اصل اول
خوب منم چند ساله مثل خیلیامون درست قبل سال جدید، یاد هدف گذاری می افتم و برای خودم طوفان فکری راه می ندازم. می نویسم و دسته بندی و زمان بندینشون می کنم. احتمالا تا چند روزم نصفه و نیمه اما باانگیزه باهاشون پیش میرم ولی از یه جایی به بعد رهاش می کنم. اون وقته که یه شلاق می گیرم دستم و خودمو می زنم و به بی اراده بودنم لعنت می فرستم! از یه جایی به بعد متوجه شدم تنبلی و بی ارادگی تعریف علمی نداره. انگیزه و اراده هم صرفا خواستن و از جا پا شدنه.
اصل دوم
هر دفعه موقع برنامه ریزی کلی سرچ می کنم و متد برنامه ریزی و اپلیکیشن و دفتردستک براش جور می کنم. آفتابه لگن 7 دست، شام و ناهار هیچی! هیچی هیچیم که نه. انگار یه کم تاتی تاتی می کنم ولی می خورم زمین. دیگه پا نمی شم که قدم بعدیو بردارم. چرا؟ چون هدفه مال من نیست! یا دردیو توی زندگی من درمون نمی کنه یا اصلا خوشایند من نیست! فقط هست و البته مردم پسنده!
اصل سوم
یه وقتایی نیمه های سال باز همین روندو تکرار می کنم. هدف اگه هدف باشه، اول و وسط سال نداره! اون کاری شدنیه که از همین حالا بشه شروعش کرد!
اصل چهارم
سال تموم می شه و روز از نو! یه سری اهدافم از بین نرونده ن و از سالی به سال بعد منتقل می شن. موقع نوشتن برنامه جدید، اهداف از بین نرونده که سرجاشونن، یه سری ایده هام که حین طوفان فکری جدیدم رو کاغذ اومدن. پس با این حساب تا جا داره روزو پر می کنم و نهایت استفاده رو از وقتای مرده و خاکستری می برم! برای دقایقم برنامه می ریزم که جبران مافات سالای پیش بشه! بعدها که دیدم با این سیستم دقیقه به دقیقه وقت نفس کشیدنم ندارم و عملا تخمین زمانام اشتباه از آب در میاد، رضایت دادم که نهایتا سه تا کار مهم و چند تا کار خرده ریز ضروری توی روز تعریف کنم. حالا هر وقت که انجام شد؛ فقط توی اون روز خاص باید انجام شه!
اصل چهارم
حالا اگه بازه محدود باشه ولی زمانبندی دقیق نداشته باشم، چه تضمینی هست که اون سه تا کار مهمو انجام میدم؟ اصلا موقعی که نشستم پای کار، سرم گرم چیز دیگه ای می شه چون تا آخر شب وقت دارم دیگه. با خودم گفتم هر موقع نشستم پای کار، حداقل نیم ساعت انجامش میدم و حین اون مدت فقط مشغول همون کارم. خیلی وقتا وقتی استارت می زنم و موتورم گرم میشه، با خودم میگم نیم ساعت اگه بشه 2 ساعت، کار تمومه و خیالم راحت!
اصل پنجم
حالا فکر بقیه خرده ریزای انجام نداده رو کجای دلم بذارم که حواسمو از انجام این 3 تا پرت می کنه؟ اینکه باید از دکترم وقت بگیرم یا زنگ بزنم بابت مهمونی دیشب تشکر کنم، کاراییه که باید سریع انجام شن. انجام ندادنشونم لیست کذایی رو طولانی می کنه و ذهنم پیش خودش میگه هنوز خیلی کار داری! به جای فکر کردن به خرده ریزه ها فقط تند تند انجامشون میدم و از سر خودم بازشون می کنم. اینجوری ذهنم برای انجام اصل کاریا آزاد می مونه. یه جا شنیدم این از کمالگرایی آدمه که می خواد همه چی آماده باشه تا بره سراغ کار اصلی ولی اسمش هر چی که هست، ذهن منو آزاد کرده و برام کار می کنه.
اصل ششم
حالا اصلا باید از کجا شروع کنم و به کجا می خوام برم؟ می خوام فقط یه قدم از خودم جلوتر باشم. حواسم باشه از خودم یه قدم جلوتر باشم نه یه قدم عقب تر و نه یه قدم جلوتر از دیگری! نه من کفش کسیو پوشیدم نه کسی کفش منو!
اصل هفتم
هر چی دنبال دنیا بدویی که بهش نمی رسی. دنیای امروزیه پا دونده سرعتیه واسه خودش! تا بیای قدم برداری، دمده شده و باید تغییر مسیر بدی و به اصطلاح منعطف باشی. رو این حسابه که چشم اندازم نهایتا 3 ماهه ست و برای ماه و هفته و روزم برنامه می ریزم.
اصل هشتم
من دفتر برنامه ریزی و بولت ژورنال و هبیت ترکر ندارم. قبلا داشتم اما چون همیشه همراهم نیست، یادم میره کارام چی بود! پر کردنشم برام تکراری میشه و دلمو می زنه. خیلی راحت و رها کارامو تو یه تیکه کاغذ یا تو گوشیم می نویسم.
اصل نهم
به خودم و خواسته هام متعهد می مونم. چون هیچ کسی نیست که من رویاییمو حاضر و اتوکشیده بهم تعارف کنه.