ماهان موسوی
ماهان موسوی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

معرفی کتاب کتابخوانه‌ی نیمه‌شب

رسیدیم به یک معرفی کتاب دیگه.

کتابی که قرار نبود بخونمش و مسلما قرار هم نبود معرفی‌ش رو بنویسم!

ولی سرنوشت برامون جور دیگه‌ای رقم خورد و در میان میلیون‌ها انتخابی که می‌تونستیم داشته باشیم، من این مطلب رو نوشتم و شما هم اینجا هستید و در حال مطالعه‌ش هستید. خیلی ازتون ممنونم و امیدوارم از انتخاب‌تون پشیمون نباشید.

معرفی رو شروع می‌کنم با کتابی که خیلی وایرال و همه‌گیر شده بود و به همین خاطر هم دارم معرفی‌ش می‌کنم، چون چالش کتابخوانی شهریور طاقچه مربوط بود به کتاب‌های پرفروش و با این همه معروف بودنش این کتاب رو نخونده بودم!

راستش، یه کمی احساس کردم که از اون کتاب‌های بی‌خودیه که همه می‌خرند و هیچکی هم نمی‌خونه و فقط می‌خوان پز بدن که «آره ما هم کتاب می‌خونیم» و از این حرفا.

تا اینکه همونطور که گفتم به دلیل دست‌های سرنوشت و نسبتا کم‌صفحه بودنش با خودم گفتم که این کتاب که خوندش چند ساعتی بیشتر طول نمی‌کشه رو امتحان کنم که واقعا تحت تاثیرش قرار گرفتم و پشیمونم که چرا زودتر نخوندمش.

حالا داستان کتاب چیه اینقدر من رو جذب خودش کرد؟

کتابخوانه‌ی نیمه‌شب داستان خانمی به نام نورا است که با افسردگی دست و پنجه نرم می‌کنه و زندگی‌ش پر از مشکله و تصمیم می‌گیره خودکشی کنه و در نیمه‌شب این کار رو انجام می‌ده ولی به جای جهان پس از مرگ وارد کتابخوانه‌ای می‌شه و تمامی زندگی‌های ممکن اون رو به شکل کتابی درون خودش داره. حالا نورا باید زندگی‌های مختلف خودش رو که تصمیم‌های متفاوتی توش گرفته و امتحان کنه و یک زندگی بی‌نقص و عالی که توش خوشحال و شاده رو انتخاب کنه و اتفاقاتی که در طی این مسیر براش میافته.

توی کتابخوانه‌ی نیمه‌شب، با انواع زندگی‌های نورا که از زمین تا آسمون با همدیگر تفاوت دارند و توی هر کدومش شخصیت‌های مختلف با نسبت‌های کاملا متفاوت با نوار هستند آشنا می‌شیم و این تفاوت‌ها و اینکه چه قدر بعضی انتخاب‌های به ظاهر کوچک می‌تونه اینطور تاثیر بزرگی داشته باشه از نظر من خیلی جالبه.

کتابخوانه‌ی نیمه‌شب من رو به فکر فرو برد که اگر انتخاب‌هایی که تو زندگی‌م کردم رو طور دیگه‌ای انتخاب می‌کردم الان شرایطم چطور بود و الان کجا داشتم چیکار می‌کردم؟ و در همون حال انگیزه‌ی من رو برای تلاش و انتخاب‌های درست‌تر در زندگی و کشف آینده بیشتر کرد. در عین حال که من رو مشتاق آینده و چیزهای نو کرد به من یاد داد که از لحظه‌ای که توش هستم با همه‌ی سختی‌ها و آسانی‌هاش، با همه‌ی پستی و بلندی‌هاش لذت ببرم؛ چرا که هر لحظه از زندگی ویژگی‌های خاص خودش رو داره و شاید اگه چیزهایی که حسرت داشتن‌شون رو دارم هم داشتم چیزهایی که دارم رو از دست می‌دادم.

زندگی هیچ‌وقت قرار نیست بی‌نقص باشه و «آدمی شبیه یک شهره و نمی‌تونی بذاری چند بخش کمتر ناخوشایندش تو رو از کل اون دلسرد کنه» و هیچ‌وقت هم نمی‌دونیم که انتخاب‌هامون ما رو به کجا می‌برند «دانش حقیقی یعنی اینکه بدانیم هیچ نمی‌دانیم» و بهترین کار اینه که در لحظه زندگی کنیم و به آینده امیدوار باشیم.

کتابخوانه‌ی نیمه‌شب به من یاد داد که برای خواسته‌های دیگران زندگی نکنم، چون هیچوقت نمی‌تونم همه رو راضی نگه دارم و در نهایت اگه نتونم خودم رو راضی نگه دارم به درستی از زندگی لذت نخواهم برد.

«شاید حتی آن زندگی‌ای که کاملا پرهیجان به نظر می‌رسید یا آن زندگی‌ای که همه فکر می‌کردند ارزشمند است، در نهایت شبیه همدیگر باشند. ترکیبی بزرگ از ناامیدی و یکنواختی و درد و زجر و رقابت، با چاشنی شگفتی و زیبایی و شاید این تنها چیز معنادار بود؛ اینکه مردم دنیا خودشان را ببینند. شاید چیزی که موجب غم و ناراحتی پدر و مادر و برادرش می‌شد در واقع نه نرسیدن به موفقیت، بلکه انتظار اشتباهی بود که از ابتدا داشتند.» - از متن کتاب.

در نهایت اینکه «اگه همیشه دنبال معنی زندگی باشیم، هرگز زندگی نمی‌کنیم و لازم نیست زندگی رو درک کنیم، فقط باید اون رو زندگی کنیم.»

این پست رو همونطور که اول کار گفتم برای چالش کتابخوانی طاقچه نوشتم و این کتاب رو می‌تونید از انتشارات کوله‌پشتی یا نشر میلکان تهیه کنید که هر دو ترجمه بسیار عالی و خوب هستند و هر دوتاشون هم توی بی‌نهایت هستند که اگه اشتراک داشته باشید می‌تونید رایگان بخونید.

بعد خوندن این کتاب، دیدتون نسبت به زندگی تغییر می‌کنه و به همه خوندن کتابخوانه‌ی نیمه‌شب رو پیشنهاد می‌کنم.

معرفی کتابچالش کتابخوانی طاقچهکتابخوانه‌ی نیمه‌شب
یک دانشجوی پزشکی که دوست داره بنویسه و از همه چیز هم می‌نویسه. ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید