ویرگول
ورودثبت نام
مهدی نویسنده
مهدی نویسنده
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

برداشت شخصی من از «مرشد و مارگاریتا»

نمی‌دونم کدوم بازیگر خانم توی برنامه «دورهمی» بود که این کتاب رو معرفی کرد و من در موردش کنجکاو شدم. اما بار دوم که درباره‌ش کنجکاو شدم، وقتی بود که آهنگ «همدردی با شیطان» رولینگ استونز رو توی بازی «ندای وظیفه: عملیات سیاه» یا "Call of duty: Black Ops" شنیدم و چون اسم Jesus Christ یا عیسی مسیح توی آهنگ بود، درگیرم کرد که این آهنگ درباره‌ی چیه. متنش رو خوندم و وقتی خواستم برای سایتی ترجمه‌ش کنم، متوجه شدم از روی این کتاب ساخته شده و بیشتر ترغیب شدم به خوندن این کتاب.

آهنگ رولینگ استونز مشخصا درباره جنایت‌های انسانه که خب معنویون هر دینی گردن شیطان یا لوسیفر یا هر اسمی که می‌خواید روش بذارید، می‌ندازن. اما رولینگ استونز با اون آهنگ عمیق و قشنگ، از زبان شیطان به بشر طعنه می‌زنه که هر گندی زدید، گردن خودتونه و من اونقدرها هم بد نیستم!

خلاصه‌ی کتاب مرشد و مارگاریتا، درباره‌ی اتفاقات عجیب و غریبیه که در روسیه‌ی دهه‌ی ۳۰ می‌گذره و بسیاری از نویسنده‌ها از کار منع شدن و یکی‌شون که خود مرشده، در یک تیمارستان بستریه اما به نظر نمیاد که مشکل ذهنی خاصی داشته باشه. داستان خیلی فانتزی و جذابه. اما نه فانتزی بی محتوای رایج در هالیوود امروز!

شیطان توضیف شده «یا به قول خود بولگاکف پروفسور وُلند!» در کتاب اونقدر هم موجود پلید و بدجنسی نیست. اتفاقا این شیطان یه فیلسوف تمام عیاره و آدم‌های حریص، سودجو و بدجنس رو به چنان گرفتاری می‌ندازه که بیا و ببین! حتی گاهی به بی نواها و درمانده‌ها هم کمک می‌کنه! جایی از کتاب از زبان پروفسور ولند می‌خونیم:

«جوری کلامت جاری شد، انگار منکر وجود تیرگی اهریمنی. نمی‌خواهی به این مسئله فکر کنی که نیکی و خیر تو چه فایده‌ای داشت اگر شرّی نبود؟ به این که زمین چه شکلی می‌شد اگر تیرگی و سایه‌ای در کار نبود؟»

اما از پروفسور ولند بگذریم، می‌رسیم به مسیح توصیف شده در کتاب که در واقع در رمان مرشد توصیف شده. این مسیح بر خلاف کتاب‌های دینی، نه موجودی فرا انسانی و با معجزات خاص و نه به عنوان «پسر خدا»، بلکه به عنوان انسانی فیلسوف و با اخلاق که تونسته پونتیوس پیلاطوس رو به چالش بکشه توصیف شده. چیزی که احتمال بیشتری داره تا به واقعیت نزدیک باشه.

زیبایی این تقابل، یعنی فرا انسانی و قدرتمند بودن شیطان یا همون ولند، و معمولی و انسانی بودن مسیح و کلیشه‌ی برعکس شیطان، یعنی به دام انداختن انسان‌های طماع که دنبال دردسر می‌گردن، به حدیه که نمی‌شه توصیف کرد و فقط باید کتاب رو خوند تا این موضوع رو درک کرد.

طعنه‌ی بولگاکف به قشر خاصی از نویسندگان هم عصر خودش که جایی در صنف نویسندگان و شاعران داشتن و افراد مخالف با عقاید خودشون رو یا از کار برکنار کرده بودن و یا با زدن تهمت‌هایی اون‌ها رو از زندگی معمولی‌شون محروم کرده بودن، خلاقانه بوده و کمی هم به واقعیت نزدیک. مخصوصا این مسئله که دولت روسیه عمدا در زندگی بعضی از این نویسندگان انقدر مسئله و مشکل درست می‌کرد که کار بعضی، مثل مرشد، به تیمارستان و گوشه نشینی می‌کشید و دیگه به فعالیت روزمره‌ی خودشون هم نمی‌تونستن بپردازن چه برسه به نویسندگی. گواه دیگه‌ی این مطلب این بس که گویا بعضی از آثار بولگاکف ممنوعیت انتشار داشتن و بولگاکف این رمان رو برای توصیف حال و اوضاع خودش و روزگارش نوشته و تا دهه ۶۰ میلادی هم اجازه‌ی انتشار پیدا نکرده. (به روایتی می‌گن که مرشد، خود بولگاکف بوده، این که چقدر درسته و چقدر نادرست، قضاوتش با شما!)


در مجموع خوندن این رمان رو از دست ندید و اگر نگم که دو بار، حتما ارزش یه بار خوندن رو داره. من که برداشتم این بود می‌شه گاهی از زاویه دید شیطان هم بعضی چیزها رو دید و به این نتیجه رسید که گاهی بد بودن،‌ اونقدرها هم بد نیست، همونطور که خوب بودن، همیشه و هر جایی خوب نیست!


مرشد مارگاریتاشیطانکتابرولینگ استونزمسیح
یک عدد دانشجوی مهندسی برق در دانشگاه آزاد کرج تا اطلاع ثانوی!! هرچی گیرم بیاد می‌نویسم، از هنر و موسیقی تا علم و فیزیک کوانتوم! به سایت رزومه‌ی من هم سر بزنید: https://nvs-iot.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید