خب پنجشنبه ها قرار بود از شعرهایم بگذارم. یا شعری بنویسم و پیجم را به روز رسانی کنم. از عشق گفتم ..از بهار گفتم.. از سکوت گفتم.. از ماه گفتم؟ نه .. فکر نکنم. از ماه نگفتم .. من مهدارم. درست. اما کجاست ماه من؟
اصلا چرا سردار نیستم؟ یا سالار؟ یا پولدار؟ چه بسا اگر یکی ازین ها بودم الان ماهی داشتم. یا نگاری! لیلایی، شیرینی چیزی. البته شیرینی خوب نیست. چند روز است تصمیم گرفته ام که رژیم بگیرم و از مفاد این رژیم نخوردن شیرینی و زولبیا بامیه است. اما مگر قوانین مورفی شوخی اند؟
از آن موقع که سه روز پیش می باشد تا الان. چنان کیک ها و شیرینی های جذابی به سمتم جذب شده اند و در افطاری پارتی ها تعارف شده اند. که با خودم میگویم خدا بزرگ است بخور. به ذهنت سختی نده. بخور ولی کمتر بخور. معتاد به تریاک هم که یک هو مورد ترک قرار نمی دهند. کم کم. بهش شربت تریاک می دهند. دوزش را کم می کنند تا بالاخره ترک کند.
من هم همینکار را باید بکنم. دیگر چه میخواستم بگویم؟ اصلا مگر باید چیزی بگویم؟ اصلا مگر من که هستم؟ چرا باید بقیه حرف های من را بخوانند؟ تا سرانه ی مطالعه کشور برود بالا؟ ولمان کن بابا. آمده ای بین جماعتی کتاب خوار میخواهی سرانه مطالعه را بالا ببری ؟اصلا بیخیال قرار بود شعر بگویم .. یک دو سه، آتش :
زندگی سخت است
بی تو سخت تر
آسمان آبی ست
بی تو اما خاموش تر
ابری تر
تاریک تر
من نوی صاد نیستم
شعرهای خوب خوب بگویم
آهنگین، موزون و سکر آور
درست
اما درد دل جایش کجاست آخر؟
چکارش باید کرد؟
کجا بایست گفتش؟
جز در ویرگول ، روی کاغذ
یا بیابان ، یا به چاه
یا به ماه
یا به یار؟
یار گمگشته که هست و نیست
هست
من نمیبینمش
چشم ها را باید شست
شسته ام سهراب
بارها
چشم قلبم اما
شده ناپیدا ..
چه کنم ؟
اگر می خواهید رمان هایم را بخوانید روی لینک های زیر کلیک کنید :
۱۰فروردین ۱۴۰۲