
خلیل ملکی در سال ۱۲۸۰ در تبریز متولد شد. پدر وی ، میرزا فتحعلی ، از تجار ثروتمند و حامی مشروطه بود. ملکی در دوران کودکی شاهد جنبش مشروطه و کودتای محمدعلی شاه بود و خانه آنها نیز در آن دوران چندباری توسط شاهسون ها و ماموران دولتی غارت شد. ملکی پدر خود را در کودکی از دست داد و پس از آن همراه با خانوادهاش به اراک رفت و در آنجا روانه مدرسه شد. در ابتدای دهه ۱۳۰۰ وی بورسیه شد و به جهت تحصیل در رشته شیمی عازم آلمان شد. رفتن به آلمان جمهوری وایمار موجب شد که ملکی جذب افکار و آرای سوسیالیستی شود. پیشتر نیز قبل از رفتن به آلمان ملکی دیداری با سلیمان میرزا اسکندری، رهبر سوسیالیستهای مجلس، داشت. در همین آلمان بود که ملکی با دانشجویان چپگرای دیگری چون تقی ارانی آشنا شد.
بورسیه دولتی خلیل ملکی پس از خودکشی یک دانشجو و اصرار ملکی بر تحقیق کامل (که کارکنان دولتی سعی در اجتناب از آن داشتند) بازپس گرفته شد. آنان به ملکی برچسب کمونیست زدند (که اینگونه نبود)، در نهایت ملکی به تهران بازگشت و در آنجا تحصیلات خود را تکمیل کرد و سپس مشغول به تدریس شیمی در دبیرستان شد.
ملکی پس از بازگشت به ایران ارتباطات خود را با ارانی و همراهانش حفظ کرد و مشغول به فعالیت در مجله دنیا شد. دنیا مجلهای به سرپرستی تقی ارانی بود که در آن مطالبی در زمینه اندیشههای مارکسیستی و ماتریالیسم منتشر میشد. در نهایت در سال ۱۳۱۶ ملکی ، ارانی و دیگر همراهانشان (همچون بزرگ علوی ، ایرج اسکندری ، انورخامه ای و ...) که ملقب به گروه ۵۳ نفر هستند ، به جرم اندیشههای کمونیستی دستگیر شدند. به تعبیر کاتوزیان "ملکی همانند بسیاری از آنها مارکسیست نبود و در زندان مارکسیست شد."
پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ و سرنگونی رضاشاه و در پی آن اعلام عفو عمومی و آزاد شدن افراد گروه ۵۳ نفر (البته که رهبر این جمعیت که ارانی باشد در زندان فوت کرد)، افراد این گروه حزب توده را تاسیس کردند. گویا ملکی در مدتی که در زندان بود با افراد این گروه به اختلاف خورد و پس از تاسیس حزب توده هم از عضویت در آن امتناع ورزید اما دست آخر با اصرار برخی از اعضا ، وی وارد حزب توده شد.
ملکی ، حزب توده ، مصدق
از همان زمانی که ملکی وارد حزب توده شد شروع به انتقاد از سیاستهای حزب کرد. وی منتقد پیرویهای حزب از شوروی بود و در غائله آذربایجان هم بشدت از سیاست های حزب انتقاد کرد. در نهایت وی با رهبری جمعیتی قابل توجه ، از حزب جدا شد. شوروی پس از این واقعه ملکی را مزدور "امپریالیسم انگلستان" نامید. پس از این جدایی بزرگ ، ملکی مدتی از فعالیت های حزبی کناره گرفت و مشغول به پژوهش های علمی شد و در همین دوران بود که نقدهای جدی بر استالینیسم و مارکسیسم-لنینیسم وارد کرد. به عقیده کاتوزیان عملا از این دوران بود که ملکی از مارکسیسم شوروی فاصله گرفت.
در همین دوران بود که محمد مصدق در مجلس شورای ملی وارد کمیسیون نفت شده بود و رهبری اقلیت مجلس را عهدهدار شده بود. ملکی از حامیان ملی شدن نفت بود و در همان اوقات، به پیشنهاد جلال آل احمد شروع به نوشتن در هفتهنامه شاهد کرد. موسس شاهد مظفر بقایی از حامیان و مشاوران مصدق بود. بدین ترتیب ملکی وارد حلقه نزدیکان مصدق شد. درادامه ملکی و بقایی حزب زحمتکشان را تاسیس کردند. سیاستهای این حزب را در یک کلام میتوان "مقابله با حزب توده و جذب جوانان و طبقه متوسط" دانست. اما اتحاد ملکی و بقایی کمی بعد از بین رفت. در اصل علت آن به آنجایی برمیگشت که بقایی با مصدق به اختلاف خورده بود و از آنطرف ملکی به حمایت از مصدق اصرار میکرد. در نهایت انشعاب در حزب صورت گرفت و ملکی حزب نیروی سوم را تاسیس کرد.
ملکی با مصدق نیز روابط خاص خود را داشت. ملکی در دولت مصدق پست و مقامی نداشت اما از مشاوران و افراد بانفوذ در دولت مصدق بود و اساسا "اصلاحات ارضی" و "اعطای حق رای به زنان" و بسیاری از برنامههای اصلاحی دوره مصدق ، ایدهی ملکی بودند ، با وجود حمایتهای ملکی از مصدق ، وی انتقادهایی هم از سیاست های مصدق میکرد. اصلیترین انتقاد ملکی از مصدق هم مربوط به انحلال مجلس هفدهم بود. ملکی در این زمینه معتقد بود که انحلال مجلس راه را برای کودتا و سرنگونی دولت مصدق هموار میکند. البته که درنهایت مصدق مجلس هفدهم را منحل کرد و توصیه های ملکی را نپذیرفت.
معروف است که پس از انحلال مجلس ، ملکی نزد مصدق آمد و این جمله مشهور را به وی گفت "قربان این راهی که شما میروید به جهنم ختم میشود. اما ما تا جهنم با شما میآییم"
به بیان دیگر، ملکی سقوط دولت مصدق را از قبل پیشبینی کرده بود. با کودتای ۲۸ مرداد و سرنگونی دولت مصدق ، ملکی هم مانند بسیاری از نزدیکان مصدق زندانی شد.
ملکی پس از ۲۸ مرداد
از آنجایی که اتهام خاصی بر ملکی نمیشد وارد کرد (نه در دولت مصدق مقامی داشت و در سیاستهای دولت نیز بهطور رسمی نامی از وی برده نشده بود) وی در نهایت از زندان آزاد شد.
با نخستوزیر شدن علی امینی و ایجاد آزادیهای نسبی در صحنه سیاست کشور ، ملکی سعی کرد خود و جبههملی را به امینی نزدیکتر کند. نکته قابل تامل این است که ملکی برخلاف بسیاری از روشنفکران آن دوران بهجای آنکه بدنبال سرنگونی رژیم پهلوی باشد ، بدنبال اصلاح آن بود. ملکی قصد داشت خود و جبهه ملی را از طریق علی امینی به مرکز قدرت نزدیک کند ، تا اینگونه امکان اصلاح و رفرماسیون ایجاد شود. در همین راستا ملکی دیداری با شاه کرد ، اما این دیدگاه مورد پذیرش رهبران جبههملی دوم قرار نگرفت. علاوه بر آن روشنفکران نیز بشدت از ملکی بهخاطر دیدار با شاه انتقاد کردند و از وی به عنوان "مزدور دربار" یاد کردند. در نهایت نیز دولت امینی با شاه به اختلاف خورد و سرنگون شد و فرصت نزدیک شدن به دولت از بین رفت.
ملکی و ۱۵ خرداد
با هجوم کماندو های ارتش به خانه روحالله خمینی و بازداشت وی ، در ورامین ، تهران و قم تظاهرات گستردهای برپا شد و در نهایت نیز تظاهرات توسط حکومت سرکوب شد. با سرکوب تظاهرات موجی از بیانیههای شدیداللحن توسط احزاب مختلف از جمله جبههملی به راه افتاد. خلیل ملکی را میتوان از نخستین کسانی دانست که نسبت به قدرت گرفتن جریان اسلامگرا هوشیار بود. وی در آن زمان (۱۳۴۲) نسبت به قدرت گرفتن جریان اسلامگرا هشدار داد و به شورای مرکزی جبهه ملی نیز توصیه کرد که از نهضت اسلامی حمایت نشود.
ملکی معتقد بود که با گسترش جنبش اسلامگرا ، نفوذ و پایگاه مردمی جبههملی تضعیف خواهد شد ، در نتیجه ملکی به شورای مرکزی جبههملی گوشزد کرد که حمایتی از جریان اسلامگرا صورت نگیرد. اما در نهایت مورد پذیرش رهبران جبههملی واقع نشد و نتیجهی آن هم ، گسترش روز افزون جبنش اسلامگرا و جذب شدن جوانان جبههملی به آن بود. به بیان دیگر ملکی احتمال قدرتگرفتن جریان اسلامگرا را زدوتر از بسیاری از افراد دیگر پیشبینی کرده بود.
سالهای پایانی
در سال ۱۳۴۴ ملکی به اتهام تلاش برای "سرنگونی نظام پادشاهی مشروطه" دستگیر و به سه سال حبس محکوم شد. اما به علت فشارهای بینالمللی و خصوصا وساطت رئیسجمهور اتریش وی در نهایت آزاد شد. در همان دوران ملکی با بیماری قلبی دست و پنجه نرم میکرد و احتمالا یکی از دلایل آزادی او همین بوده است.
ملکی در نهایت در سال ۱۳۴۸ درگذشت. وی سالهای پایانی عمر خود را با انزوا و تنگدستی گذراند. ملکی در طول حیات سیاسی خود به دلیل دیدگاههای خاصی که داشت مورد حمله و انتقاد بسیاری از روشنفکران و سیاستمداران واقع میشد. از شاه که علاقهای به وی نداشت بگذریم ، حزبتوده و بسیاری از روشنفکران نیز او را "مزدور دربار و امپریالیسم" میدانستند. این موضعگیری ها پس از دیدار وی با شاه نیز تشدید هم شد. جدایی از اینها حتی جبههملی هم علاقه چندانی به ملکی نشان نمیداد و اهمیتی به نظراتش نمیداد. ملکی خود نیز از این وضعیت مطلع بود و خود را "مرد شکستخورده سیاست ایران" مینامید.
همایون کاتوزیان معتقد است که "خلیل ملکی روشنفکری بیش از حد خوش فکر بود! خوشفکری که باعث انزوای وی شده بود"
همایون کاتوزیان در گفتگوی خود با کریم ارغندهپور تحت عنوان "در جستوجوی جامعه بلندمدت" از خلیل ملکی به عنوان اندیشمندی یاد میکند که "تو باغ" بود و به همین علت دیگران میپنداشتند که وی "تو باغ نیست!"
بهطور اجمالی کاتوزیان از ملکی بهعنوان فردی اهل "مذاکره ، رفرم و تجدد" یاد میکند.
دیدگاههای خلیل ملکی
خلیل ملکی با مهاجرت به آلمان و تحصیل در جمهوری وایمار ، جذب آرا و افکار مارکسیستی شد و این افکار در طول سالهای ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۱ تاحدودی تثبیت شدند اما دیری نپایید که وی از این افکار و گرایشات فاصله گرفت و در آثار خود به استالینیسم و مارکسیسم-لنینیسم انتقاداتی وارد کرد و بهطور کلی "ملکی را میتوان از نخستین چپگرایانی دانست که راه خود را از شوروی جدا کرد و از سیاستهای آن انتقاد کرد" به دلیل همین احساسات شورویستیزانه بود که وی با حزب توده به اختلاف خورد. علیرغم گرایشات سوسیالیستی، وی منتقد اتاتیسم (دولتگرایی) و برنامههای توسعه دولتمحور بود. این درحالیست که در آن دوران اکثر برنامههای توسعه و اصلاحی ایران دولت محور بودند (بجز برخی از طرحهای احمد قوام و چند مورد دیگر)
خلیل ملکی خواهان یک دموکراسی پارلمانی بود و راه دستیابی به آن را صرفا انقلاب و سرنگونی پادشاهی پهلوی نمیدانست. همانطور هم که پیشتر اشاره شد وی خواهان نزدیک شدن روشنفکران و جبههملی به شاه بود و اولویت اول او رفرماسیون تدریجی بود ، این در حالی بود که در آن دوران اکثر روشنفکران و منتقدین حکومت پهلوی ، راهحل دستیابی به دموکراسی پارلمانی را در انقلاب و سرنگونی حکومت میدیدند. ملکی برنامههای اصلاحاتی گستردهای در سر داشت از جمله اصلاحات ارضی و حق رای به زنان. وی این طرحها را به دولت مصدق ارائه داد و مقدر شده بود که پس از حل مسئله نفت به آنها پرداخته شود.
ملکی بدنبال اصلاحاتی به نفع زنان بود و بشدت از اعطای حق رای به زنان دفاع میکرد. البته که بهخاطر این موضعگیری ها چندباری با آخوندها درگیر شده بود. ملکی معتقد بود که زنان "سرمایه انسانی" باارزشی هستند که نباید در خانه تلف شوند و باید اجازه داد که در حوزه اقتصاد، صنعت ، سیاست و امثالهم حضوری فعالانه داشته باشند.
در دورانی که تئوری توطئه بسیار رایج بود (برادر خلیل ملکی یعنی حسین ملک خود یکی از کسانی بود که بشدت به آن باور داشت) ، ملکی از منتقدان جدی تئوری توطئه بود. وی معتقد بود که قدرتهای جهان نفوذ بسیاری در صحنه سیاست جهانی دارند اما این دلیل نمیشود که ما باعث و بانی تمام وقایع را "دستهای پشت پرده قدرتهای بزرگ" بدانیم. ملکی معتقد بود که تئوری توطئه منجر به بزرگ جلوه دادن دولت های قدرتمند خواهد شد که در نتیجه آن موجب تنبلی و بیانگیزگی مردم خواهد شد.
در دوران جنگ سرد که جهان به دو جناح شرق و غرب تقسیم شده بود ، که یک طرف آن حامی کاپیتالیسم و آمریکا و طرف دیگر آن حامی شوروی و ایده کمونیسم بود ، ملکی راه سومی را مطرح کرد. ملکی معتقد بود که ایران برای توسعهای متوزان و مستحکم نیاز دارد که پا در این راه سوم بگذارد.
"کمونیستها آزادی را فدای نان میکنند درحالی که مرتجعین نان را قربانی آزادی میکنند؛ ما معتقدیم که نان ، آزادی و رفاه اجتماعی مانعهالجمع نیستند”
خلیل ملکی را احتمالا میتوان از پیشروترین و نقادترین سوسیالیستهای قرن بیستم دانست. او یکی از نخستین -اگر نگوییم اولین- ایرانیان چپگرایی بود که به نقد استالینیسم و شوروی پرداخت. همین موجب شد که بسیاری همچون همایون کاتوزیان او را “نخستین سوسیالیست ایرانی” بنامند. او در عرصهی اندیشه، اندیشهورز و نقاد بود و در عرصهی سیاست نیز سیاستورز، اهل مذاکره و خشونتپرهیز بود.
