سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

دیالوگ زن و شوهری

-حالا ما نخوایم جزئی نگر باشیم کی رو باید ببینیم؟

-منو عزیزم. این همه سرخاب سفیداب می کنم. این همه هر دفعه تغییر دکوراسیون میدم تو خونه. خونه رو تزیین می کنم. تو نمی بینی ..

-می بینم. کی میگه نمی بینم؟

-پس چرا چیزی نمی گی؟

-میگم که ..

-چی میگی؟

-میگم خوبه ..

-الکی میگی خب. راستشو باید بگی..

-خب می ترسم

-از چی؟

-از تو

-از من؟

-آره

-چرا ؟ همچین میگی انگار من لولو خور خوره ام

-الان که ماهی

-مرسی عزیزم. من همیشه ماهم

-در اون که شکی نیست

-پس کی لولو خور خوره ام ؟

-بیخیال

-حسابی می ترسی ها

-نه، منو ترس؟ راستش آرامشو دوست دارم

-بگو .. بگو دیگه

-می دونی آدم یک چیزی رو چند بار امتحان میکنه وقتی نتیجشو می دونه دوباره امتحان نمیکنه دیگه

می خوای یک روز امتحان کنی جزئی نگری منو؟

-اره چرا که نه .. تو مرد منی

-یعنی می تونم نظرمو در مورد آرایشت بگم؟

-آره عزیزم .. به خاطر تو آرایش کردم

-به خاطر من؟ مطمئنی؟

-معلومه که آره ..

-خب من خیلی خوشم نمیاد از آرایش

-دروغ میگی

-بارها گفتم

-بابا رفیقام همش میگن چقدر تو ماستی. یکم خودتو سرخاب سفیداب کن شوهرت ببینت کیف کنه

-خب پس به خاطر حرف رفیقات این کارو می کنی

-خیلی بی انصافی

-خب من که گفتم من دوست ندارم. رفیقات گفتن این کارو بکن تو هم کردی پس میشه به خاطر حرف رفیقات

-برو بابا. به این قشنگی. همتون مث همین .. با زیبایی زناتون مشکل دارین. مگه من دل ندارم؟

-نه مشکلی ندارم. پس به خاطر دل خودت آرایش میکنی نه من ..

- خیلی پررویی .. آره برای دل خودم آرایش می کنم

-خب پس نظر من چه اهمیتی داره؟

-مهمه مهم .. تو شریک زندگیمی. معلومه نظرت مهمه دیگه

-چه خوب. پس اگر فقط تعریف نکنم هم اشکال نداره؟

-معلومه که نه ..هر چه می خواهد دل تنگت بگو

-راستش رژ که میزنی بالا پایین می زنی. بعضی وقتام رو دندونات میزنی

-یعنی چی؟

-یعنی بالای خط لبت رژ میکشی. و این به نظر من اصلا زیبا نیست

-جدی میگی؟

-آره ...

-پس چرا هیچ وقت بهم نگفتی؟

-همون اوایل زندگیمون گفتم بهت . گفتی : به این قشنگی ؟ مرد که خوب نیست انقدر جزئی نگر باشه.

-جدی من همچین حرفی زدم؟

-بله .. سه سال پیش. 22 خرداد ..

-اوهوک .. تاریخشم حفظه ! مردِ اینطوری ...

- به درد جرز لای دیوار .. میخوره یا نمیخوره ؟

-نمی دونم .. خب خب خب .. جالب شد. دیگه چی؟

-برای امروزت بسه

-بس نیست .. بازم بگو

-یکی دیگه میگم .. دیگه نمیگم ها

-باشه بگو .. ولی حواست باشه سرتو از دست ندی

-پس هیچی ..

-حالا لوسو نگاه .. هنوز که زنده ای داری نفس میکشی! از چی می ترسی؟

-از تو دیگه .. باز میگه از چی می ترسی

-گفتم نترس که .. من به این مهربونی .. به این ماهی

-باشه میگم .. من ازینکه هر روز میام خونه می بینم مبلا جاشون عوض شده. قاب عکسامون رو جاشونو تغییر دادی .. چهار تا کاکتوس آوردی جا به جای خونه گذاشتی وسایل منو چیزایی که من دوست دارمو گذاشتی تو کمد خوشم نمیاد

-بی سلیقه ... خودتو مرده فرض کن بهرامی

-خدافظ

-کجا در میری ؟

- دارم میرم سنگ قبر سفارش بدم برای خودم

-دو تا سفارش بده

-دو تا؟

-یکی برای من یکی برای خودت

-یعنی تو عالم قبرم باید جزئی نگر باشم؟

-نخیر شما دیگه جزئی نگریتو بهم ثابت کردی .. نخواستیم. تو همون کلی نگر بهت بیشتر میاد

-آخ آخ .. تازه می خواستم در مورد ...

-نگو بالا غیرتت .. الکی منو قاتل، خودتو مقتول نکن

-چشم ، خیلی دوستت دارم خانومی

-میسی آقایی .. خدا به همرات مرد من

-راستی ابروهات ..

-خیلی بدجنسی .. خونت ریخته ست

-خیلی قشنگ شدن ... !

#جزئی_نگری #دیالوگ

#سید_مهدار_بنی_هاشمی

6اسفند1400

دیالوگزنشوهرهمسرانه
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید