مایه کباب رو آماده کردم ، توی یخچاله تا حسابی مزهها به خوردِ گوشت برن!
بعد از یک هفته که خونهی پدری بودم، دوباره برگشتم خونهی خودم...وای که چقدر از تحمل کردن این جادهی لعنتی بیزارم!
ولی یکی تو خونه منتظرم بود که سختی جاده رو برام یه کوچولو قابل تحمل کرده بود
دارم سعی میکنم سحرخیزی رو تمرین کنم...هرچند اولین پست ویرگولم در مذمت سحرخیزیه! اما الان بعد از دوسال که مسئولیتام و درسام سنگینتر شدن، عمیقاً احتیاج به زمان بیشتر رو احساس میکنم!
وای که من عاشق تعطیلات بین دو ترم دانشگام! آدم بالاخره یه نفس راحت میکشه، بهتر به کاراش میرسه ...
میدونم که این آخرین تعطیلات طولانی مدتمه پس باید به نحو احسن خودمو رفرش کنم ...
از ترم بعد به شدت نیاز به سحرخیز بودن دارم پس بهتره از همین الان روش کار کنم
بعدا میام از اینکه اول صبحا چیکار میکنم و اصن آیا سحرخیزشدن به دردم خورده یا نه اینجا صحبت میکنم