آشنایی او با اندیشههای سوسیالیستی به دوران جوانی او بازمیگشت. در اولین سفر خود به تهران نیز، با سلیمان میرزا اسکندری، رهبر سوسیالیستهای مجلس و دموکراتهای برجسته، دیدار کرد. دیداری که چندان مفید برای ملکی واقع نشد. بعدها نیز ملکی دربارهی دیدارش با سلیمان میرزا گفت “او از صداقت کافی برخوردار نبود”
مرحلهی بعدی تاثیرگذار در اندیشهی ملکی، تحصیل در آلمان بود. او با بورسیهی دولتی برای تحصیل در رشتهی شیمی عازم آلمان شد. او در آلمان هم با حلقهی اشخاص و نشریات ناسیونالیستهای ایرانی آشنا شد و هم تحت تاثیر اندیشههای مارکسیستی آن دوره در آلمان قرار گرفت. در همان زمان نیز با تقی ارانی آشنا شد. البته که هنگامی که خلیل ملکی وارد آلمان شده بود، ارانی تحصیلات خود را تقریبا به پایان رسانده بود. بورسیه تحصیلی ملکی پس از مدتی به علت اختلاف با ادارهی سرپرستی دانشجویان، قطع شد و پس از مدتی مجبور به بازگشت به ایران شد. او در ایران ارتباطات خود را با ارانی و حلقهی او حفظ کرد.
۵۳ نفر: عشق و نفرت
پس از مدتی ملکی همراه با ارانی و دیگر افراد، موسوم به ۵۳ نفر، به فعالیت در نشریه دنیا پرداخت. در نهایت نیز ارانی، ملکی و تمامی دستاندرکاران نشریه دنیا، به اتهام کمونیست بودن دستگیر و زندانی شدن. حال آنکه گروه ۵۳ نفر یک محفل مطالعاتی بیش نبود و بهگفتهی علی میرفطروس نیز “اعضای آن عقاید منسجم و مشترک چندانی نداشتند” چنانکه همایون کاتوزیان نیز معتقد است ۵۳ نفر گروهی مارکسیستی نبودند و به قول او “در زندان مارکسیست شدند”
ملکی در طی فعالیتهایی که با اعضای گروه ۵۳ نفر در نشریهدنیا داشت بیشک تاثیرات بسیار پذیرفت. او همواره برای تقی ارانی احترام ویژهای قائل بود. با این حال با بخشی از اعضای ۵۳ نفر اختلافات بسیار داشت. از جملهی آنها عبدالصمد کامبخش، که بعدتر تبدیل به یکی از رهبران تراز اول حزب توده گردید، بود. ملکی رابطهی خوبی با کامبخش نداشته و او را “سرسپردهی مسکو” میدانست. ملکی معتقد بود که کامبخش باعث دستگیری ۵۳ نفر و مرگ ارانی شده است. این نگرش مستقل ملکی تا آخر عمر همراه وی ماند و در ادامه تبدیل به یکی از مهمترین انتقادات ملکی از حزب توده شد.
با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، ملکی و دیگر اعضای ۵۳ نفر، از زندان آزاد شدند. با تاسیس حزب توده در همان سالها، ملکی نیز به حزب دعوت شد اما به علت دلخوریهایی که داشت عضویت در حزب توده را نپذیرفت. در نهایت با اصرار جوانان حزب و از جمله عبدالحسین نوشین، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر برجستهی عضو حزب توده، ملکی به عضویت حزب توده درآمد. ملکی پس از عضویت به جناح اصلاحطلب حزب نزدیک شد. در اصل این جناح اصلاحطلب حزب توده بود که از ملکی درخواست کرده بود که ملکی به حزب بپیوندد. چنانکه عبدالحسین نوشین نیز از اعضای این جناح به حساب میآمد. انورخامهای، از دیگر افراد جناح اصلاحطلب حزب، دربارهی انگیزههای این اقدام چنین میگوید:
ملکی به علت سوابق درخشان مبارزهاش در زندان، شخصیت برجستهای بود… منطق قوی، مطالعات گسترده، نفوذ کلام و مخصوصا جرات و جسارت بیمانند ملکی از او شخصیتی میساخت که در این مبارزه برای ما بسیار مفید و ضروری بود.
در کنگرهی اول حزب توده در ۱۳۲۳ نیز ملکی با همراهی جناح اصلاحطلب به انتقاد از مواضع و سیاستهای حزب پرداخت. انتقاداتی صریح و بیپرده که موجب شد ملکی با کمیتهی مرکزی حزب به اختلاف بخورد. اما در نهایت دو اتفاق مهم موجب آن شد که ملکی از حزب توده جدا شود و بانی انشعاب بزرگ دی ۱۳۲۶ شود.
نخستین واقعه تاثیرگذار ماجرای نفت شمال بود که چند ماه پس از تشکیل کنگره اول حزب رخ داد. در آبان ۱۳۲۳ شوروی از ایران درخواست اعطای امتیاز نفت شمال ایران را کرد. درخواستی که با مخالفت بخش بزرگی از نمایندگان مجلس از جمله مصدق مواجه شد. این درحالی بود که حزب توده از پیشنهاد شوروی حمایت کرد. حمایتی که ملکی با آن شدیدا مخالفت کرد. افتضاح بدتر زمانی پیش آمد که حزب توده در حمایت از اعطای امتیاز راهپیمایی برگزار کرد و کامیونهای ارتش شوروی از آن راهپیمایی حمایت کردند. با این وجود آنچه که موجب شد ملکی دست به جدایی از حزب توده بزند غائله آذربایجان بود. بهزعم ملکی، حمایت توده از فرقه دموکرات و پیشهوری، همان پیشهوریای که پیشتر حزب توده اعتبارنامهی او برای شرکت در کنگرهی اول حزب توده رد کرده بود!در این واقعه، نشاندهنده وابستگی کمیته مرکزی به شوروی بود. او معتقد بود کمیته مرکزی از خود ابتکاری ندارد. همزمان با این وقایع خلیل ملکی به نمایندگی از حزب توده به آذربایجان اعزام شده بود. گویا به محض ورود به کمیتهی شهرستان تبریز شش عکس از استالین را دید، به روایت خود او:
من پنج عكس را با دست خودم كَندم و گفتم: این یكی باشد كافی است، مشروط بر اینكه عكس خیابانی و ارانی و ستارخان و باقرخان و سایر انقلابیون ایرانی را هم در پهلوی عكس استالین نصب کنید. متوجه شدم كه در كارخانه ھا عكس ھای متعددی از افسران و ژنرال ھای شوروی را بر دیوارھا كوبیده اند. دستور دادم این عكس ھا را بکَنند و عكس ھایی از رھبران انقلاب مشروطه جای آنها نصب شود.
او از سخنرانی به زبان ترکی در آنجا خودداری کرد و در بازگشت به تهران نیز برنامهای منسجم برای ترویج زبان فارسی به حزب ارائه داد. ملکی سیاستهای حزب توده در قبال پیشهوری و غائله آذربایجان را چنین ارزیابی میکند:
فرار مفتضحانه پیشهوری نه تنها شکست سیاسی و نظامی بود، بلکه بسیار بسیار بدتر از آن به منزله شکست اخلاقی بزرگی بود. من نیز مانند دیگر رفقای حزبی و دوستان تودهای متواری بودم، نه از ترس بازداشت شدن و به زندان رفتن، بلکه از ترس روبرو شدن با مردم و به مناسبت شکست اخلاقی که سرافکندگی و شرمساری فراوان بارآورده بود. هر چند دوستان حزبی و حتی اعضای ساده حزب نیز میدانستند که شخص من نه تنها در این شکست اخلاقی سهیم نیستم، بلکه برعکس پیروی نکردن از اصولی که من آنها را جدا توصیه میکردم به این شکست منتهی شده؛ اما افراد خارج از حزب از این اوضاع مطلع نبودند.
حزب توده پس از غائله آذربایجان در موضع ضعف قرار گرفته و اینگونه جناح اصلاحطلب توانست اعتباری برای خود در حزب کسب کند. خلیل ملکی دربارهی موقعیت جناح اصلاحطلب در آن دوره چنین میگوید:
پس از مدتی مرا به جلسهای در قلهک دعوت کردند. وقتی من وارد جلسه شدم، دیدم تمام اعضای کمیته مرکزی در جلسه حاضر هستند و همه آنها به دیدن من از جای خود بلند شدند، در صورتی که مرسوم نبود در جلسات کسی بپا خیزد. اما من متوجه بودم که این احترام فوق العاده آنها نسبت به من علامت ورشکستگی کامل روش آنها و پیروزی روشی است که من پیشنهاد میکردم و آنها عمل نکرده بودند. تمام اعضای کمیته مرکزی به اشتباه بودن روشهای خود و دنبالهروی کورکورانه از حوادثی که ایجاد میشد معترف بودند…زمانی من دست به انشعاب زدم که موقعیت من در رهبری حزب از همه وقت و از همه کس محکمتر و بالاتر بود.
اما خلیل ملکی و حلقه اطرافیان او به این نتیجه رسیده بودند که اصلاحات در مشی و سیاستهای حزب، شدنی نیست. همین نیز موجب شد که اعلامیه انشعاب از جانب ملکی و نزدیکانش، در ۲۶ دی ۱۳۲۶ منتشر شود. البته که بخشی از افراد جناح اصلاحطلب از همراهی با خلیل ملکی امتناع کردند. اینها ترجیح دادند که در حزب بمانند و با استفاده از قدرت بدست آورده، به کار خود ادامه دهند، این دسته به تلفیقیون معروف شدند و از جمله اعضای برجستهی آنها میتوان از نورالدین کیانوری و احسان طبری یاد کرد.
ملکی و نزدیکانش پس از جدایی از حزب توده مورد حملات شدید نشریات حزب توده و رادیو مسکو واقع شدند. آنها خائن و مارکسیست آمریکایی خوانده شدند. حزب توده نیز در واکنش رسمی خود اذعان کرد که ملکی بهخاطر جاهطلبیهای شخصی دست به انشعاب زد. بعدها ملکی یاد کرد که فشارهای روانی آن دوره موجب شده بود که فکر خودکشی به سرش بزند.
درنهایت ملکی سیاستهای حزب توده را اینگونه ارزیابی میکند:
بزرگترین دلیل اشتباهات و شکستهای حزب توده در این بود که به جای اتکا به تودهی ملت ایران، خود را به قدرت شوروی متکی کرد. سران این حزب عامل و مامور سرسپردهی شوروی در ایران نبودند، اما هیچ یک از آنان جرئت و جسارت و شخصیت کافی نداشت که در برابر دستورهای شوروی و ماموران آن در داخل حزب پایداری کند. مثلا چون شوروی در زمان جنگ با انگلیس در اتفاق و اتحاد بود، نمیخواست که در مناطق نفتی جنوب ایران فعالیتهایی شود که سبب سوءظن انگلیس گردد. به همین جهت حزب توده از ایجاد تشکیلات و اتحادیههای کارگری در تنها منطقه بزرگ صنعتی کشور سرباز زد…بالاترین نمونهی این اشتباهات و شکستها در واقعهی آذربایجان تجلی کرد. بیشتر سران حزب توده با پیشهوری مخالف بودند. چنان که اعتبارنامهی او را برای شرکت در کنگرهی اول حزب رد کردند. اما فشار سفارت شوروی و ماموران آن در داخل حزب باز هم سبب شد که سران حزب توده به این کار تن دهند و تا آنجا پیش روند که حتی شعبهی حزب توده را در آذربایجان به سود فرقهی دموکرات تعطیل کنند.
همزمان با جنبش ملی شدن نفت نیز ملکی آینده حزب توده را اینگونه پیشبینی میکند:
اکنون نیز که شعار ملی شدن نفت مطرح شده است، حزب توده این شعار را یک شعار امپریالیستی اعلام میکند و رهبران جبهه ملی را جاسوس انگلیس و آمریکا میخواند. زیرا که برای آنان باور کردنی نیست که یک نیروی ملی و متکی به ملت ایران بتواند بدون وابستگی به یک قدرت خارجی چنین جرئت و جسارت و امکانی را بیابد. به همین دلیل نیز حزب توده باز هم در تعیین راه و روش سیاسی خود اشتباه خواهد کرد و باز هم شکست خواهد خورد
ملکی و شوروی
انتقادات ملکی تنها به توده و وابستگیهایش به شوروی محدود نمیشد، بهراستی او را بایستی یکی از منتقدان سرسخت استالینیسم در آن دوره دانست. او همزمان با غلبهی حزب توده بر جریان چپ، به نقد سیاستهای حزب توده و شوروی پرداخت. او پیروی چپگرایان از شوروی را، تراژدی قرن مینامد:
تراژدی قرن ما، یعنی بالاترین تراژدی تمام اعصار تاریخی، ناشی از انتظار زیباییها و ارزشهایی است که روشنفکران و آزادمردان جهان از انقلاب بزرگ بلشویکی قرن داشتند و به مناسبت زشتیهای مشمئز کنندهای است که آن انقلاب موعود به بار آورده است.
ملکی در نقد انترناسیونالیسم شوروی نیز چنین مینویسد:
شوروی از همهی احزاب و کشورهای کمونیست میخواهد که منافع ملت خود را فدای منافع شوروی کنند و نام این رابطه را انترناسیونالیسم یا اعتقاد به بین الملل گذاشتهاند. در حالی که افکار و اندیشههای بین المللی فقط وقتی واقعی و مترقی است که بر اساس برابری ملتها استوار باشد.
حال شاید بهتر بفهمیم که چرا کاتوزیان نام سوسیالیست ایرانی را بر ملکی مینهد. این عقاید ملکی موجب شده بود که حزب توده به تمسخر او را “تیتوی ایرانی” بنامند. ملکی علیرغم محدودیت اطلاعات دربارهی واقعیتهای درون شوروی، دربارهی درون جامعهی شوروی چنین میگوید:
در داخل شوروی نیز اثری از دموکراسی و آزادیهای فردی نیست. حتی در داخل حزب کمونیست این کشور نیز مانند سایر احزاب کمونیست اثری از دموکراسی دیده نمیشود. اینان نام سیستم حاکم بر شوروی و سایر کشورهای اروپای شرقی را دیکتاتوری پرولتاریا گذاشتهاند، حال آنکه واقعیت این سیستم دیکتاتوری بر پرولتاریاست.
وی در مجموعه مقالات سوسیالیسم و کاپیتالیسم دولتی چنین میگوید “این فرضیه که اتحاد شوروی کشوری سوسیالیستی است نمیتواند واقعیتهای ضد سوسیالیستی این دولت شوروی را توجیه یا تبرئه کند” درجایی دیگر در همین مقالات میگوید:
برای اولین بار در تاریخ بشر یک قدرت متجاوز از اسلحهای استفاده میکند که در نوع خود بینظیر است. دهها و صدها هزار و حتی میلیونها مردم بیخبر در حالی که خیال میکنند برای بزرگترین و مقدسترین ایدهآلهای بشری میجنگند واقعا در دام دولتی گرفتارند که برای آزادی و استقلال آنان کوچکترین ارزشی قائل نیست.
جمعبندی
ملکی سوسیالیستی پیشرو و شناخته شده در ابعاد جهانی بود. او به محافل بینالمللی دعوت میشد و همواره مورد توجه نشریات سوسیالیست جهانی بود. چنانکه بازداشت او در دهه ۴۰ توسط رژیم شاه، با واکنشهای جهانی مواجه شد.
او علیرغم کمبود منابع و اطلاعات بهدرستی به واقعیات شوروی پی برد و تلاش کرد تا سیاستی مستقل و دموکراتیک برای حزب توده مطرح کند. با این حال رگِ اندیشهی او در حمام فینِ حزب توده زده شد و موجب شد که تا سالها بخش بزرگی از جریانهای چپ از او بهعنوان خائنی جاهطلب یاد کنند. ملکی در اواخر عمر اندک دوستی برای خود داشت. در مراسم خاکسپاری او حدودا تنها ۱۰۰ نفر شرکت کردند. در اواخر عمر نه جبههملی او را از خود میدانست و نه چپها و دیگر جریانات با او رابطهای داشتند. خود او نیز دربارهی وضعیت خود این بیت صائب را نقل میکرد:
ما نان به نرخ خون جگر خوردیم / زیرا که نرخ روز ندانستیم