مهدی نویسنده
مهدی نویسنده
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

اتک آن طاعون!

شروع کردم به دیدن Attack on titan و از شدت جذابیت به دو هفته هم نکشید که خود را در حال تماشای قسمت ۸۹ (آخرین قسمت) یافتم. همه چیز جذاب و هیجان انگیز بود. بیشتر از این توضیح نمی‌دهم که نقد و بررسی جزئیات و کلیات آن بماند برای اهل فن.

شاید عنوان مقاله عجیب به نظر بیاید اما شباهت عجیب و جالبی میان این انیمه و کتاب «طاعون» آلبر کامو وجود دارد. در طاعون، بدون توضیح و دلیلی مشخص، طاعونی به جان شهر می‌افتد و در ابتدا مسئولین شهر تصمیم به مخفی نگه داشتن وجود بیماری می‌کنند اما در ادامه آنقدر وضعیت بحرانی می‌شود که دولت از نیروهای داوطلب برای تولید واکسن و سرم و هر گونه تلاشی برای از بین بردن و مبارزه با طاعون کمک می‌گیرد. در این میان دو مهاجر هستند که یکی‌شان با وجود قرنطینه‌ی سفت و سخت و موانع غیرممکن، در تلاش برای خروج از شهر و بازگشت به خانواده‌اش است و دیگری اما، انگار رغبتی به بازگشت ندارد. زندگی، خانواده و عشق معنای خود را برای مردم شهر از دست می‌دهد. چه چیزی مهم است؟ زندگی؟ خانواده؟ عشق؟ مرگ؟ شاید به قول متالیکا «دیگر چیزی مهم نیست!» دقیقا همین اتفاق با ورود تایتان‌ها به شهر شیگانشینا و ساکنان درون دیوارها می‌افتد. تنها زنده ماندن مهم است. جوخه اکتشاف ممکن است تمام جنگیدنشان برای «هیچ» باشد.

اما قبل از آن که نا امید شوید، بگذارید دو سکانس مشابه را برایتان بازگو کنم. در قسمت ۷ فصل ۱، میکاسا در یک لحظه، به نقطه‌ی بی معنا و مفهوم بودن زندگی می‌رسد. با این حال باز هم حاضر نیست همانجا کار را تمام شده بداند و دست تایتان مهاجم را قطع می‌کند. آیا پای غریزه‌ی حفظ بقا که در تمام جانوران وجود دارد و همچنین نظریه‌ی بقای قدرتمندان داروین وسط است یا چیزی فلسفی و عمیق‌تر؟ نمی‌دانیم. اما سکانسی مشابه در فیلم «سه رنگ: سفید» اثر کیشلوفسکی وجود دارد که اشاره به آن خالی از لطف نیست.


هشدار: حاوی اسپویل!

یکی از زیباترین سکانس‌های سه گانه سه رنگ کیشلوفسکی
یکی از زیباترین سکانس‌های سه گانه سه رنگ کیشلوفسکی

در این سکانس کارول، شخصیت اصلی داستان، با گلوله‌ای مشقی به میکُلای (کسی که کارول را از پاریس به لهستان آورده و قصد مردن دارد، اما خود جرئت خودکشی ندارد) شلیک می‌کند. میکلای به خیال این که کار تمام است، خود را در آغوش کارول می‌اندازد و لحظاتی بعد، چشم باز می‌کند. کارول می‌گوید: «این گلوله مشقی بود، بعدی واقعیه، حالا مطمئنی که می‌خوای بمیری؟»

میکلای می‌گوید: «حالا دیگه نه!»

پایان خطر اسپویل


در طاعون، دو مهاجر هستند که انتظار پایان بیماری را می‌کشند تا به شهر خود برگردند. یکی صبر می‌کند و به مردم شهر کمک می‌کند تا با طاعون مبارزه کنند. اما مهاجر دیگر، خود را به آب و آتش می‌زند تا هر طور شده از شهر خارج شود. در نهایت مهاجر دوم هم تنها راه چاره را در کمک به مردم شهر می‌بیند. به نظر می‌رسد Jean هم سرنوشتی مشابه مهاجر دوم طاعون دارد. ابتدا اِرِن را به تمسخر می‌گیرد و بابت این که می‌خواهد به جوخه اکتشاف بپیوندد، با او یکی به دو می‌کند اما در نهایت او نیز در می‌یابد که پیوستن به پلیس نظامی و امنیت دیوار شینا (داخلی‌ترین دیوار) هم تا ابد پایدار نیست و باز هم مجبور است با تایتان‌ها بجنگد، پس چرا از الآن نجنگد؟

طاعون یادآوری این است که معنای همه‌چیز در برابر مرگ و نابودی از بین می‌رود، حتی عشق. مگر آن که اشخاص، خود به زندگی‌شان معنا و مفهومی بدهند. در انتهای آلبوم «نیمه تاریک ماه» پینک فلوید هم با «کسوف» که استعاره‌ای از مرگ است، با مفهوم مشابهی رو به رو هستیم! اینجا دقیقا چه خبر است؟!

بارها برای شخصیت‌های مبارز AOT هم این سوال مطرح می‌شود که آیا مرگ همرزمانشان بیهوده بوده؟ آیا تلاش آنها برای از بین بردن تایتان‌ها بی معنی است؟ هر کدام از شخصیت‌ها به روش خود پاسخ این معما را می‌یابند. میکاسا معنی مبارزه‌اش را در علاقه‌اش به اِرِن می‌یابد، آنی لئونهارت، در بازگشت به پدرش، راینر در محافظت از گابی و فالکو و در نهایت، لیوای در ادای دینش به اروین. شخصیت‌ها به انتهای نا امیدی و پوچی می‌رسند اما باز هم به نبرد برای زندگی ادامه می‌دهند. همچنین لحظاتی را که بعد از پایان تمام این ماجراها دارند، به معنای واقعی زندگی کنند.

احیانا یاد انیمیشن Soul نیفتادید؟

معنای زندگینقد بررسیطاعوناتک آن تایتانانیمه
یک عدد دانشجوی مهندسی برق در دانشگاه آزاد کرج تا اطلاع ثانوی!! هرچی گیرم بیاد می‌نویسم، از هنر و موسیقی تا علم و فیزیک کوانتوم! به سایت رزومه‌ی من هم سر بزنید: https://nvs-iot.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید