ویرگول
ورودثبت نام
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهریتاملات و شاید یادداشت‌های ناگهانی
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

سعدی شاعرِ اعتدال و عقلانیت

سعدی نه در خانقاه خود را محبوس می‌کرد و نه خود را در قفس فقه گرفتار می‌کرد. به گفته‌ی عباس میلانی هم سنکا (فیلسوف رومی) می‌خواند و هم از علوم دینی آگاه بود. هم عرفا و دراویش بزرگ را می‌ستود و هم از ریاکاریِ درویشان زمانه‌ی خودش می‌گفت:

ای درونت برهنه از تقوی / کز برون جامه‌ی ریا داری

پرده‌ی هفت رنگِ در مگذار / تو که در خانه بوریا داری

یا در باب دوم گلستان حکایتی را تعریف می‌کند از عابدی ریاکار:

عابدی را پادشاهی طلب کرد اندیشید که داروی بخورم تا ضعیف شوم مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت شود. آورده اند که داروی قاتل بخورد و بمرد

آن که چون پسته دیدمش همه مغز / پوست بر پوست بود همچو پیاز

پارسایان روی در مخلوق / پشت بر قبله میکنند نماز

یا در جای دیگر با صریح‌اللهجگی خاص خودش به پسردوستی درویشان زمان خود حمله می‌برد. گفته می‌شود دراویش در آن دوره نظربازی و پسردوستی را باارزش‌تر از عشقبازی با زنان می‌دانستند اما سعدی معتقد است که حکایت اینها حکایت گوسفندانی‌ست که چون به خودِ خرما دسترسی ندارند به خوردنِ تخم خرما روی می‌آورند:

گروهی نشینند با خوش پسر / که ما پاکبازیم و صاحبنظر

ز من پُرس فرسوده‌ی روزگار / که بر سفره حسرت خورد روزه‌دار

از آن تخم خرما خورد گوسفند / که قفل است بر تنگ خرما و بند

البته که سعدی در آثارش دیدگاهی مطلقا منفی نسبت به زهد و تصوف ندارد ، مثلا در حکایتی از بایزید می‌آورد:

گویا بایزید در سحرگاه عید فطر به حمام می‌رود اما به محض خروج از گرمابه ناگهان به خطا طشت خاکستری را بر سرش خالی کردند. به جای این که خشمگین شود از خداوند سپاسگزاری کرد:

شنیدم که وقتی سحرگاه عید / ز گرمابه آمد برون بایزید

یکی طشت خاکسترش بی‌خبر / فرو ریختند از سرای اندرون

بدو گفت خادم که ای محتشم / ز کردار این ناشناسان خشم

بگفتا که ایشان نه از روی کین / نه از روی عداوت چنین می‌کنند

بدین بی‌ادبیش دلگیر نیستم / که من نیز در خاک ناچیز نیستم

ز خاک آفریدند و در خاک خاک / چه باشد ز خاک اندر آید هلاک

ببخشید و عذر ایشان بداشت / که در پیشگاه خدا پاداشت

سعدی در روابطش با حکام و سلاطین هم این میانه‌روی را رعایت می‌کرد. او نه مانند صوفیان در انفعال سیاسی مطلق به سر می‌برد و نه مانند بسیاری از شاعران دیگه، چاپلوس و مداح صاحبان قدرت نبود.

سعدی در جایی خطاب به امیر انگیانو ، فرمانروای مغول در فارس ، با بی‌پروایی و شهامت ، از گذرا بودن قدرت و حکومت می‌گوید و به امیر پند می‌دهد که دل به آن نبندد:

پس بگردید و بگردد روزگار / دل به دنیا در نبند هوشیار

ای که دستت می‌رسد کاری بکن / پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

در قصیده‌ای هم خطاب به امیر انگیانو، از بی‌ثباتی روزگار می گوید‌. سعدی خطاب به امیر می‌گوید تو روزی طفلی بودی و بعد جوان رعنایی شدی و حالا فرمانروا و به امارت رسیده‌ای. بدان که همانطور که در حالت جوانی و طفولیت باقی نماندی ، در این حالت توانایی و شوکت هم باقی نخواهی ماند:

ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر / وقت دیگر طفل بودی شیرخوار

آنچه دیدی بر قرار خود نماند / وینچه بینی نمانَد بر قرار

دیر و زود این شکل و شخص نازنین / خاک خواهد بودن و خاکش غبار...

این همه هیچ است چون می‌بگذرد / تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

نام نیکو گر بماند ز آدمی / به کزو ماند سرای زرنگار

سعدیادبیاتشعرتاریخ
۱
۰
امیرماهان طاهری
امیرماهان طاهری
تاملات و شاید یادداشت‌های ناگهانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید