جایی از بهرام بیضایی شنیدم که بسیار افسوس میخورد نتوانسته بخش مهمی از آثارش را در قالب فیلم یا نمایش بسازد. دلسرد بود از رسم زمانه و دلنگران از دیده نشدن آثارش که الحق نگرانی بجاییست. قطعا «فیلمنامهٔ (فیلمنشدهٔ) اشغال» یکی از آنهاست. فیلمی که بعید است اگر آنچه از روزگار جاریست جاری بماند -که امیدی نیست نماند- بخت در ساختن آن یار بیضایی باشد. که آنچه روایت میشود، آنجا که روایت میشود و آن چنان که روایت میشود، در این زمانهٔ کوچک دور از دسترس این مرد بزرگ است.
اشغال بارها برای فیلم شدن به کارگردانی بیضایی در نظر گرفته شده، و هر بار به مشکلی برخورده و نشده: در نیمهٔ دوّم دههٔ ۱۳۶۰ در لوکیشنی در مشهد، بار دیگر در ۱۳۸۸ که تا آستانهٔ پیشتولید رفت و از ادامه بازماند، و در بهمن ۱۳۹۲ نیز که خبر بازگشت عنقریب بیضایی به ایران برای ساخت فیلم اشغال منتشر شد ولی این بار نیز ساخت اشغال منتفی شد. ~ویکیپدیا
آنچه روایت میشود، روایت جستجوست؛ ولی سوژه نه یافتنِ گمشده که ناکامی گمکننده در یافتن آن است. داستان، داستان خیزش یک زن است -به سیاق سگکشی اگر دیده باشید- و به سبک تقریبا همه داستانهای بیضایی که در آنها زنی با فریاد یک سو ایستاده و جهانی به تهدید سکوت آن سوی دیگر ایستاده است.
آنجا که روایت میشود، بطن فشردهٔ یکی از بلبشوترین سالهای تاریخ معاصر ایران است؛ سالهای اشغال ایران به دست متفقین حین جنگ جهانی دوم، وقتی سربازان خارجی از «جسد وطن» دالانی برای کمکرسانی به جبهه شرق باز کرده بودند. کشور، اگر بتوان آن دو تکه از هم پاشیده را چنین نامید، به ویرانهای تبدیل شده از بیعرضگی حکمرانان و سردرگریبانی ملت. صد افسوس که ذهن ما در ساختن صحنهها به حکم، ناتوانتر از آنی را میبیند که میشد از دوربین بیضایی دید.
و آن چنان که روایت میشود، تمامصحنهی ازهمپاشیدگی یک کشور است. روایت خیانت، دروغ، چاپیدن، چاپیدهشدن، بیارادگی، ننگ و سردرگریبانی جمعی و در یک کلام مرضی تاریخی ولی بدون تاریخ برای ملتی که انگار همیشه تکرار میکند سرگذشت خود را در سرنوشت خود. بیضایی به بهانه این جستجو ما را با خود به جایجای تهران در آن سالهای مخوف میبرد. جستجویی که به مرور بیش از پیش پوچ مینماید. ولی این جستجو نه بیپایان که در پایان بازتعریف میشود. آنجا که این زن (عالیه)، به یک باره آن سیاق محاورهای را که در سرتاسر فیلمنامه در دهانش بود به کناری تف کرده، در قامت آن زن آسیابان ایستاده فریاد میزند:
«من جسد شوهرم را ندیدم، نه، من جسد وطنم را دیدم»
امید مایهٔ این جستجوست و همچون خودِ این جستجو پوچ و بیمنطق؛ امیدی بی هیچ سرنخی، هیچ نشانهای، هیچ کورسویی. ولی جستجوگر امیدوار است. امیدی که در ابتدا ما را هم به آن میفریبد و بعد آنچنان که خود مصممتر میشود کمکم از امید ما میکاهد. میکاهد و آنقدر ضعیفمان میکند تا ما هم به تمام این جهان ناامید مقابل این زن پیوسته، در مقابلش بایستیم و با آنها همزبان فریاد زنیم:
«تو درمیمانی عالیه!»
و این پاسخ پیشگویانه را از سنت تاریخ بشنویم که:
«وقتی درماندگان زیاد شدند درماندگی را از پا درمیآورند».
بعد کمی جلوتر خط و نشانی برایمان کشیده میشود وقتی از زبان مردی و از قول کتابی میشنویم:
«بعضیها را ناامیدی به کلی از پا در میآورد ولی بعضی دیگر تازه خطرناک میشوند».
و تازه میفهمی با چه مانیفستی از امیدواری فردی در فاجعهبارترین شرایط اجتماعی روبرو شدهای.
حالا جستجوی پوچ یک زن خطرناک را در ویرانههای ایرانی در پسزمینهای از حادثههای ناشی از وارفتگی یک ملت و وادادگی حکمرانان تصور کنید تا بفهمید چرا بیضایی شاید دیگر نتواند این فیلم را در وطن خود بسازد؛ افسوس که جاریست آنچه از زمانه جاریست.
کتاب فیلمنامهٔ فیلمنشدهٔ اشغال توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان چاپ شده است.