
در دوره ای که جامعه ما با بحرانهای عمیق سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دستوپنجه نرم میکنه، طبیعی است که نگاه به گذشته برای بسیاری از مردم به پناهگاهی روانی و فرهنگی بدل شود. این پدیده، که من آن را نوستالژیگرایی تاریخی مینامم، هم میتونه آسیبزا باشد و هم در صورت مدیریت صحیح، راهی برای بازسازی هویت و آگاهی جمعی ما هست. در مواجهه با این پدیده نباید اهل افراط و تفریط بود و نباید دست به تحقیر احساسات جمعی مردم زد.
نوستالژی نسبت به دورهای خاص غالبا محصول ناامیدی از اکنون و بیافقی نسبت به آینده است. در واقع جامعهای که در حال حاضر دچار بحران معیشت، بیاعتمادی به نهادهای سیاسی، و بیهویتی فرهنگی شده، ناخودآگاه در پی «دوران باشکوه» گذشته میگرده. بنابراین، نوستالژی بیشتر علامت یک زخم هست تا خودِ بیماری.
تاریخ نباید اسطورهسازی بشه اما نباید هم کاملا به جنگ با اون رفت. یک جامعه زنده، تاریخش رو نقد میکنه. از آن میآموزه و در عین حال، هویت فرهنگیاش را نیز از دل همان گذشته بازسازی میکنه. نفی مطلق احساسات تاریخی، خودش عمل خطرناکیه.
نباید فراموش کرد که بسیاری از مردم، به دلیل زخمهای عمیق و ناامیدیهای مکرر، به گذشته پناه میبرند. در چنین شرایطی، اگر به جای گفتوگو و آموزش، با عباراتی مثل: جامعه بیمار، مخدر، تعفن تاریخی و بزدل با اونها سخن گفته شود، تعامل از بین میرود و جای اون رو تقابل میگیره.
بخشی از تصویرسازیهای امروز از دوره باستان و پهلوی با اغراق و اسطورهسازی همراه است؛ اما این به معنای انکار تمام خدمات، دستاوردها یا حتی جذابیتهای تاریخی اون دورهها نیست. باید بین بازنمایی ایدئولوژیک و تحلیل علمی تفاوت قائل شد.
اونچه جامعه ما نیاز داره، نه پرستش تاریخ است و نه نفرت از تاریخ، بلکه نوعی بازخوانی انتقادی از گذشته هست؛ بازخوانیای که هم نقاط قوت را بشناسد، هم اشتباهات رو برجسته کند، و هم مسیر آینده رو بهتر ترسیم کند. نوستالژی، اگه عقلانی و اگاهانه هدایت بشه، میتونه منبعی برای تقویت اراده اجتماعی باشد، نه مانعی برای اون
اگر هدف ما آیندهای روشنتر هست، باید با مردم گفتوگو کنیم، نه اونکه از بالا به آنها برچسب بزنیم. باید گذشته را نقد کنیم، نه اونکه اون رو انکار یا تحقیر نماییم. و مهمتر از همه، باید امید و افق جدیدی برای جامعه ترسیم کنیم تا نوستالژی، نه پناهگاه فرار، بلکه سکویی برای پرش آینده گردد.