هو الودود
حاج قاسم صادقی رو در راهیاننور حدود سه سال پیش شناختم و پای روایتگریاش در یادمان ذوالفقاری بودم. بیآلایش و لوطی، خاطراتش از دیگر روایتگریهای راهیان متفاوتتر و جذاب بود.
قبل از نمایشگاه کتاب امسال، خبر چاپ کتابش رو شنیدم. مشتاق شدم مطالعهاش کنم. بهویژه وقتی متوجه شدم نویسنده کتاب آقا جواد کلاته عربی است.
این کتاب ابعاد مختلفی داره، خصوصا وقتی با یک راوی که کمی متفاوتتر از مابقی راویهاست روبهرو میشی.
این اثر شاهد روایتهایی از تهران در دوران قبل از انقلاب و فضای کودکی و مدرسه رفتن حاج قاسم است تا فعالیتهای انقلابی یه جون کاسب که در بطن یه سری از ماجراها حضور دارد.
از احساس وظیفه و شرکت در سربازی گرفته تا بعد از انقلاب و حضور طولانی در جنگ.
حضور حاج قاسم در مناطق جنگی در دهه اخیر زندگیاش یک رنگ و بوی خاصی دارد.
او همچنان با گروه فدائیان و منطقه ذوالفقاری عجین شده و دلبستگی خاصی دارد و از آنها دل نکنده است.
تمام تلاشش را کرد و نتیجه تلاشش احیای دوباره گروه فدائیان اسلام با یادمان ذوالفقاری آبادان شد.
اما این بار تصمیم گرفت خاطرات و سلحشوریهای بچههای گروه فداییان اسلام را به گوش همگان برساند لذا با خانواده در دشت ذوالفقاری ماند. دلش پاگیر منطقه بود و خوراک شب و روزش شده بود یادمان.
روایت حاج قاسم در نثر با روایت واقعی حاج قاسم در یادمان فرق چندانی نداشت و این یکی از مهمترین ویژگیهای کتاب بود که نویسنده آن را بدون کم و کاست حفظ کرده بود.
عدم پرداختن به حواشیِ بیفایده از دیگر ویژگیهای مهم این اثر است که انگیزه خوبی به مخاطب برای مطالعه و پاگیر شدن به این کتاب را میدهد.
موضوع حوادث، خاطرات و افراد نیز یکی دیگر از جذابیتهای این کتاب محسوب میشود.
تنها نقد کوچکی که البته قابل اغماض هست، به نظرم حجم زیاد برخی از فصول میباشد.
این کتاب ارزشمند در ساعت۱۹:۵۰ پنجشنبه ۲۰مهر۱۴۰۲ در شهر کرج به پایان رسید.