امیر رییسی
امیر رییسی
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

سریال حفظ آبرو (شربت زغال اخته) قسمت 71 زیرنویس فارسی


شعله به خانواده اش میگه که قراره عقدو بندازیم جلو سولماز میپرسه چرا؟ آذرخش میگه اشکالش کجاست؟ خیلیم خوبه اینا خیلی وقته همو میشناسن سپس میگه که ارطغرل و مهری فرداشب شام دعوتن اینجا سولماز میگه من که تئاتر دعوتنم شعله هم میگه منم دنبال کارهای عقدم آذرخش میگه باشه به کارهاتون برسین…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.

عامر با عبداله خان در حال حرف زدنه تو شرکت که عامر سرفه میکنه که عبداله خان میگه مریض شدی؟ او میگه نه فکر کنم به خاطر صبحه آخه رفتم تو دریا عبداله خان از اینکه تو این هوای سرد رفته تو دریا تعجب کرده. بعد از رفتن عامر او به یوسف میگه که عامر را زیر نظر داشته باش یخورده رفتارهاش عجیب شده میترسم خودشو گم کرده باشه…. برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.

پنبه به خاطر اتفاق هایی که شب گذشته افتاده ناراحته و گریه میکنه که دوعا بهش میگه گریه میکنین؟ او میگه تو نبودی شب گذشته تا ببینی چه اتفاق هایی افتاد نورسما به ما اصلا اعتنا نکرد و آخرم با امید پا شد رفت میونه مون هم شکراب شد دوعا باهاش حرف میزنه و میگه نگران نباشید میونه تون درست میشه همونجوری که میونه من و مامانم خراب شده بود اونم به زودی دوباره میاد و باهاتون خوب میشه پنبه میگه خدا کنه نیلای فالگوش وایساده و حرفاشونو میشنوه. پنبه با دوعا حرف میزنه و میگه تو از فاتح ناراحت شدی ولی با کل خانواده اش بد شدی در صورتیکه ما هم ناراحت شدیم ما هم اینارو تجربه کردیم! دوعا میگه من مثل شما نمیتونن باشم من نمیتونم اینارو قبول کنم دوعا میگه منم نمیتونستم منم نه تعالی خانواده ام بودم ولی وقتی زندگی خودتو تشکیل میدی نمیتونی به راحتی از هم بپاشیش نیلای به خودش میگه قطعا اتفاقی بین عبداله خان با پنبه افتاده نکنه بابا عبداله با شعله نکنه فرار کنه بره!

لینک های دانلود قسمت 71

کیفیت 480p : دانلود با لینک مستقیم

کیفیت 720p : دانلود با لینک مستقیم

کیفیت 1080: دانلود با لینک مستقیم

عامر به اتاق عبداله خان تو شرکت رفته و درباره اتفاق دیشب حرف میزنه که عامر جا میخوره و سعی میکنه آرومش کنه سپس عامر بهش میگه من برم دیگه آذرخش امروز ضبط داره میخوام کنارش باسم عبداهل خان میگه تو واقعا عاشق آذرخش خانم شدید هم رفتی خونه اش پیشش میمونی هم با تو تلویزیون رفتنش مشکلی نداری کلا یه آدم دیگه شدی! عامر میگه آره واقعا عاشقشم و تصمیم گرفتم دیگه تو لحظه زندگی کنم سپس بهشون خبر میدن که ارطغرل اومده. ارطغرل به اونجا میاد و خبر میده که ابراهیم فرار کرده گفتم بهتون اطلاع بدم که حواستون باشه. یوسف پیش امید رفته و بهش میگه تو چرا سر کارت نیومدی؟ با عبداله خان حرفت شده درست ولی با کارت چرا قهر میکنی؟ تو برو تو اتاقت به کارت برس با کسی رو در رد نشو باید به خاطر نورسما این کارو بکنی تا زندگیش سخت نشه سپس امیدو راضی میکنه تا به شرکت بره.


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید