بسم الله رحمن الرحیم.
سلام. حالتان خوب است؟ دماغتان چاق است؟ احوالتون میزون است؟ امروز در بساطم چه برایتان آورده ام؟ معرفی سریال خوب است؟ باشد به روی چشم. شهر شهر فرنگه بنشین و تماشا کن.
من دوست دارم چیزهایی که قدیمی ها تعریف می کنند و می گویند یادش بخیر را تجربه کنم. یکی ازین چیزها که قابل دسترس هم هست فیلم ها و سریال های قدیمی ست. برای همین هم یک سال و خورده ای ست که شروع کردم به نگاه کردن سریال های قدیمی. و حالا می فهمم تا قبل از شروع این کار عمره گران مایه تباه بوده است. اینکه می گویند هر چیزی قدیمی اش خوب است راست می گویند. و همه ی این ها بر می گردد به فهم و درک و هستی شناسی که هر روز بشر با آن غریبه تر می شود. یعنی می گویم اگر زمان هخامنشیان سریال می ساختند. آن سریال چه قدر خوب می توانست باشد. چه بسا که در همان زمان یعنی 2500 سال پیش حرف نداشتند. اهل تفکر و تعقل و درست انجام دادن کارها بوده اند. ارزش های انسانی برایشان مهم بوده. علم را شاخه شاخه بررسی نمی کردند. حکما در چند شاخه استاد بودند. فقیه بودند ستاره شناس بودند طبیب بودند ریاضی دان بودند. همین باعث میشد دیدی چند وجهی و جامع به امور داشته باشند. چیزی که نبودش الان حس می شود. می روی دکتر ، هیچ نمی فهمد. تازه آن کسی که سی سال نشسته و تخصص انگشت کوچیکه ی پای چپ گرفته.
سریال از زمان حال شروع می شود. فروشگاه تاناکورا می خواهد شعبه ی هفدهم خودش را باز کند اما اوشین دلش راضی به این کار نیست. اوشین مادر خانواده بنیان گذار این شرکت است و صاحب اصلی آن. پسرش هیتوشی مدام در تکاپوست تا این فروشگاه هفدهم را باز کند پس از مادر می خواهد که حتما در مراسم افتتاح حضور داشته باشد. اما اوشین بر می دارد چمدانش را می بندد و فرار میکند. هشتاد و سه سالش است. اما یک هو دلش می خواهد کارهای دختر هجده ساله ها را انجام دهد. خانواده که می فهمند مادر غیبش زده به هم می ریزند. یعنی مادر کجا می تواند رفته باشد؟
سریال خوب شروع می شود. قبل از رفتن. اوشین با کای ، یکی از نوه هایش صحبت می کند. و او پسر خوبی ست و دنبال دانستن اسرار مادربزرگ. عروسکی را به مادربزرگ نشان می دهد و می گوید مادر بزرگ این چیه؟ اوشین می گوید این عروسکی ست که مادرم بهم هدیه داده و برایم خیلی مهم است. ما آن زمان ها در فلان روستا زندگی می کردیم. مادر بزرگ که غیبش می زند کای هم فکری می شود و با توجه به شواهد و قرائن حدسی میزند که مادربزرگ را شاید فلان جا بتوانم پیدا کنم. پس رحیل سفر می بندد و به راه می افتد. اوشین سفری را آغار کرده است به خاطرات. کار جالبی ست. می خواهد سر بزند به همه ی آنجاهایی که قبلا زندگی کرده و خاطراتش را زنده کند. کای مادربزرگ را پیدا می کند. و می گوید من همراهتان می شوم تا کمکتان کنم.
حضور کای به خاطر سوال هایی که از مادربزرگ می پرسد و وی مجبور به خاطره گویی می شود خوب است. راوی هم هر از چند گاهی حرف میزند. من خیلی دوست دارم این مدل فیلم ها را که راوی دارد. داستان از سال 1978 یک هو می رود به سال 1900 که اوشین 7 سال دارد. خانواده شان فقیرند و غذا برای خوردن ندارند. برای همین او را در ازای یک کیسه برنج می فرستند تا در خانه ای کارگری کند. کارگری نه به معنای کارگرهای امروزی که نازشان زیاد است و کار نمی کنند عملا. کارگری یعنی بچه داری ، تمیز کردن خانه ، ظرف شستن و غذا درست کردن و خلاصه همه چیز. اوشین خیلی کوچک است و مادرش مقاومت می کند اما پدرش که مردی احمق و زورگو و مستکبر و اصلا خر است -حسم بهش رو قشنگ منتقل کردم یا نه؟- می گوید. ما هر چقدر کار کنیم باز هم نمی توانیم شکم خودمان را سیر کنیم. پس یک کیسه برنج را گرفته و اوشین را به کارگری خانه ی مردم می فرستد.
اوشین خیلی دختر باهوشی ست و به شدت کاری. عاشق مدرسه است و چون وضع مالی خوبی ندارند مجبور است برود کار کند. می رود در آن خانه و شروع به کار میکند. مدام بچه ی آن خانواده که فئودال هستند به پشتش وصل است و همه کار می کند. روزی پیش خدمت خانه که مثلا مسئول اوشین است و به شدت آدم عقده ای و حسود و گاوی-حسم نسبت به این یکی چطور بود؟- هم هست پولی که مادربزرگ اوشین بهش یادگاری داده بوده را پیدا میکند و به پای اوشین می بندد که تو دزدی کرده ای. او هم هی قسم حضرت عباس بخور که نه من دزدی نکرده ام اما آنها قضاوت بیجا کرده و اذیتش می کنند. پس او هم روزی از روزها فرار می کند.
داستان هی فلش بک می خورد و باز به زمان حال بر می گردد. ازین به بعد ما قرار است شاهد فراز و نشیب های این زندکی هشتاد و سه ساله شویم و تفرجی در تاریخ ژاپن بکنیم. سریال حرف ندارد. هم آموزنده است و هم روایتگر تاریخ ژاپن. حالا من هم که نمی خواهم کل سریال را تعریف کنم. ولی خب اول که سریال را شروع کردم دیدم ااا اوشین خانوم چقدر ظاهرتا شبیه الان مادرم است. پس نشستم به تماشای ماجراهایش. بعد از مدتی. یعنی حدودهای قسمت 34 بودم که مامانم هم گفت منم می خواهم ببینم. پس فعالیتی گروهی را با هم آغاز کردیم. که ساعت دو تا سه را به تماشای این سریال اختصاص دادیم. چرا که ما ساعت یک و نیم معمولا ناهار می خوریم و من تا یک ساعت و نیم بعد از ناهار نمی خوابم. پس این بهترین زمان بود.
فعالیت گروهی جالبی بود. من تا بحال همچین تجربه ای را نداشتم. اینکه با حضرت مادر سریالی را ببینیم. چه بسا که تلویزیون نگاه نمی کنم. سریال نوستالوژی گروهی دیدن مثل فوتبال دیدن با جمع است. خوش میگذرد. اوشین در طول عمر چندین کار شروع می کند و شکست می خورد. اما هر بار می گوید اشکال ندارد دوباره شروع میکنیم. یکی از حرف های این سریال تحمل سختی و ناامید نشدن و دوباره شروع کردن است. این است که پشتکار داشته باشید و خلاقیت ، کارتان پیش می رود. موفق می شوید.
من این سریال را خیلی دوست داشتم. هم فیلمنامه ی فوق العاده ای دارد. هم کارگردانی و ساخت عالی است. هم بازیگران. خلاصه همه چیزش خوب است. مفاهیم انسانی داستان باعث می شود انسان هم ذات پنداری کند و به فکر فرو رود. اگر این 77 روز و 77 ساعت را بخواهم حساب کنم جزو بهترین ساعت های عمرم بوده که برای فیلم و سریال گذاشته ام و به نظر خودم مفید بوده و آموزنده و بعضی جاها مرا مجبور به تحقیق در مورد بخشی از تاریخ یا نام غذاها و فرهنگ ژاپن کرده است.
دیدن این سریال را به شما پیشنهاد میکنم. چه آنهایی که سریال تلویزیونی نگاه میکنند چه آنهایی که سریال روز می بینند. قبلا ها خیلی سریال های خوبی میگذاشته اما الان یکی از یکی بد تر است. به نظرم اگر اهل سریال هستید رجوعی به سریال های قدیمی کنید و آنها را ببینید. چه بسا که دارای مفهموم و معناست .. امیدوارم این سریال را ببینید و از پیشنهادم راضی بوده باشید.
26دی1401