سال 1978، درست زمانی که سینمای هالیوود در حال تمایل نشان دادن به بلاکباسترها، فیلمنامههای هیجانانگیز، پرتنش و ماجراجویانه است(هرچند این ویژگی همیشگی سینمای آمریکایی است، از همان زمانی که ادیسون در بلک ماریا کارش را با تیراندازی و سیرک و... آغاز میکند.) و از طرفی فیلمهای ابرقهرمانانه امروزی در حال ظهورند(سوپرمن ریچارد دانر)، ترنس مالیک در دومین فیلمش خلاف جهت امواج هالیوود شنا میکند و یک درام عاشقانه را روانه بازار میکند.

«روزهای بهشت» (Days of Heaven)، ساختهی ترنس مالیک، در سال ۱۹۷۸ با حضور بازیگرانی همچون ریچارد گییر، بروک آدامز، سام شپرد و لیندا منز به شهرت رسید. فیلمبرداری توسط نستور آلمندروس انجام شد که برای آن جایزهی اسکار بهترین فیلمبرداری را دریافت کرد. موسیقی متن فیلم نیز اثری از انیو موریکونه است که به کمک «کارناوال حیوانات سن سانس» به فضاسازی شاعرانهی فیلم کمک زیادی کرده است.
در اوایل قرن بیستم، بیل (ریچارد گییر) پس از درگیری در کارخانه فولاد، به همراه خواهرش لیندا (لیندا منز) و معشوقهاش ابی (بروک آدامز) از شیکاگو فرار میکند و به تگزاس میروند. آنها در مزرعهی مردی ثروتمند (سام شپرد) مشغول به کار میشوند. بیل متوجه میشود که صاحب مزرعه بیمار است و احتمالاً مدت زیادی زنده نمیماند. او از ابی میخواهد تا با مرد ازدواج کند تا از ثروتش بهرهمند شوند.
مالیک با همین سادگی ظاهری، سعی دارد لایههای عمیقی از مفاهیم عشق، طمع و تقدیر را ایجاد کند اما اینکار را نه از طریق دیالوگهای مستقیم بلکه بیشتر از طریق تصاویر و فضاسازی به سرانجام میرساند. این اتفاق همانطور که نقطه قوت اوست، به نوعی پاشنه آشیل او نیز میتواند باشد؛ دقایق ابتدایی فیلم به معرفی شخصیتها و توضیح اتفاقات اولیه توسط راوی که لیندا باشد میپردازد، اگر کمی بدشانس باشید، احتمالا چند دقیقهی بعدی را درگیر شناسایی شخصیتها و تفکیک آنها باشید و همه اینها باعث میشود که تا آخر فیلم فاصلهای بین خودتان و شخصیتها حس کنید و خیلی از تصمیمات آنها برای شما نامفهوم باشد.
فضاسازی مالیک عموماً با طبیعت انجام میشود. در فیلمهای مالیک، طبیعت صرفا یک لوکیشن نیست، بلکه طبیعت در کارهای مالیک همواره یک شخصیت است. و چه شخصیت تاثیرگذاری، در همین فیلم تصاویر ابتدایی هر سکانس، تصاویر طبیعت اند، تصاویری که به فیلم کشیدن آنها مهارت خاص مالیک و آلمندروس است، حتی وقتی طبیعتی در شیکاگوی ابتدای فیلم وجود ندارد. صحنه ورود کاروان به مزرعه و نمایان شدن خانه، رودخانه، حیوانات، خود گندم زار همه عناصر روایتی هستند که مالیک استفاده کرده است. و تصاویر و کلوزآپهای حمله ملخ ها که در ذهن ماندگار میشود و دقیقا از همان نقطه، هرچه شخصیتها کاشته بودند، شروع به نابود شدن میکنند. طبیعت عنصری روایتگر در فیلمهای مالیک است.

نکته دیگر درباره روایت مالیک، بیان آن از زبان لیندا بعنوان راوی است. راوی که نقشش جلو بردن داستان نیست، گاها چیزی که میگوید هیچ ارتباطی با اتفاقی که در حال رخ دادن است ندارد، یا چیز جدیدی ارائه نمیدهد، میتوان گفت نقش راوی بیشتر در ارائه دیدگاه متفاوتی از نگاه یک کودک است.
اما پایان بندی فیلم تلاشی ناموفق برای بیان مواضع ضدجنگ است. در طول فیلم هم تلاشهایی برای صحبت ضد استعمار صنعتی میشود، اما همه اینها در برابر شاعرانگی فیلم، مجالی برای شنیده شدن پیدا نمیکنند.
مالیک با تکیه بر سینمای شاعرانه و تصویرسازیهای چشمنواز، فضایی مینیمال و احساسی خلق کرده است. او با استفاده از نور طبیعی بهویژه نور طلایی غروب و طلوع، قابهایی خلق کرده که هرکدام همچون یک نقاشی امپرسیونیستی در ذهن باقی میماند. در پی این مسئله نمیتوان حضور آلمندروس را نادیده گرفت، کسی که چنین تصاویر و چنین رنگهایی را به فیلم کشیده است.
هرچند فیلم در بخش تدوین کاملا سینوسی عمل میکند، در جایی درست زمانی که احساس در حال شکل گیری است، تغییر زاویه شدید و نابجای دوربین آنچنان به صورت مخاطب کوبیده میشود که مخاطب برای لحظاتی کاملا سردرگم میشود. اما در سایر مواقع، بهویژه در لحظات پرتنش، تدوین بهخوبی در خدمت حس اثر قرار میگیرد.
بازیگران روزهای بهشت را نمیتوان براساس دیالوگ گویی مورد قضاوت قرار داد، اینجا سکوت ملاک است، تصمیماتی که در سکوت گرفته میشود و... براین اساس میتوان گفت سام شپرد کسی است که به خوبی از پس این کار برامده، سکوت او به اندازه است. هرچه به پایان نزدیکتر میشویم، سکوت او کمرنگ تر میشود و از لاک دفاعی اش بیرون میاید، و همین خروج، در آخر کار دستش میدهد. لیندا منز نیز به خوبی از پس کار برامده، چه هنگامی که نقش دراماتیکی دارد، چه زمانی که باید به تلطیف فضای فیلم کمک کند.
به لحاظ کلی نقشهای مکمل فیلم، شخصیتهای باورپذیرتری هستند تا دو نقش اصلی بیل و ابی؛ این دو هم در خودشان، هم در رابطهشان ناقص اند. البته شاید همین ناقص بودن باعث شکل گیری ماجرا میشود.
در آخر نمیتوان نقش موسیقی انیو موریکونه که با استفاده از قطعهی Carnival of the Animals اثر سنسانس، فضایی متضاد بین معصومیت و فاجعه را خلق میکند و صداگذاری کم نظیر فیلم که باعث شده طبیعت فیلم به همان خوبی که دیده میشود، شنیده شود را نادیده گرفت.
«روزهای بهشت» به دلیل سبک بصری منحصربهفرد، فضاسازی شاعرانه و روایتی دربارهی عشق، طمع و سرنوشت، یکی از بهترین آثار ترنس مالیک و سینمای دههی ۷۰ محسوب میشود. این فیلم با فیلمبرداری استادانه و موسیقی تأثیرگذار، تجربهای بصری و احساسی کمنظیر است.
یادداشتی از: محمد مهدی کریمی