در دورانی که انسان هر روزش به جستجوی خوراک و شکار میگذشت، پیوستگی تنها بین چند ده نفری که یک گروه انسانی را تشکیل میدادند تعریف میشد. سپس این گروه پیوستگی کوتاهمدت و منقطعی (اگرچه بسیار حیاتی) با طبیعت اطرافش و زیستبوم منطقهای که در آن سیر میکرد را میساخت. اگرچه انسان گونهای اجتماعی بود و از همان ابتدا به یکدیگر نیاز داشت اما سبک زندگی انسان پیشاتاریخ نسبت به اعضای گونهی خود گسسته بود و طبیعت به مانند دیکتاتوری ابدی و ازلی قوانین زندگی و روابط و فاصلهها را تعیین میکرد.
در جهان مدرن، از همان صبح که بیدار میشویم، از آبی که با آن دست و صورتمان را میشوییم، تا صبحانهای که میخوریم و حتی گاه تا هوایی که تنفس میکنیم، به سیستمهای زیرساخت شهری جامعهی مدرن وابسته است. سامانههای اساسی مثل برقرسانی، آبرسانی، سوخترسانی، ارتباطات موبایل (شبکه سلولی) و ... . هرکدام از این سیستمها به صورت شبکهای عظیم، خود به دیگر سامانهها متصل هستند و به شکلی پیچیده در هم تنیدهاند. به طور مثال، شبکهی حمل و نقل پیشنیاز تمام سیستمهای مذکور است و خود نیز به طوری جدانشدنی به تمامی آنها وابسته است.
در نهایت، همهی زیرساختهای یک جامعهی مدرن وابسته به انسانهایی مختصص است که در حال روغنکاری چرخدهندههای این شبکهی عظیم از زیرساختهای مهم و حیاتی برای زندگی روزمرهاند. کافی است تصویر کنید که چه میشود اگر یک روز شبکهی حمل و نقل شهری به دلیل نبود سوخت از کار بیافتد. یا خیلی سخت نیست تصور قطع براق برای مدتی طولانی و اثرات روانی و فیزیکی آن در زندگی انسان شهری قرن بیست و یکم. خرابی هر کدام از این سامانهها همچون قطعات یک دومینوی غولآسا میتوانند آغازی برای پایان زندگی انسان شهری شوند.
اگر صدهزار سال پیش، هرکدام از ما تنها به چند نفر از اعضای قبیلهی خود برای شکار و تامین امنیت نیازمند بودیم، اگر همهی آنها میمردند بازهم شانسی برای بقا داشتیم. اما امروز به میلیونها نفر وابستهایم؛ میلیونها نفری که هرکدام نقشی در یک شبکهی عظیم ارتباطات بازی میکنند و با یکدیگر یک جامعهی مدرن را تشکیل میدهند.
در این بین، نهادهایی وجود دارند که نقشی مهم را در تامین نیروی انسانی، پول و هماهنگی بین این سیستمها بازی میکنند. نهادهایی مثل دانشگاه که به شکل سنتی وظیفهی تولید و آموزش دانش را به عهده دارد. یا نهادهای صنعتی که وظیفهی ساخت ابزارها و بنیهی زیرساختهای اساسی را به دوش میکشند. هماهنگی تمام این اجزای دنیای مدرن در یک جامعه، در بستری انجام میشود که برآیند تجربهی تاریخی-سیاسی آن جامعه است. یعنی فارغ از نوع سیستم سیاسی حاکم در یک جامعه، اجزایی کلیدی وجود دارند که نحوهی ارتباط و پیوستگی آنها در هر شکل یک جامعه باهم فرق میکند.
حال اگر کمی جزئی به کل این شبکهی عظیم نگاه کنیم، در آخر میبینیم که قوانین حاکم بر سیستمهای اساسی و نیز تنظیم کارکرد آنها وابسته به تکتک افرادی است که آن سیستمها به آنها وابستهاند. اگر دانش تخصصی و زور بازوی افراد در یک جامعه، پیشنیاز کارکرد تکتک سیستمها و نهادها و زیرساختهای مهم آن جامعه است، تجربه و دانش تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و طرز جهانبینی این افراد، هماهنگکنندهی این اجزای مهم است. و فهم اهمیت هماهنگی بین اجزا در یک شبکهی پیچیده نیاز به توضیح ندارد. چه بسا شبکههایی که با وجود ناکارآمدی و یا عدم بهینه بودن اجزای درونشان، به دلیل هماهنگی درست این اجزا، بسیار کارآمدترند تا شبکههایی که هرکدام از بخشهای آن بهینهاند اما هماهنگی درست و سالم با یکدیگر را ندارند.
پس ما، نه تنها در زور بازو و کار تخصصی روزانهمان، بلکه حتی در طرز فکرمان به یکدیگر پیوستهایم. آنچه من در تصورم از جامعهای ایدهآل میسازم، نه تنها بر تنظیم روابط و کارکرد زندگی شخصیام، بلکه بر زندگی دیگر افراد جامعهی من نیز تاثیرگذار است.
و حتی ما با گذشتگان و آیندگان خود نیز پیوستگی داریم. چرا که دانش تاریخی ما بدون شک از تصمیمها، سختیها و آرمانهای گذشتگانمان سرچشمه میگیرد و ما نیز خود پلکان آینده را میسازیم. آنگاه که خط اختراع شد، مفهوم زمان برای بسیاری از چیزها، همچون ایدهها و دانش، از بین رفت. شما با نوشتن یک کتاب، میتوانید هزاران سال بعد از مرگ نیز، بخش مهمی از جهان انسانها را تحت تاثیر خود داشته باشید.