سلام توی این مطلب میخوایم با هم یک داستانی که معمولا زیاد برامون پیش میاد رو بررسی کنیم و از این به بعد روشنتر و درستتر مسیرمون رو مشخص کنیم. داستان چیه؟ داستان اینه که خیلی از ماها برای خودمون اهدافی رو تعیین میکنیم و تلاش میکنیم به سمت اونها حرکت کنیم؛ اما این بین همهی ما به همهی اهدافمون نمیرسیم. مسلما توی راهی که به سمت یک هدف حرکت میکنیم کلی اتفاقات ناجور و سخت وجود داره که باعث میشن ما نتونیم به هدفی که در نظر داشتیم برسیم. توی این مطلب میخوایم ببینیم که چطوری میشه سنگینی و ضرر این نرسیدن رو کم کنیم؟ به قولی به یک نقطه سر به سر بین چیزی که از دست دادیم و چیزی که به دست آوردیم برسیم.
همهی ما تجربهی دویدن و نرسیدن رو داریم. بچگی دوچرخه دوست داشتیم و پولامونو جمع کردیم ولی نتونستیم بخریم؛ بزرگتر که شدیم توی امتحانات مدارس تیزهوشان شرکت کردیم و قبول نشدیم(همون بهتر!)؛ کنکور امتحان دادیم و چیزی که خواستیم نشد و خیلی مثالهای دیگه که معمولا برای خودمون یا اطرافیانمون پیش اومده. توی این جور مواقع معمولا همه احساسات مشابهی داریم؛ حس شکست، دلشکستگی، نرسیدن به چیزی که فکر میکردیم حقمونه و براش تلاش کردیم و کلی حسهای بد دیگه که حسابی حالمون رو میگیرن. فکر نکنم بشه کسی رو پیدا کرد که از این قضیه مستثنی باشه و بگه اصلا براش مهم نیست. آدمها توی این موقعیت توی دو چیز با هم متفاوتن : اول؛ میزان ناراحتی و مدت زمانی که این احساس رو دارن، و دوم واکنششون حین و بعد از ناراحتی از شکست.
خیلیا تا مدتها، شاید حتی تا ابد، این احساسات بد رو همراه خودشون دارن و همش حسرت نرسیدن و نشدن رو میخورن خیلیا بعد از مدتی پشت گوش میاندازن و بعد از مدتی هم فراموش میکنن. بعضیا باهاش رو به رو میشن و تصمیم میگیرن که یا دوباره شروع کنن یا مسیر جدیدی رو توی زندگی برن؛ این که واکنش آدما چی هستش به عوامل زیادی بستگی داره، عواملی مثل تربیت خانوادگی، اخلاق شخصی، احساسات، فرهنگ و کلی چیزای دیگه توی این واکنشها دخیل هستن. ما قصد نداریم درمورد این عوامل صحبت کنیم، ما میدونیم که پیروزی بدون شکست امکان نداره و شکست چیزی اجتناب ناپذیر توی راه موفقیت هستش. توی این مطلب میخوایم ببینیم چطور میشه میزان سنگینی این شکستها رو کم کنیم و طوری حرکت کنیم که اگر به هدفمون نرسیدیم کمترین ضرر ممکن رو کرده باشیم. خب به طبع اینا احساسات منفی و واکنش ما هم کنترل شدهتر و خردمندانهتر خواهد شد. برای این مورد باید اول ببینیم دقیقا با چیا طرف هستیم، توی بخش بعدی در این مورد صحبت میکنیم.
وقتی ما برای خودمون اهدافی رو در نظر میگیریم، در واقع برای خودمون مقاصدی رو تعریف میکنیم که طی یک سفر قصد داریم به اونها برسیم. مقصد که برای ما مشخصه(با فرض اینکه قبلش از هدف به شناخت درستی رسیدیم و می دونیم که چیز درستی رو می خوایم) چیزی که این وسط متغیره و انتخاب چند و چونش دست خودمونه، مسیره. برای رسیدن به هر هدف راههای مختلفی برای هر شخص وجود داره(به تعداد آدما راه هست برای رسیدن به خدا! ) همون طور که برای رفتن از یک شهر به شهر دیگه مسیرهای مختلفی وجود داره. این که آیا ما به هدفمون میرسیم؟ یا این که رسیدن به هدف چقدر ممکن و سادهست(چقدر برای ما هزینه داره)؟ در گرو مسیریه که انتخاب میکنیم!
به این مثال ساده اما مهم توجه کنید:
فرض کنید میخواید از شهر خودتون به اصفهان سفر کنید(اصفهانیا فرض کنن میخوان برن شیراز :/) فارغ از این که چه مسیری رو انتخاب میکنید در طول مسیر دو نگرش متفاوت جلوی شماست اول این که گازش رو بگیرید و به عشق اینکه برسیم اصفهان میترکونیم و کلی حال می کنیم به چیزی جز اصفهان فکر نکنید. دوم اینکه ریلکس و رمانتیک در حالی که به اصفهان فکر میکنید از مسیر لذت ببرید و کلی منظره و ماشین نگاه کنید و کلی با هم صحبت کنید و عکس بگیرید و خوش بگذرونید. با فرض اینکه این دو سفر در یک مسیر و با شرایط کاملا مشابه انجام شده باشن(جهانهای موازی!) خطراتی که بین راه ممکنه برای شما پیش بیاد احتمال یکسانی دارن. حالا فرض کنید بین راه ماشین دچار مشکل میشه و شما نمیتونید سفر رو ادامه بدید.
