سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

پستی به مناسبت صد تایی شدن

بسم الله الرحمن الرحیم. منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. سلام دوستان. حالتون خوبه؟ صد تایی شدم و خب من که هیچ وقت اهل این قرتی بازی ها نبوده ام که بیایم جشن بگیرم و اینطور حرف ها. برای کتاب هایم که چاپ شدند نگرفتم. بعد برای صد تایی شدن بیایم پست اختصاصی بگذارم و پارتی بر پا کنم. رقص نور. شامپاینی روی میزها. ،روان نویس ساقی باشد ، دختر و پسر بیاید وسط ویرگول برقصند و دست انداز دی جی باشد و پوریای سرزمین عجایب رپ بخواند؟

ولی خب بدم نمی آمد. جالب میشد. و خب من اصلا خودم نفهمیده بودم که صد تایی شده ام. فقط دنبال نوشتن. انتشار و خواندن پست های دیگران بودم. تا اینکه دوست عزیزم روان نویس جان آمد و گفت : سید 100 تایی شدی ، نمیخواهی جشنی برقرار کنی؟ به فکر فرو رفتم. روان نویس حرف اشتباه نمی زند. پیشنهادات خوب می دهد و چون دوستی واقعی، در همین مدت کم، به من زیاد کمک کرده. بهش گفتم باشد بهش فکر میکنم و عکس خوبی هم در مورد همین 100 تایی شدن اگر توانستی بهم برسانی ممنون میشوم. ساقی عکس هستند ایشون. دمشان گرم. این دنیا که نه، انشاالله آن دنیا ، سر پل صراط یک کمکی توانستیم بکنیم در خدمتیم. یا اگر ایشان بهشت بود و ما جهنم . ما آبجوش برای چای ایشان بدهیم. ایشان هم هر آنچه می تواند.

حالا که کمی فکر میکنم می بینم اصلا غایت من برا عضویت در ویرگول فعالیت و دیده شدن نبود. اینجا تنها سایتی واسطه بود تا من اینجا بنویسم و لینکش را در گروهی از نویسندگان که در تلگرام بودند کپی کنم. که یادش بخیر. آن گروه هم حال و هوای خودش را داشت. و من در زمان یکی از چالش هایش وارد شده بودم که موضوعش مبارزه با ترس از انتشار بود. من وارد یکی از گروه ها شدم و چند نفری بودیم. هی تشویقشان میکردم. هی سخنرانی می کردم و هر آنچه پست هایمان کم بود من می نوشتم و میگذاشتم تا برنده شویم. که بالاخره شدیم. جذاب بود با اینکه آخرش هیچ جایزه ی خاصی نداشت. مگر جایزه ای درونی. مگر نوشتن و خوانده شدن.

تلگرام و اینستا که فیلتر شد مخ مخایم شد که بیایم ویرگول. 100 روزی بود که روزنوشت هایم را شروع کرده بودم. یعنی می نشستم خاطرات هر روزم را ثبت میکردم. تا اینکه آمدم ویرگول و ناگهان گویی به چشمم بیاید که واوو چه جای خوبی برای نوشتن و به اشتراک گذاشتن است. چه همه مخاطب خوب. چند نوشته ای نوشتم و گذاشتم و فید بک خوب هم گرفتم. خب کور از خدا مگر چه می خواهد؟ دو چشم بینا دیگر. نویسنده هم همینطور است. برای عمه ی خدابیامرز ننجون مش غلام حسین –خداوند رحمتش کند- که نمی نویسند. اول می نویسد تا ذهنش آرام شود. تا حالش بهتر بشود. بعد اگر انتشار بدهد دوست دارد نوشته اش خوانده شود و دیده شود.

در ویرگول متن ها و پست های خوبی هم زیاد دیدم. از روان نویس با آن انرژی زیاد و قلم گرم و پر احساسش. از حضرت دست انداز با آن قلم شیرین، طنز، جالب و دوست داشتنی اش. و رسانه های بیشمار و زیاد موجود در پست هایش. کم کم با مرضیه خانوم آشنا شدم. با نسترن خانوم. آقا مرتضی دهقان. یلدای روشن، نگین اصلِ "کرج"،ملیکا ، علیرضا، خرگوش، رستم ، جناب محمودزاده، خود، جانان، صدای باران و خیلی های دیگر که بخواهم نام ببرم کل پست میشود همین نام بردن از دوستان که من لطف فراوان داشته اند. خلاصه ببخشید اگر اسمی را از قلم انداخته ام!

حال حضور درین جمع برایم دیگر دغدغه شده است. خانواده ی ویرگول. و من دیگر عضوی ازین خانواده ی چند هزار نفره ام. که میبینند ، که فعالیت هایت را رصد میکنند. که میخوانندت. که وقتی در آن ایام که جوگیر بودم و هنوز از کت و کول نیفتاده بودم و هر روز می نوشتم. در آن پرسشنامه ی ویرگولی جناب دست انداز. خیلی جاها اسم خودم را دیدم و پرواز کرده و سرم خورد به سخت. باورم نمیشد آخر. فکرش را نمیکردم. خانواده ای که دیدم، دوست دارم رمان هایم را باهاشان به اشتراک بگذارم. حتی اگر در قرارداد کتاب شعرم ذکر نشده بود که همه حقوق مربوط به نشر شالگردن است همان ها را هم می گذاشتم. ولی آن شعرها هم نگذاشتم چه باک. شعرهای جدید مخصوص ویرگولیان میگویم و منتشر میکنم. درینجا آدم دوست دارد دردهایش را به اشتراک بگذارد ، حرف هایش را بزند . دوست دارد یاد بگیرد و بیاموزد.

اینجا را دوستش دارم. البته گلایه هایی هم هست که انشاالله رفع شود. جذاب است و من دلیل این جذابیت را فقط پلتفرم سایت نمی دانم. به نظر من روح سایت است که آدم را جذب می کند. و روح این سایت را اعضایش تشکیل می دهند. عده ای جوان و نوجوان پردغدغه ، مطالعه گر و خوش قلم. و من هر روز در حال یادگیری ام. از قلم دوستان. از مرام و مسلک و زاویه دیدشان به زندگی. حتی از روزمرگی هایشان. از کوله پشتی شان. از چالش های جذابشان. از خیلی چیزها. حال اینکه من صد تا دنبال کننده داشته باشم یا صد هزار تا چه فرقی می کند؟ مسئولیت آدم زیاد می شود. در پیج اینستاگرامم یک زمانی دوست داشتم خیلی فالوئر داشته باشم. اما آن فالوئر نیاز به رسیدگی دارد. نیاز به توجه دارد. این رابطه باید دو طرفه باشد. و خب واقعا کار آسانی نیست. همین چند روز پیش میخواستم پست صد تایی شدن را بنویسم که آمدم دیدم 98 تا شده اند. خب ریزش دارد دیگر. سندروم خروج بی هوا. یک پست می گذاری یک هو خوششان نمی آید کوچ می کنند.

برای همین نباید آدم بند این چیزها باشد. باید رسالتش را انجام دهد و کاری به دیده شدن و نشدنش نداشته باشد.

سید مهدار بنی هاشمی

22اسفند1401

حدیث امروز:

امام علی علیه اسلام: از سرگرمی و کارهای غفلت آور دوری کن؛ زیرا که تو بیهوده آفریده نشده ای، تا به سرگری بپردازی و مهمل رها نشده ای تا بیهودگی کنی . غرر الحکم 145



ویرگولنویسندگیحال خوبتو با من تقسیم کنروان نویس
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید