ویرگول
ورودثبت نام
سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

#دیالوگ_زنوشوهری_فرزندی

مرد رو به درهای بسته ی یخچال فریزر ساید بای ساید سامسونگ خانه شان ایستاده و دارد بستنی می خورد. همسرش می آید و پشت سرش می ایستد.

-چشمم روشن .. شمام که همش داری بستنی می خوری.

-برای شمام هست ..

-می دونم هست .. ولی شما مگر قند نداری؟

-چرا دارم

-پس چرا همش داری بستنی می خوری؟

-وقتی ناراحت میشم بستنی می خورم

-شمام که هر روز قدرت خدا ناراحتی

-کجا هر روز؟ این دومین بستنی ای هست که تو این یک ماه دارم می خورم

-برای خودت میگم .. برای اینکه مراعات نمی کنی. قندت میزنه بالا یه کاریت میشه کسی نیست جمعت کنه

-آها ازون لحاظ ..

-بله دیگه .. از همون لحاظ. من که آرتروز دارم، همش کمر درد و استخون درد و قند و چربی و هزار تا کوفت و زهرمار ! اون بچه هام که یک سر دارن هزار تا سودا .. هم شما یه کاریت بشه کی می خواد تر و خشکت کنه؟

-پس نگران خودتی .. از اول بگو !

-آره .. هم نگران خودمم هم نگران شما

-ولی ریشه ی همه ی مریضیا از ناراحتی و استرس و ایناست .. این بستنی حالمو خوب می کنه. باز شما بیا جلو منو بگیر که بستنی نخورم

-به من چه اصلا. من آنچه شرط بلاغ بود گفتم..خواه پند گیر خواه ملول شو

-باشه .. دست شما درد نکنه. می خوام برم بیرون. چیزی نمی خوای بگیرم؟

-ماستمون تموم شده. یک سطل ماست بگیر.

-چشم

پسر خانواده گوشه ای ایستاده و به این کشمکش نگاه می کند. مرد از خانه خارج می شود و زن به سراغ فریزر رفته و برای خودش بستنی ای بر می دارد و با ولع شروع به خوردن بستنی می کند.

-به به مامان خانوم .. چشم بابا روشن

-بیا پسرم بستنی هست .. بیا بردار برای خودت

-شما مگر قند خون ندارین ؟

-چرا دارم

-خب پس چرا همش دارین بستنی می خورین؟ فک کنم هر روز یک دونه رو می خورین

-خب دوست دارم .. چیکار کنم؟ معتادم به بستنی .. مهم عرض زندگیه !

-عجب .. خب شما که خودتون هر روز بستنی می خورین چرا به بابا گیر میدین ؟ شما که مریضیاتون بیشترم هست

-اگه گذاشتی یه بستنی رو با خیال راحت بخوریم ..

-کلی گفتم که حواستون باشه

-باشه حواسم هست جلوی تو دیگه بستنی نخورم.

-خب بابام جلو شما دیگه بستنی نمیخورن .. چرا صورت مساله رو پاک می کنین؟

-چون راحت تره !

-آره راحت تره .. منم سیگار میکشم

-چی ؟ چه غلطی می کنی؟

-سیگار میکشم دیگه .. حال میده . مهم عرض زندگیه .. مگه نه؟

-برو از جلو چشمم دور شو ..

-کجا برم ؟؟ برم تو اتاقم به کارای بدی که کردم فکر کنم ؟

-حالا جدی سیگار می کشی ؟

-نه ..

-کرم داریا ..

-ظاهرا .. دیگه از مادر پدرش آدم باید یه چیزایی به ارث ببره دیگه

-نذاشتی بستنیمونم مث آدم بخوریم .. بدو برو تو اتاقت تا کتک نخوردی

-باشه .. میرم .. برم سیگار بکشم

-بدجنس ..

#سید_مهداری_بنی_هاشمی

8اسفند1400

دیالوگ
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین/پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید