⚠️هشدار متن دارای محتوای سمیفلسفی، در حد درس اول دین و زندگی سال دوم دبیرستان.⚠️
کل سال هزار و چهارصدِ من تا الآن، به جواب دادن به این سوالها گذشت: «لذت واقعی و پایدار چیست؟»
«آدم قدرت را از کجا به دست میآورد؟»
#لذت و #قدرت هر دو چوبهء داری شدند که هر آن ممکن است خودم را از آنها آویزان کنم تا ببینم بالاخره انگیزهء کار و زندگی، معاشرت و تحمل سختیها برایم آسان میشود یا نه؟
یا چه چیزهایی زيرمجموعهء این دو کلمهء ساده بوده که تا الآن دوام آوردم، نه فقط من، بلکه خیلیهای دیگر.
به دنبال کلمات بهتری هستم تا حسم را از اتفاقهای این چند سال بنویسم. از ساختن و فروختن کارهای دستی، از اینکه گاهی لذتبخش بودند و گاهی سخت، گاهی احساس ضعف و خستگی داشتم گاهی احساس قدرت.
اما این را خوب میتوانم بنویسم؛ احساس قدرت و لذت، بعد از صبر و استقامت بسیار به دست میآیند. نمیدانم... شاید (متوجه شدید؟ باز هم نتوانستم بنویسم).
عکسِ هم مربوط به سال ١٣٩۶ است، وقتی که در بازارچههای یک روزه میز کرایه میکردم تا کارهای دستیام بفروشم. مردم روبهروی میز میایستادند، کارها را میدیدند، لبخند میزدند و رد میشدند و من ته دلم میگفتم: «این یکی هم رفت؟»...