سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

یک سال جوون تر شدم ..(آنچه گذشت)

سلام علیکم. بالاخره این روز مبارک از راه رسید. من همین الان که دارم این ها را تایپ میکنم متولد شده ام دیگر. یعنی ساعت ده روز شانزده مرداد هزار سال پیش متولد شده ام و مثل فیلم ها یکی زده اند پشت ماتحت مبارک احتمالا و عونقه عونقه کرده ام. بله در همین حد. مطمئنم شما کنجکاوید که سال چند؟ ولی سن حریم خصوصی افراد است. من به رفیق های حضوری ام نمی گویم چه برسد به دوستان مجازی. چرا؟ چون ترجیح میدهم همانطوری که افراد فکر میکنند باشم. یعنی کسی بگوید پنجاه سالت است پنجاه ساله ام. با بچه های دبستانی دبستانی ام. برای بیست ساله ها بیست ساله ام.

چه اهمیتی دارد؟ هر کسی هر سنی دوست دارد بگذارید باشد. این مرز بندی ها این آموزش و نه پرورش ذهن ها را محدود به ارقام و اعداد کرده. خب بگذریم. سالی که گذشت سال خوبی بود. یعنی نه تنها از عمرم حساب نشد. حتی یکی دو سال هم جوان ترم کرد. چه بسا دوستانی تازه پیدا کردم کم سن و سال تر از خودم و کمال همنشین در من اثر کرد. سال خوبی بود. به ایده آلم از چیزی که از زندگی میخواستم نزدیک بود. هم از لحاظ رفاقت. هم از لحاظ مطالعه. هم از لحاظ مسافرت. هم از لحاظ فعالیت های فرهنگی.

از لحاظ نوشتاری هم بد نبود. البته داستان بلند یا رمان شروع نکردم. ولی خب در ویرگول هفته ای یکی دو بار قلم زدم. الحمدلله. سالی که گذشت فهمیدم باید کمتر سخت بگیرم. بارها برای دوستان تذکر نوشتم و پاک کردم. گفتم ارزشش را ندارد. بارها گذشت کردم و گذشتم. غصه ی فردا را نخوردم چون هنوز نیامده است. غصه دیروز را نخوردم چون گذشته و تمام شده است. در لحظه زندگی کردم و سعی کردم لحظه هایم را به خوبی زندگی کنم. سعی کردم اگر پولی هست از آن به عنوان وسیله استفاده کنم و به پول به عنوان هدف نگاه نکردم.

بسیار عشق ورزیدم به انسان ها. و هدف خلقت آدمی همین است. من میگویم همان با امانتی که کسی نتوانست تحمل کند همین عشق است. البته این تعبیر من است مطمئنم اساتید نظر خاص خودشان را دارند. و من خیلی ساده بیان کردم وگرنه خیلی میشود رویش صحبت کرد.

کار دیگری که کردم عملی کردن احادیثی از امام صادق علیه السلام و امیرالمومنین بود که میگفت راز آرامش توقع نداشتن از مردم است. پس از کسی توقع نداشتم. برای همین از کوچک ترین چیزها لذت بردم. چون توقعی نبود و اگر کسی برایم کاری میکرد خوشحال میشدم. همین امروز مثلا به پسر دایی ام که خیلی با هم رفیقیم زنگ زدم و گفتم تولدم مبارکت باشد. میدانم سرت شلوغ است برای همین خودم بهت زنگ زدم. گفت اگر صبر میکردی عصر بهت زنگ میزدم. گفتم وقتی خودم میتوانم زنگ بزنم چرا صبر کنم که معلوم نیست تو وقت کنی زنگ بزنی یا نه؟ من توقعی ازت ندارم. همین بودنت برایم کافی ست.

اولین گروهی که برایم تولد گرفتند گروهی از شاگردان شائولینم بودند. یعنی فاطمه و امیرعلی. بالاخره این ها مریدانی جویای نام هستند و فاطمه به عنوان شاگرد اعظم شائولین و شاگردی خدوم و زحمت کش دان پنجش را گرفت و امیرعلی به عنوان عضوی تازه نفس در تکاپو برای عبور از سد خوارج و کمربند قهوه ای سوخته که جزو کمربندهای منفی کلاس است به سمت کمربند سفید بود. پس فاطمه باید 5 تا هدیه به استاد میداد و امیرعلی هم 5 تا. فاطمه به خاطر زحمات استاد که او را به دان 5 رسانده بود و امیرعلی به ازای هر کادو یک کمربند به دست میاورد. و البته بارها کمربند بالاتر گرفت و دوباره سقوط کرد به کمربندهای پایینی.

و من بچه ها را با واقعیت های زندگی آشنا میکنم که اگر بالا رفتی و حواست نباشد پرت میشوی پایین. خلاصه این بچه ها سنگ تمام گذاشتند و البته من هم تحویلشان گرفتم و همراهی شان کردم. ماست بستنی بهشان دادم خوردند. کافی شاپ بردم فاطمه را و خیلی آیتم های دیگر. ولی خب این اولین تولد بود که مربوط است به تیر چه بسا که این ها میخواستند برگردند تهران و خب باید جلوتر کادوهاشان را میدادند.

حالا اون روز من چند تا دوستام رو برای عیدی روز غدیر برده بودم ازین بستنی ها داده بودم، بعد باز شب بچه هارو بردم ...
حالا اون روز من چند تا دوستام رو برای عیدی روز غدیر برده بودم ازین بستنی ها داده بودم، بعد باز شب بچه هارو بردم ...


کادوها که تهیه شد امیرعلی از توی کمد نردبان آهنی را اورده بود و روی هر پله عکس یک کدامشان را با توجه به مقامشان گذاشته بود. بالای بالا عکس مرا گذاشته بود. در پله ی پایین تر بخشی از هدیه ها را و در پله ی پایینش مقام اول شائولین یعنی فاطمه را که خواهرش میشود. در مقام دوم. زینب را که دختر خاله اش است و حسابی دوستش دارد و در آخرین پله عکس خودش را. ماشاالله بچه ها باهوشی هستند. خلاصه این نیز گذشت.

کیک رو خودم خریدم! فاطمه کتاب سالار مگس هارو خرید و اون جعبه قلب شکل و نشان کتاب و اون مجسمه بابانوئل.  وی یک کارت تبریک. واقعا شاگرد لایقی هست فاطمه .. دان 5 مبارکش باشه:)
کیک رو خودم خریدم! فاطمه کتاب سالار مگس هارو خرید و اون جعبه قلب شکل و نشان کتاب و اون مجسمه بابانوئل. وی یک کارت تبریک. واقعا شاگرد لایقی هست فاطمه .. دان 5 مبارکش باشه:)


این عمر گران هم میگذرد. و توصیه ی من این است از زندگی لذت ببرید و خیلی سخت نگیرید. سکان را بسپارید دست ناخدا. خودش میرساندتان به مقصد. البته تلاشتان را بکنید ولی خودکشی نکنید. عصی ان تکرهوا شی و هو خیر لکم. عصی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم. شاید از چیزی خوشتان نیاید و آن به نفع شما باشد. شاید از چیزی خوشتان بیاید و آن به ضرر شما باشد. و من این را در زندگی خود به چشم دیدم.

توصیه آخر. قدر خودتان، قدر دوستانتان، قدر ویرگول را زیاد بدانید. چه بسا که این جو و این آدم ها در سایر محیط های دیگر به سختی پیدا میشن. و اینجا خیلی ماه است ...

پی نوشت 1: تولدم مبارکتون باشه

پی نوشت2: همیشه خودم برای خودم تولد گرفتم. چه اشکال دارد؟ عزیزترین آدم به آدم خود آدم است. افراد باید به فکر خودشان باشند.

پی نوشت3: هر کسی در زندگی آدم نقشی دارد. گاهی نقشی کوتاه گاهی نقش پر رنگ و بلند. شما هم نقشی در زندگی خود و دیگران دارید. سعی کنید نقشتان را خوب بازی کنید.

پی نوشت4: همه رفتنی اند. خاطرات ماندنی اند ... خاطرات خوب بسازید

پی نوشت5: عکس هایتان را چاپ کنید و در آلبوم بگذارید.

پی نوشت 6: یا علی

16 مرداد 1403

سید مهدار بنی هاشمی

امام صادقتولدشائولینامام علیآموزش پرورش
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید