اگر پارک پردیسان رفته باشید تقریباً در منتهیالیه شمال غربی پارک آنجا که اتوبان همت به گوشهٔ پارک میرسد، کنار مسیر پیادهروی، ساختمانی و در کنار آن قفسی تقریباً به اندازه ۵ در ۵ در ۵ متر میبینید که شاید نزدیک به ۱۵ عقاب بزرگ هر یک به اندازه یک بره را در آن - به معنای واقعی - «چپاندهاند». هر کدامشان گوشهای از قفس کز کرده و با تنی کوفته از پرواز نکردن، گاه سر به این سو و گاه به آن سو میچرخانند و از لابهلای تاروپود تنگبههمچسبیدهٔ قفس آهنی به آسمان آبی و ابرهای گذران نگاه میکنند. در بالهایشان شکوه آسمان موج میزند و در چشمانشان ابرها وسوسهکنان میرقصند. جا حتی برای بال باز کردنشان هم نیست؛ دکوراسیون ناجور و ناسازی از میلههای آهنی و شاخههای نازک درختان کوچک درهمرفته بر روی سطح سیمانی زمین و دیوارها و سقفهای مشبک! هیچ شکوهی در قفس نیست؛ یک سازه در بدترین شکل و شرورانهترین کاربرد به جای دشتهای فراخ و آسمان بزرگ خانهشان شده است.
شکوه پرواز این عقابها در بلندترین ارتفاعات زندگیپذیر آسمان در این گور آهنی دفن شده است. در چند قدمی همین قفس، در قفسی کوچکتر چندین پرنده غیرشکاری بختبرگشته دیگر را هم اسیر کردهاند؛ شکار در کنار شکارچی هر دو اسیر در قفس. طبیعت ترس در یکی و طبیعت ولع در آن دیگری سرکوب شده است. افق تهران از قفس عقابها دیده میشود. ساختمانهایی سربهفلککشیدهای که در دنیای عقابها بسیار کوتاهاند، شهری به وسعت یک دریا که از آسمان به اندازهٔ مشتی آب در گودی زمین دیده میشود و برج میلاد، نوزدهمین بلندسازهٔ بشرساخته که به بالزدنی زیر پای هر عقابیست. اینها همه در گستره گاهپیدا و اغلبناپیدای آسمان از پشت تاروپود آهنی قفس پیداست. با دخترم از کنار قفس رد میشدیم که خشکمان زد.
اگر دختری ۱۱ ساله داشته باشید، حتما دوست دارید بتوانید همه چیز جهان را برایش توضیح دهید، حداقل آنهایی را که مسئولیتش با انسانهاست، این از مصائب فرزند داشتن است. دوست دارید این طور فکر کند که این بشر دنیایی منطقی و بر پایه عقل ساخته است و شر جز در پدیدههای طبیعی و تصادفی نیست. ولی با او در شهر که راه میروی دیدن پدیدههای ابلهانه آزارت میدهد. نمیشود این همه ابلهانگیهای متنوع باقیمانده در شهر را به یک کودک توضیح داد؛ اینکه چرا هنوز هست و میبینی و نمیتوانی کاری برایش بکنی. زودتر فهمیدم که چند قدم جلوتر با سوالی جدی مواجه خواهیم شد.
هر دو به آرامی و انگار که دیگر از این سوالها خسته شده باشیم نزدیک میشویم و آن «چرا» در سکوتی بینمان پرسیده میشود. با افسوس در پاسخ سوالی نپرسیده، میگویم ما انسانها هنوز کارهای ابلهانه زیادی میکنیم. مثلا همین قفس را نگاه کن! این بیچارهها الان باید با بالهایی باز بر فراز ابرهای سپید در آسمان آبی برای خودشان بچرخند و با آن چشمان تیزبینشان دنبال آهویی، خرگوشی، موشی، بزی چیزی روی زمین بگردند و به خیزی فرود آمده چنگالهای تیزشان را بر تن جانوری فرو برده با خود بپرانند و ببرندش به شانههای بلندترین کوههای صخرهای و کنار سنگ بزرگی بر زمین زنند و گوشت از تن شکار کنده بر دهان جوجههایشان بگذارند، نه اینکه چنین مردهوار پشت تاروپودی از فولاد روی شاخهای سیمانی، خسته و دلمرده بنشینند که این رهگذران گوشه نگاهی به آنها بیندازند و مثلا زیر لب بگویند «واو پس عقاب این است، عجب شکوهی!» و چه مواجههٔ شرورانه و پستیست هر نوعی از شگفتیِ دیدار از پشت میلههای قفس.
روبروی قفس ایستاده سر میچرخانم. مردمان بسیاری در حال گذرند، ورزش میکنند، نفس میکشند، با هم حرف میزنند، برخی به دنبال سگهایشان و برخی دست در دست کودکانشان راه میروند، دوچرخهسواران و اسکیتسواران زیادی هم میروند و میآیند. بعد از تقریبا یک سال تحمل انواع محدودیتها و قرنطینهها و دستشستنها و ماسکزدنها وانمود میکنند شرایط عادیست. هر طرف که نگاه میکنم گروههایی از دختران و پسران در گعدههای ورزشی جمع شدهاند، میدوند و میپرند و میزنند. انسانهایی که خود در قفس روزگار و جغرافیا اسیرند، سر در کار خویش از هوای معدود روزهای سالم تهران لذت میبرند. انتظاری هم نیست که توجهشان به این قفسهای پر از حیوانات بیچاره جلب شود.
همان نزدیکی، بر سر در ورودی ساختمانی نوشته «کلینیک تخصصی حیات وحش پارک طبیعت پردیسان». نمیفهمم چه خبر است! اینجا بیشتر شبیه باغوحشی یا باغپرندگانی بیدروپیکر است تا کلینیکی برای حیات وحش! درست روبروی قفس چند کانکس و ساختمان هم هست که بیرونش یک نگهبان ایستاده و سمت قفسها را میپاید. روی دیواره قفس نوشتهاند اینها عقابهای طلایی، دشتی و شاهی هستند و لابد به کلی بها میارزند. چند شات عکس میگیرم و افسوسخوران راه میافتیم و از قفسها دور میشویم. حالا نظرم به قفسهای بیشتری جلب میشود که در محوطه اطراف ساختمان کلینیک هستند. عده ای در تکاپو برای دیدن حیوانات از پشت حصارها و قفسها، مدام دنبال راهی برای نزدیکتر شدن به آنها میگردند. از خرس و گرگ و میمون حرف میزنند. ولی ما دور میشویم. آویزان شدن از قفسها برای تماشای وحش در قفس را دوست ندارم.
به محض رسیدن به خانه و در اولین فرصت، اینترنت را برای یافتن این سوال که عقابها در پارک پردیسان چه میکنند، میجورم. یافتههایم از این قرار است. پارک طبیعت پردیسان با حدود ۲۷۵ هکتار مساحت، یکی از بزرگترین و معروفترین پارکهای تهران و زیر نظر سازمان محیط زیست ایران است که ظاهرا در ماههای اخیر طی قراردادی بهرهبرداری از آن به شهرداری تهران واگذار شده است. در این پارک علاوه بر امکانات تفریحی-عمومی، و علاوه بر ساختمان خود سازمان، یک موزه تنوع زیستی شامل هزاران تاکسیدرمی از حیوانات و حشرات (بعضا زنده!) و همینطور یک کلینیک بازپروری وجود دارد. این همان کلینیکیست که کنار قفس عقابها دیدم. در لینکهای مرتبط با این کلینیک بیشتر پیش میروم.
وظیفه این کلینیک تخصصی، درمان، تیمار و بازپروری گونههای آسیبدیده حیوانات است؛ از خرگوش و اردک گرفته تا گوزن و یوزپلنگ و عقاب! برخی از این حیوانات توسط مردم به پارک تحویل داده شدهاند و باقی توسط محیطبانان و ماموران دولتی در طبیعت پیدا شده و یا از قاچاقچیان، شکارچیان و فروشندگان، توقیف و به دلیل مشکلاتی که حیوان داشته به پارک تحویل داده شدهاند. رسما این طور میگویند که آن دسته از حیواناتی را که بعد از درمان امکان زندگی طبیعی در مناطق مناسب داشته باشند، رها میکنند و بقیه را یا در باغوحشها و باغهای پرندگان نگهداری میکنند و یا اگر خیلی وضعیتشان بد باشد، ارزیدنیها را تاکسیدرمی کرده و در موزه برای تماشا به نمایش میگذارند و (آن طور که منابع غیر رسمی گفتهاند) ناارزیدنیها را یا کشته و غذای بقیه گوشتخواران میکنند یا سوژه آزمایشگاهی و آموزشی؛ الله اعلم! که در رابطه با این ارزیدنیها و آن ناارزیدنیها پای پول به میان است و دهها شایعه و شائبه پشت سر تصمیمات و اقدامات این دامپزشک و آن رئیس و این نهاد و آن باغوحش در اینترنت پیچیده؛ آن طور که از مافیای مواد مخدر و فوتبال میپیچد.
در این پارک، یا آن طور که رسما میگویند کلینیک بازپروری، یا آن طور که مردم میگویند باغ وحش، از پرندههای شکاری علاوه بر عقاب (۱۳ بهله)، گونههای دیگری مانند سارگپه (۸۵ بهله)، بالابان ، (۱۱ بهله)، کرکس (۱ بهله)، دلیجه (۱۱ بهله) قرقی (۲ بهله) و گونه های غیرشکاری مانند قو، غاز، طاووس و … نگهداری میشوند. تعدادشان را از این فایل بیتاریخ برداشتهام که از طریق جستجوی گوگل در سایت سازمان حفاظت از محیط زیست پیدا کردم و باور کنید این تنها منبع رسمی بود که توانستم در آن به چنین آماری برسم که معلوم نیست مربوط به چه سالیست و «بهله» هم اگر مثل من تا الان نمیدانستید، واحد شمارش پرندگان شکاریست ولی آنطور که در لغتنامه عمید نوشته در اصل به معنای «دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست میکردند برای نگه داشتن باز بر روی دست» است. آماری هم از تعداد پرندگان شکاری رها شده در طبیعت در همان فایل بینام و تاریخی که گفتم پیدا کردم که در مقابل آمار کل سهم دلخوشکنندهای ندارد.
کمی از بهت و خشم اولیهام کاسته شده است. با خودم تکرار میکنم: آن عقابها عملاً قابل بازگشت به طبیعت نیستند! و بعد میپرسم حالا که نیستند باید در قفس نمایششان داد؟ کمی بیشتر پیش میروم. در اینترنت هیچ منبع معتبری به طور خاص از وضعیت گذشته، فعلی و آینده این عقابها و بقیه حیوانات گزارش نداده است. مثل هر چیزی دیگری هیچ چیز شفاف نیست و همین نگرانم میکند.
حالا بیهدف در اینترنت میچرخم. در بخش پرسش و پاسخ مرتبط با پارک پردیسان در جستجوگر گوگل، نظرات و پرسشهای مردم دوباره آتش نگرانیام را از زیر خاکستر شعلهور میکند: خرده-جنایتهای شهروندی در حق حیوانات! اغلب پرسیدهاند که آیا پارک پردیسان حیوان خانگیشان را که دیگر نمیخواهند نگهش دارند تحویل میگیرد؟ یکی پرسیده آیا جایشان امن است؟ دیگری شک دارد که نکند خرگوشش را غذای عقاب و گرگ کنند. آن یکی گفته که پرندهاش را تحویل داده و چند روز بعد دیگر ازش خبری نبوده. نمیفهمم چرا باید کسی لاکپشت، کاسکو، خوکچهٔ هندی، سنجاب، مرغ عشق، فنچ، بلدرچین، جغد سنگی، مرغ مینا، شاهین، خرگوش یا هر حیوان وحشی دیگری را بخرد، در خانه و آپارتمان در قفس نگه دارد و بعد خسته که شد بخواهد آن را جایی تحویل دهد و نگران باشد که نکند طعمه گرگ و عقابش کنند یا به باغوحش بفرستند! (اسم همه این حیوانات را از کامنتهای مردم در همان بخش پرسش و پاسخ گوگل برداشتهام).
ما انسانهای مدرن تازهبهشهررسیده هنوز مقصریم. یادم میآید آن روز که جلوی قفس عقابها خشکم زده بود و صدای عبور نفسهایم را از زیر ماسک میشنیدم مردم چطور دست فرزاندانشان را گرفته بودند و با ولعی سادهلوحانه دنبال درزی یا شکافی در حصار دور کلینیک یا -دری به فراموشی باز مانده در روز- تعطیل میگشتند تا به قفسهایی که احتمالا برای جلوگیری از سرما دورتادورشان را پلاستیک پیچیده بودند و جایبهجایشان پاره و سوراخ شده بود چند قدم نزدیکتر شوند! انسانها در شهر یا سرگردان ناناند یا سرگشتهٔ سرگرمی. همین است که بیتوجه به هر تابلوی رسمی از عنوان این محوطه، به آنجا میگفتند باغوحش! بله باغوحش این جنایتی که هنوز دولتها به آن دست میزنند. تیمار این حیوانات وحشی و عدم امکان رهاسازی آنها در طبیعت بهانه خوبی برای به نمایش گذاشتن آنها نیست.
پیشتر میروم؛ سراغ رسانهها و خبرنگاران. کمکم خبرهای ضد و نقیض فراوانی از خرده-جنایتهای حاکمیتی هم میبینم. اخباری که در آن کارشناسان از پارک خواستهاند به نحوه نگهداری حیوانات بیشتر رسیدگی کنند. اخباری دیگر مبنی بر اعتراض به همکاری پارک با باغوحشها دارد و همینطور نقدها و ایراداتی به تصمیمات مدیریتی پارک در واگذاری پارک به شهرداری و اعتراضاتی به بسته شدن همین مرکز بازپروری و تنوع زیستی پارک به دلیل نبود بودجه! و شائبههای فراوانی که در مورد تصمیمات به عمد یا اشتباهات دامپزشک سابق این کلینیک و مدیر باغ وحش ارم در اینترنت پیدا میشود. و چه ترکیب غریبیست دامپزشک باغ وحش! چیزی مثل پزشکهای آشویتس یا پزشکان جلاد! آنچه در این میان دغدغهٔ درستیست حیاتی بودن فعالیت شفاف، هدفمند و استاندارد این کلینیک در کشور برای کمک به حفظ گونههای در معرض خطر است. ولی اگر مطالبه مردم و همراهی افکار عمومی در کار نباشد، یک دولتِ هزینهتراشِ رانتگسترِ کاغذبازِ تا-گلو-زیر-فساد-اداری-رفته، با چه انگیزهای باید تنها کلینیک حیات وحش کشور را سرپا نگه دارد؟
مابقی آن چه در نتایج جستجوی گوگل برای پارک طبیعت پردیسان لیست میشود، شامل مطالب بازاریابی سایتهای گردشگری است که مدام از باغ وحش پردیسان و جاذبههای دیدنی آن سخن میگویند و راهنمای بازدید از آن را منتشر کردهاند. همان قفسهایی که حیوانات تحویل داده شده توسط مردم و یا همان حیوانات کمیاب غیرقابل بازگشت به طبیعتِ توقیفشده از دست قاچاقچیان و فروشندگان و شکارچیان، در آنها به بدترین نحو نگهداری و زندانی میشوند، را جزو جاذبههای گردشگری این پارک تبلیغ میکنند. همه چیز دوباره به هم میریزد. دوباره نگاه خسته عقابها در روحم سنگینی میکند. یاد تمام دفعاتی میافتم که در زندگیام عقابهای آزاد را بر فراز کوهها و دشتها دیدهام. کودکیام پر است از این تجربیات ناب در یک شهر که بین دو رشتهکوه کوچک جا خوش کرده. خانهٔ ما در منتهیالیه شامل غربی شهر بود. کوچهمان از سر به خیابان و از ته به باغات سیبی میرسید که در جلگهٔ حاصلخیز یک رودخانهٔ فصلی قرار داشتند. رشتهکوههای همیشه نقرهفام بزقوش، ته کوچه که میایستادی از دور پیدا بود. دیدن گاهگاه پرواز عقاب از آنجا گرچه برایم همیشه هیجانبرانگیز ولی دور از انتظار نبود.
تماشای پرندگان بیشک یکی از آرامبخشترین لحظاتیست که در زندگی تجربه کردهام؛ وقتی که آزادانه پرواز میکنند، دور و نزدیک میشوند و در حالی که صدایشان را همواره میشنوی گم و پیداشان میکنی. امروزه بسیاری از مردم دنیا برای تجربه این آرامش ناشی از تماشای پرندگان به طبیعت میروند. پرندهنگری یکی از فعالیتهای مهم گردشگری مسئولانه طبیعت شده است. هر بار که پرندهٔ بینوایی را در قفسی میبینم به این فکر میکنم که چقدر دوست داشتم به جای قفس و از نزدیک، او را از دور ولی در طبیعت وحش ببینم و صدایش را بشنوم. وقتی از تنها میلهای که جای همه شاخههای تمام درختان در قفس برایش تعبیه کردهاند میپرد و به جای تنهٔ درختان و سینه صخرهها از میلههای قفس آویزان میشود، چشمانم را میبندم و با صدایش سعی در دیدن او در لابهلای درختان و بوتهها و سنگها دارم.
برای دیدن این پرندگان حتما نیازی نیست با یک تور پرندهنگری به مناطق خاصی سفر کنید. همین تهران خودمان بیش صدها گونه پرنده آزاد دارد که در اکثر پارکهای بزرگ در وسط شهر هم دیده میشوند. فقط کافیست در شهر یا حتی سفرهای جادهای کمی سربههوا باشید. تماشای پرندگان آزاد در شهر و دشت و کوه آنقدر تجربهٔ نابیست که بعید است ذرهای از آن را بتوان از دیدن این پرندگان در قفس تجربه کرد. به عکسهای زیر نگاه کنید. اولین سری، عکسهایی هستند که از همان قفس مذکور برداشتهام. سری دوم عکسی است که از یک عقاب (احتمالا طلایی) در یک تور پرندهنگری گرفته شده و عکس سوم یک پرنده احتمالا شکاری است که بر بلندترین شاخه یک درخت تنها در دامنه یک کوه و کنار یک رودخانه نشسته است. هر چه از شکوه عکسهای سری دوم و سوم بگویم کم گفتهام.
دلیل آنجا بودن آن همه عقاب در پارک برایم کمی روشن ولی دلیل به نمایش گذاشتن آنها برایم دردناک است. این خورده-جنایتهای شهروند-دولتی یکی دوتا نیستند. کافیست به اسبان بیچارهای که درشکه و گردشگران را زیر یوغ و ضربه شلاقها در شهرهای گردشگری با خود میکشند، نگاه کنید، به دلفینهای باهوش و بازیگوش گرفتار شده در چنگ عدهای سودجو در دلفیناریومها، به هزاران حیوان وحشی اسیر شده در قفسهای کوچک باغوحشها، حتی به میلیونها ماهی درمانده در آکواریومهای خانگی، به میلیونها پرنده خوش آب و رنگ و خوشصدای محبوس در قفسهای کبریتی آویزان از سقف آریشگاهها و میوهفروشیها و خانهها و هتلها، نگاه کنید؛ از این جنایتهای خاموش، نزدیک یا کمی دورتر از آنجا که نشستهاید، بسیار خواهید دید.
آقایان خانمها به هر دلیلی ما انسانها هزاران سال است در برنامهای نانوشته و جمعی و به تعبیر یووال حراری در کتاب انسان خردمند، برگشتناپذیر، خود را از طبیعت واکنده به شهرها افکندهایم. این سرنوشت و سرگذشت ماست. ما اراده کردهایم زمین زیر پایمان به جای خاک و گیاه، آسفالت و سیمان باشد، دیوارهامان به جای سنگ و درخت، گچ و آجر باشد. هر چیزی از طبیعت را تا توانستهایم با چیزی خودساخته جایگزین کردهایم. توهم تافتهٔ جدا بافته بودن داشتیم و داریم و لیاقت خودمان را بیش از باران و زمین و درخت و کوه میدانیم. طبیعت را پست تر از آن دانستیم که در آن بمانیم پس از آن بیرون زدیم و برای خود دنیای جدیدی ساختیم. به اطرافتان نگاه کنید، اگر میتوانستیم پای هر موجود آزاد دیگری را از شهر ببریم، میبردیم؛ پرندهها و گربهها و موشها و سوسکها را. هر چه هست باید آنجایی باشد که ما میخواهیم. حیوانات را تا شد راندیم. درختها را بریدیم و خیابان کردیم و چندتایی را هم منظم در پارکها کنار هم چیدیم. همه چیز باید با طرح و ساختاری بشری باشد. لیاقت ما بیشتر از این زمین طبیعی با این همه گیاه و حیوان و باد و باران است. طبیعت کثیف است و شهر تمیز! سیمان و موزاییک و گچ و و پلاستیک و آهن و رنگهای شیمیایی جای خاک و سنگ و گیاه و درخت و باد و باران را برایمان گرفتهاند. من طعنه به شهرنشینی چندین هزارساله انسان نمیزنم و درک معتبری از برآیند آن برای بشر ندارم، دغدغههای نابودی طبیعت به دست انسان را هم آنها که باید، گفتهاند، پرسش من این است که چرا صرفا برای سرگرمی، اصرار به اسارت حیوانات در شهر داریم؟ (مسئله حلنشده سلاخی انبوه و صنعتی حیوانات برای خوردن و پوشیدن هم بماند برای آنها که بیشتر و بهتر از من میدانند و میگویند)
باغوحش اسارتگاهیست برای آنهایی که نه جرمی داشتهاند که برایش محاکمه شوند و نه اشتباهی که تاوانش را به اسارت بپردازند. باغوحشها محصول شهرنشینی و خود-تافتهٔ-جدابافته-از-طبیعت-انگاری ما انسانها هستند؛ محصول ارضای فرصتطلبانه و سودجویانهٔ حس معصومانهٔ شهروندان در دلتنگی برای وحش، توسط کاسبان طبیعت از جیب طبیعت و با حمایت نامسئولانهٔ دولتها برای نمایش مردمداری و پدرسالاری خود در سرگرم کردن آنها. به قول فعالان محیطزیست، باغ وحش خوب باغ وحش تعطیل است.
جانوران آزاد در طبیعتاند و میتوان مسئولانه به تماشای آنها رفت. اگر هم توان و حوصلهٔ رفتن نداریم دلیلی ندارد آنها را در قفس به شهر بیاوریم. میشود به راحتی در یک مستند تلویزیونی دیدشان، بهترین عکسها را با یک جستجوی ساده در گوگل یا اینستاگرام به تماشا نشست، در اینترنت صدایشان را شنید و حتی عکسشان را چاپ کرد و زد به دیوار. در هر صورت به عنوان یک جاندار حق نداریم جاندار دیگری را برای تماشا به قفس بیندازیم و شکوه بلندپروازی یک عقاب را، غرش یک شیر را، بادپایی یک پلنگ را، تیزپروازی یک شاهین را و آزادی یک حیوان را به مجسمهای مضحک کنار یک پیادهراه تبدیل کنیم. هیچ جامعه و دولت مدرنی نباید تن به چنین پدیدههای غیرعقلانی بدهند. هر چیزی در زندگی انسانی ما باید قابل توضیح به بچهها باشد. نباید زبان هیچ پدر و مادری در توضیح آنچه فرزندانش در شهر میبینند به لکنت بیفتد. این معیار خوبیست برای مدنیت.