه‌گیری کرونا انتخاب کند، احتمالاً جامعۀ علمی جهانی (یا شاید هم جامعۀ علمی ایرانی) شایستگی بیشتری برای کسب این عنوان خواهد داشت.

آموزش مجازیدانشگاهآموزش آنلاین
محتوانویس فعلی؛ مدیر محصولِ آینده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید