ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمینویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

تولد داریم .. چه تولدی !

هو الرفیق

سلام علیکووووم؛

یک سال دیگر هم گذشت با همه ی بالا و پایین هایش. در این سالی که گذشت دوستان مجازی (اهل ویرگولستان) خوبی پیدا کردم و گروهی دیگر که تلفیقی دلنشین از مجاز و واقعیتند. دوستانی که واقعا دوستشان دارم. خیلی چیزها از هم یاد گرفتیم. نوشتیم و خواندیم و حسابی با هم تبادل نظر کردیم. با دوستان قدیمی واقعی ام هم تجدید دیدار کردم بعضا. با پسر عمه ام کافه گردی کردم. رستوران گردی کردم تا اینکه در نهایت دو قلو زایید و شد آقای گرفتار. سفر رفتم-البته نه آنقدر که دوست داشتم- ولی خب خوب بود. الحمدلله. کرونا گرفتم چند باری. درگیر شانه درد و کتف درد بودم بخش زیادیش را. کارگاه داستان نویسی رفتم و میخواستم خیلی بنویسم اما این شانه درد نگذاشت. البته خاطرات خیلی خوبی هم از سفرهایم با اسنپ و تپسی و مکالماتم با راننده ها داشتم و در کل درس های زیادی گرفتم مثلا:

1-زیاد سخت نگرفتن
2-بی منت خوبی کردن
3-از کسی توقع نداشته باشم
4-عشق ورزیدن به زندگی
5-پر انرژی با دیگران حرف زدن و انگیزه و امید بخشیدن بهشان و دادن حس و حال خوب به دیگران.
6-غر غر نکردن
7-مشکلاتم را برای خودم نگه دارم-دیگران همچین هم حوصله شنیدن بدبختی های آدم را ندارند.
اگر هم داشته باشند کاری از دستشان بر نمی آید و هم اینکه از کسی که همه ش آه و ناله میکند خیلی خوششان نمی آید.
البته درد دل کردن بد نیست و هم آدم دلش کمی خنک میشود و هم گاهی افراد راه حل هایی برای رفع مشکل آدم جلوی پایش میگذارند.و خیلی چیزهای دیگر/ و تجربیات جالبی کسب کردم. بزرگ تر شدم. بزرگ تر شدم. بزرگ تر شدم.

البته من همچنان همان هجده سال و خرده ایم بیشتر نیست. خب توی مجازی بازار که نمیدانند ولی خب آدم های زرنگ دنبال خرده ایش میروند و کشف میکنند که چقدر زیاد است. زندگی مجموعه ای از همین خرده هاست. خرده لبخند ها، خرده خاطرات، خرده سال ها و خیلی خرده های دیگر. یک از چیزهایی که برایم سخت بود همین ننوشتن بود. همین شانه درد و کتف درد که امانم را بریده بود. خیلی راه ها رفتم و هنوز هم دارم می روم. بعضی چیزها را ترک کردم و بعضی چیزها را که ازشان گریزان بودم در برنامه ام گذاشتم.

مثلا من معتاد به کوله پشتی بودم همیشه و یکی از دلایل این دردها شاید همین جناب کوله پشتی بود. پس کوله پشتی را کنار گذاشتم و کیف دوشی برداشتم که دیدم همان هم خوب نیست و آن هم کنار گذاشتم. حالا خیلی آزاد و رها در جهان میگردم. یکی از چیزهایی که ازش گریزان بودم هم شیر بود که به پیشنهاد یکی که پیشش برای ماساژ میرفتم به همراه یک قاشق پودر سنجد شروعش کردم. که سردی شیر را از بین می برد و استخوان ساز و مفصل ساز است. زیاد پیاده روی کردم. از دوستم که دکترای فیزیولوژی میخواند و مربی باشگاه هم بوده برنامه ورزشی و غذایی گرفتم ولی هنوز قسمت نشده و قانع نشدم که شروعش کنم. خب هوا گرم است دیگر. خودتان شاهدید که. البته چند روزی هم ماساژ با روغن زیتون را انجام دادم و خیلی برای تسکین درد شانه ام خوب بود.

نمی دانم سالی که در پیش رو دارم چطور پیش میرود؟ اما خب امیدوارم پر از سفر ، پر از سلامتی و پر از نوشتن و شادی و عشق باشد! نیمه گمشده ام را هم پیدا کنم. البته او هم مرا پیدا کند خوب است. استقبال میکنم.

الان یک عده می آیند می گویند پولش کو پس؟ چرا آرزوی پول زیاد نکردی؟ من هم می گویم پول هم مهم است ولی اینکه بتوانی خرجشان هم بکنی و تو را به اهدافت برساند هم مهم است! آدم اول باید هدفش را پیدا کند. راهی که میخواهد برود را پیدا کند. هم سفرش را پیدا کند. پولش هم میرسد. و من به دنبال آن راهی هستم که مناسبم است و سر ذوقم می آورد. رسالتی که بر دوشم است و با انجامش خدا و خلق خدا را خوشحال میکنم و خودم سعادتمند میشوم.

باشد که عاقبت به خیر بشوم/بشویم.

تولدم مبارکتان باشد

من و شما که نداریم

مبارک خودم هم باشد

مغرورم خودتانید

ایششششش.. والا

16مرداد1402

یا علی

پی نوشت: البته امروز پانزدهم هست ولی اون قسمت عجله را بخوانید. خب کو تا فردا. حوصله صبر کردن ندارم.

داستان نویسیعشق ورزیدنکافه گردیحال خوبتو با من تقسیم کنتولد
۳۶
۱۳۲
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
نویسنده ی رمان یک عاشقانه سریع و آتشین- و رمان پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید