عهد کردم می بخورم
هم امشب و هم فردا شب و هم شب های دگر انشاالله
خب سلام دوستان. دیدم اینطور فایده ندارد. ننوشتن برایم یه جورایی مثل آب نخوردنه. همونطور که آب مایه ی حیاته. نوشتن هم خیلی حال میده. خیلی خوبه. برداشتم دیشب یه سری تعهد برای خودم نوشتم. یه جورایی برنامه ریزی سالانه. حالا اینکه چقدرشو بتونم انجام بدم نمیدونم. ولی خب نوشتم دیگه. یعنی برام مهم بوده. یکیش روزانه حداقل 200 کلمه نوشتنه. البته من که پر حرفم. میگم 200 کلمه شما بخونین هزار کلمه دو هزار کلمه. ولی خب تلاشمو میکنم.
البته کنارش ورزش هم نوشتم که باز کتف و کول و شونه م به فنا نره انشاالله. خب 200 تا شد؟ این چه وضعشه. 200 تا کلمه هم 200 تا کلمه های قبل. برکت داشت. هر چی می نوشتی 200 تا نمیشد. دیشب سوار اسنپ شدم فامیلش عربی خوان بود. از فلسفه فامیلش پرسیدم. گفت ظاهرا پدر بزرگم عربیش خوب بوده فامیلمونو گذاشتن عربی خوان. پرسیدم شما چی؟ عربیتون خوبه؟ بلدین عربی بخونین؟ -تو دلم هار هار خندیدم- خلاصه یکی زنگ زد و چند ثانیه ای حواسم پرت شد.
بعد دیدم داره میگه میخوای برات عربی بخونم؟ مارو میگی گفتم ... هااا چه باحال .. حالا تو ذهنم چی میگذره؟ .. تو ذهنم گذشت الان برام نانسی عجرمی، ام کلثومی چیزی میخونه .. البته آقا بود .. فکر بد نکنین .. آقایون تقلید صداشون خوبه بعضا! خلاصه زد زیر آواز.. حالا چی خوند؟ .. صلوات خاصه ی امام رضا... میخواستم صداشو ضبط کنم ... کاش ضبط میکردم براتون میذاشتم .. قشنگ خوند و گفت 5 سال خادم حرم بوده و مداحی می کرده و این حرفا. منم چنان با جدیت گوش می کردم به حرفاش فکر میکرد خیلی عالی خونده و جذابه برام. هی تعریف کرد از خودش. البته صداش خوب بود ها.. ولی خب نه اونقدر که من با جدیت گوش میکردم. دویست تا شد، نه؟
اوه اوه 306 تا البته شایدم بیشتر.. هی یه چیزی یادم اومد اضافه کردم .. من رفتم ...