سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

نحوه تشخیص دوست از دشمن

بسم الله الرحمن الرحیم. سلام دوستان حالتون چطوره؟ خوشم میاد که هیچکس هم جواب این سوال اول نوشته هام رو جواب نمیده J) برای امروز موضوعی ندارم برای نوشتن. از قدیم هم گفته اند ترک عادت موجب مرض است. پس باید یک چیزی بنویسم تا ببینم به کجا ختم میشود. دیروز که اسنپ گرفتم تا بیایم خانه. سوار ماشین که شدم سریع سلام و احوالپرسی گرمی کردم. بنده خدا هم کیفور شد و گفت ایول. مسافرها اکثرا زورشان می آید سلام کنند و حرف بزنند. شما خیلی باحال و پر انرژی هستی. گفتم لطف دارید. نمی دانم چرا یاد آن راننده افتادم که هم سوار ماشینش شدم و سلام احوالپرسی کردم گفت : چقدر شما بی حالی؟ و من بهش گفتم من هنوز سوار ماشینت نشده و با هم حرف نزده ایم تو از کجا می دانی که من بی حالم یا با حالم؟

خلاصه راننده مورد نظر را انقدر ازین در و از آن در باهاش صحبت کرده بودم که آخرش میگفت : (( دمت گرم خیلی باحالی .. من خودم حالم خوب نبوده و می خواستم موسیقی گوش کنم تا از اعصابم که بهم ریخته بود خوب شود اما شما خیلی حرف های خوبی زدی و من خیلی انرژی گرفتم و حالم خوب شد. دمت گرم)) بعد همین آدم که اینطوری قضاوتم کرده بود موقعی که رسیدیم به مقصد یک ربع هم ایستاد و هنوز داشتیم حرف می زدیم. قضاوت اشتباه و بی خود است دیگر. این داستان را برای این راننده دیروزی که سمند آبی داشت تعریف کردم و بعد نمی دانم چرا یک هو حس جوکم آمد. مسیر هم کوتاه بود.

گفتم نمی دانم چرا امروز دلم خواسته که برای شما جوک بگویم. چون همین جوک را هم یک عده می گویند چقدر کند تعریف میکنی و چرا اینطوری هستی؟ بعد خودشان جوک را انقدر سریع تعریف میکنند و خورده خورده می گویند که آدم نمی فهمد چی به چی شد و به دلش نمی چسبد. پس شروع کردم به تعریف کردن جوک گروه مورچه ها که می روند قله ی اورست را فتح کنند :

روزی جمعی از مورچگان تصمیم می گیرند به فتح قله ی اورست و پرچم گروه را بر می دارند و راه می افتند. دو هزار متر بالا که می روند یکی از مورچه ها به لیدر گروه می گوید. آقا یه چیزی بگم؟ لیدر می گوید نه نگو. بگذار برسیم قله بعد بگو. باز دو هزار متر بالاتر که می روند مورچه هه می گوید آقا یه چیزی بگم؟ لیدر می گوید نه بزار برسیم بعد بگو. هزار متر مانده بوده به قله دوباره مورچه می گوید یه چیزی بگم؟ لیدر می گوید نه ... نه .. چند بار بگم نه. بگذار برسیم به قله بعد بگو. خلاصه می رسند به قله و لیدر می گوید حالا بگو : مورچه هه هم می گوید پرچم گروه را یادم رفته بیاورم.

لیدر که این را می شنود میزند توی سرش و می گوید برگردیم. چه فایده دارد این همه بالا آمدیم و پرچم همراهمان نیست. خلاصه راه می افتند به سمت پایین تا پرچم را بردارند. دو هزار متر که پایین می آیند. مورچه هه می گوید : یه چیزی بگم؟ لیدر می گوید نه نگو. بگزار برسیم پایین بعد بگو. باز هزار متر مانده که برسند میگوید یه چیزی بگم؟ که با جواب بزار برسیم پایین لیدر گروه مواجه می شود. خلاصه به پایین که میرسند لیدر به مورچه می گوید خب بگو چی میخواستی بگویی؟ مورچه هم می گوید : شوخی کردم. J))

به راننده گفتم خب همین جوک را باید آرام گفت. مثل غذاست باید بگذاری قشنک بپزد همینطور نپخته برش داری که به درد نمی خورد. کلی خندیده بود و مرده بود از خنده به قول معروف. دیدم آدم باحالی ست و خوش خنده. پس دو تا جوک دیگر هم مهمانش کردم. یکی جوک قوطی شماره 9 که آن هم جوک نسبتا طولانی ایست. یکی دیگر را یادم نمی آید. ولی آن هم جوک نسبتا جالبی بود. البته هر جوکی جایی و هر نکته مکانی دارد. یعنی جوک باید در زمان و مکان مناسب تعریف شود تا خنده دار باشد. آخرش هم آمدم پیاده شوم یادم آمد که اسنپ هنگ بود و زده بود که پرداخت نقدی اما قبلش چک کرده و دیده بودم حسابم شارژ دارد. پس بهش گفتم چه کنم؟ سریع شماره کارتش را داد تا برایش بریزم. من هم شماره کارت را گرفتم و گذاشتم توی جیبم تا اگر اسنپ که درست شد وچک کردم دیدم واقعا از حسابم کم نشده برایش پرداخت کنم. که خدا را شکر اسنپ درست شد و دیدم از حسابم کم شده. ان الله مع الصابرین. حالا من اگر سریع می رفتم کارت به کارت برایش می کردم. هم از حسابم کم میشد هم کارت به کارت کرده بودم و توی پاچه ام می رفت. اما اگر شماره حسابش را هم نمی گرفتم و میدیدم واقعا شارژ نداشته ام و پولش را نداده ام این هم بد بود و حق الناس بود. پس آدم باید تمام جوانب را در نظر بگیرد.

حالا بخواهیم نتیجه گیری اخلاقی کنیم اینکه دیگران را ندیده و نشناخته قضاوت نکنیم. هنوز تازه هم صحبت شده اید لحن و مدل حرف زدن دیگران را مسخره نکنید. خیلی ها بهم می گفتند که تو مثل آن موجود تنبل توی زوتوپیا حرف میزنی. به حساب خودشان بانمکی کرده اند و شوخی ست. اما نمی دانند همین شوخی روی طرف مقابلشان چقدر تاثیر می گذارد و ذهنش را مشغول میکند. چقدر ناراحتش میکند و اعتماد به نفسش را پایین می آورد. خب متاسفانه کاری ست که برخی عادت کرده اند بهش. مسخره کردن دیگران و آخر کار هم یک شوخی کردم ضمیمه اش می کنند و اگر ناراحت شوی و بهشان بگویی یک برچسب بی جنبه هم بهت می زنند. حالا کاریش که نمیشود کرد. این ها با این مسخره کردن ها به خاطر گرفتن بازخورد از دیگران کیف کرده اند و عقده ی دیده نشدنشان ارضا شده و دیده شده اند. برای همین چشمشان که به جمع می افتد یکی را گیر می آورند و شروع می کنند به مسخره کردنش. همین ها خودشان جنبه ندارند اصلا. کافی ست یکی از ایرادهایشان را جلوی جمع بهشان بگویی. چنان ناراحت می شوند و جبهه میگیرند و میگویند چرا توی فضای خصوصی نگفتی؟آبرویم را برده ای.

در حدیثی می خواندم که می گفت : کسی که ایرادت را در جمع بگوید دشمن توست. و کسی که ایرادت را در خفا در گوشت بگوید دوست توست.

سید مهدار بنی هاشمی

02اسفند1401


ازین قلم بیشتر بخوانید :

رمان ها:

https://virgool.io/@mahdarname/list/ko3zhs2uwrdk
https://virgool.io/@mahdarname/list/qklz1imefigu

مقاله ها و شعر ها:

https://vrgl.ir/QIKly
https://vrgl.ir/ZCSfr


https://vrgl.ir/JRk0P
https://vrgl.ir/5weLk


https://vrgl.ir/YEoUR


https://vrgl.ir/RXGnV


https://vrgl.ir/O5HvP


https://vrgl.ir/AQJBq



حرف حسابدوستدوستیدشمنانتقاد اجتماعی
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید