فرزانه
فرزانه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

گریه می‌آید مرا...

کتاب پاتولوژی رو باز کردم یه کم درس بخونم رسیدم به سندرم مرگ ناگهانی نوزادان ، همینجور که داشتم می‌خوندم تصور کردم اگه من یه بچه داشته باشم که به هر دلیل پاتولوژیکی توی بچگی فوت کنه، چه خاکی به سرم میریزم؟ اگه با اون بچه ماه‌ها و سال‌ها انس گرفته باشم از لحاظ عاطفی بهش وابسته شده باشم و اون شده باشه همه‌ی جونم؛ با از دست دادنش دیگه اون آدم قبلی نمیشم!

خلاصه هم داشتم درس می‌خوندم هم گریه میکردم
بعضیا فکر میکنن این مسائل فقط مال همسایه‌ست ولی اگه عمیق فکر کنیم میبینیم خون ما از همسایه رنگین‌تر نیست انقدر نقص مادرزادی هست که منشا ژنتیکی نداشته باشه انقدر نقص ژنتیکی هست که ازش خبردار نیستیم و انقدر فرآیند رشد یه جنین پیچیده‌ و ریسکیه که هرآن ممکنه یه نقص توش به ‌وجود بیاد که آینده‌ی اون بچه و مادرش رو به کلی زیر و رو کنه ...
آیا به اندازه‌ی کافی آمادگی دارم که اگه یه روز صاحب یه بچه با نقص عضو یا بیماری ژنتیکی یا مادرزادی شدم، بتونم زندگیمو نگه دارم؟ بتونم هنوز شادی رو تجربه کنم؟ بتونم به اون بچه روحیه بدم؟ بتونم به زندگی امیدوارش کنم؟ بتونم حمایتش کنم؟ بتونم ناشکری نکنم؟؟؟؟
فکر کنم هنوز به اون آمادگی نرسیده باشم!
فقط از خدا می‌خوام منو با یه فرزند بیمار یا معلول امتحان نکنه....
یاخدا خودت رحم کن بهم....من خیلی ضعیفم در مقابل تو...ازت می‌خوام بهم ظرفیت مشکلات آینده رو بدی ....

مطالعهامتحان
یادداشت‌های روزانه‌ی من از مسیر زندگیم ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید