«و در چشم این مردم ناکامی و شکست دیده میشود، در چشمان این مردم گرسنه خشم جان میگیرد. در روح این مردم خوشههای خشم پر میشود و میروید و سنگین میشود، سنگین میشود تا به بار بنشیند.»
کتاب خوشههای خشم اثر جان اشتاینبک در سال ۱۹۳۹ چاپ شد و در سال ۱۹۶۲ برندهی جایزهی نوبل شد.
از این کتاب در سال ۱۹۴۰ فیلمی هم به کارگردانی جان فورد ساخته شده که فیلمش رو به شخصه ندیدم.
ولی کتاب رو خوندم!
آیا کتاب قشنگیه؟
خیلی.
آیا به همه پیشنهادش میکنی؟
خیر.
حالا چرا؟
چون که بعد از چند فصل تکراری میشه.
داستان امید و ناامیدی پشت سر هم.
روایت داستان، بسیار زیبا و گیراست و به نظر من خیلی جذابه ولی نکتهای که هست اینه که اینهمه داستان تکراری را تحمل میکنیم و در نهایت بدون هیچگونه نتیجهگیری خاصی تموم میشه.
حالا نتیجهگیری داره ولی من انتظار پایان متفاوتتری رو داشتم و یک کمی تو ذوقم خورد.
تنها مشقت یه سری افراد رو به تصویر میکشه و بعد تمام.
کتاب جزئیات خیلی ریزی رو به تصویر میکشه که نه تنها خستهکننده نیست که خیلی هم به تصویرسازی و جذابیت داستان اضافه میکنه ولی همونطور که قبلا گفتم این کتاب، داستان پستی و بلندیهای یک خانوادهی اوکلاهمایی را روایت میکنه که پس از آنکه زمینشون ازشون گرفته میشه راهی سفر به مکانی دیگه میشوند به امید آنکه جایی برای کار و محلی برای زندگی پیدا کنند.
داستان ناعدالتی، سرمایهداری، بدبختی، رنج و درد و پوچی و اینکه چطور بعضی افراد به دنبال ذرهای خوشی و آرامش هستند در حالیکه بعضی دیگر برای کمی سود بیشتر همین یک ذره خوشی را هم از آن افراد میگیرند.
درسته که داستان، غمگینکننده است ولی تراژدی نیست و اگر طرفدار اینگونه داستانهای به اصطلاح واقعگرایانهی اجتماعی هستید و از تفسیر ریز جزییات زندگی افراد لذت میبرید، کتاب سرگرمکنندهایه ولی به نظر من میتونست داستان کوتاهتر باشه؛ هرچند که برای ساخت و پرداخت برخی شخصیتها این مقدار از داستان نیاز بود ولی باز هم داستان خیلی وسط هوا و زمین تموم میشه که با حساب این مورد میتونیم انتظار این رو داشته باشیم که داستان میتونست کوتاهتر باشه و زودتر به پایان برسه.
در کل اگر کتابخوان هستید و وقت زیاد دارید و دنبال یک کتاب برای خواندن هستید، به شما خوشههای خشم را پیشنهاد میکنم.
این پست رو هم برای چالش کتابخوانی طاقچه گذاشتم و کتاب خوشههای خشم از چند انتشارات منتشر شدهاست که من ترجمهی آقای عبدالحسین شریفیان رو از انتشارات نگاه خوندم که ترجمهی بسیار عالی و روان داشت. این کتاب در طاقچه بینهایت هم موجوده که میتونید از طریق این لینک دریافت کنید.
نسخهی صوتی این کتاب اثر آقای آرمان سلطانزاده هم موجوده که دیگه نیازی به تعریف از ایشون نیست و به نظر من اگه وقت ندارید که خوشههای خشم رو بخونید حتما نسخهی صوتی اون رو گوش کنید که یکی از بهترین کتابهای صوتیه که من شنیدم و حتی اگه خوشههای خشم رو خوندید هم پیشنهاد میکنم که نسخهی صوتی اون رو از دست ندید. نحوهی روایت آقای سلطانزاده و کاراکترسازی ایشون به داستانی که به خودی خود جذابیت بالایی داره، جذابیتی بیشتر داده. نسخهی صوتی کتاب رو میتونید از طریق این لینک دریافت کنید.
در نهایت میتونم بگم که درسی که من از این کتاب گرفتم این بود که زندگی مجموعهای از سختیها و آرامشهاست و هیچ چیز و هیچ فردی در این زندگی ماندگار نیست و قطعا پشت هر سختی، آسانی است.