خب در هر دو حالت حتما ناراحت هستید و کلی بد و بیراه به زمین و زمان میگین. اما توی حالت دوم این درد و این خود خوری کمتر هستش و باعث میشه شما تا حدودی کنترل شدهتر و درستتر عمل کنید. درسته که شما به چیزی که میخواستین نرسیدین اما بین راه کلی هم حال کردید و این حالِ خوبِ جمعی توی افکار و احساستون تاثیر خیلی خوبی گذاشته. این مثال خیلی ساده یک موضوعِ عمیق و حیاتی رو بیان میکنه که گم شدهی این روزهای زندگی خیلی از ماهاست؛ "زندگی ارزش محور یا زندگی هدف محور".
هدف هدف هدف هدف و هدف. این روزا دور و بر همهی ما پر شده از هدفگرایی؛ کتابای زیادی در این مورد نوشته شده، آدمای زیادی در مورد اهداف و در ستایش هدفمندی صحبت کردن و اثرات ارزشمندی رو به جا گذاشتن. آدمای زیادی هم هستن که به عنوان کسایی که به اهدافشون رسیدن الگو قرار گرفتن و توی جاهای مختلف مثل شبکههای اجتماعی معروف شدن. اما یه چیزی این وسط گمه، یه چیزی نیست یه چیز بزرگ چیزی شاید به اندازهای بزرگتر از 80 درصد قضیه! و اون مسیره...
توی زندگی هدف محور، آدما برنامه ریزی زندگی خودشون رو بر پایه اهداف انجام میدن، میزان موفقیت و شادی همدیگه رو میزان رسیدن به اهدافشون میدونن و خیلی توجه نمیکنن که چطور به این اهداف رسیدن. آدمایی که اهداف و رسیدن به اهداف براشون اولویت اول هستش توی انتخاب مسیر و نگرش طی کردن مسیر خیلی چیزها رو در نظر نمیگیرن. چیزایی که ممکنه به چشم نیان یا حتی دست و پا گیر باشن اما تَه مسیر یا حتی اواسط مسیر فارغ از رسیدن یا نرسیدن، خیلی به کارشون میاد. باید در نظر داشته باشیم که پایان یک مسیر و رسیدن یا نرسیدن به یک هدف چه بخوایم چه نخوایم شروع یک مسیر دیگه برای یک هدف دیگه است. در واقع ما 80 درصد زندگی رو، یا حتی بیشتر، در حال سفر کردن هستیم و همش بیخِ بیخش 20 درصد رو در اهدافمون به سر میبریم! به نظرتون برای یک ورزشکار قهرمانی المپیک پایان راهه؟ نه! شروع تلاش برای قهرمانی بعدیه! برای یک دانشمند رسیدن به نوبل پایان راهه؟ نه! شروع تلاش برای درک و پیدا کردن مفاهیم عالیتر و احتمالا بردن نوبل بعدیه! میبینید اینها عالیترین چیزا و احتمالا ارزشمندترین چیزهایی هستن که ما میتونیم توی حرفه خودمون بهشون برسیم اما بازم تهش دوباره حرکت میکنیم.
زندگی ارزش محور مثل حرکت توی یک جاده از جنس طلاست! این جان جانان یکی از بزرگترین و البته مظلومترین گمشدههای عصر ماست. 80 درصدی که معمولا به دید مزاحم و انتظار و مشقت و سختی و شب نخوابی و... بهش نگاه میشه. در صورتی که ما این بلا رو سرش آوردیم! توی زندگیهای ارزش محور آدمها در عین حال که روی هدف متمرکز هستن و برای رسیدن بهش تلاش میکنن به مسیر اهمیت ویژهای میدن. نه با دید بهینه بودن و سریع بودن بلکه با این دید که چی دستگیرشون میشه اگر این مسیر رو با این نگرش برن؟ فارغ از اینکه تهش رسیدنی هست یا نه؛ چه ارزشی براشون ایجاد میشه و این مسیر چی بهشون اضافه میکنه؟ برخلاف هدف که رسیدن بهش تحت تاثیر شرایط و عوامل مختلفیه، مسیر یه چیز تضمینی و صد در صدیه. شما باید مسیر رو برید که ببینید تهش به هدف میرسه یا نه. در واقع شما مسیرها رو زندگی میکنید اما اهداف رو به دست میارید. اگه دانش آموزی با این دید به مسیر رسیدن به دانشگاه نگاه کنه که توی این مسیر ارزشی به دست بیاره یا ارزشی خلق میکنه قطعا دیگه نرسیدن به دانشگاه براش این سختی رو نداره، چون مطمئنه که علمش رو داره و اون چیزی که باید به دست میاورده رو آورده و کلی چیز بلده. اگه دانشجوها رو با این دید به دانشگاه بفرستیم قطعا دیگه مدرک هدف نیست و متوجه میشن که مهم این راهی هست که میرن و مهم اینه که توی این راه چی به دست میارن و اون مدرک واقعا چیزی جز یه کاغذ نیست! وقتی شما یک زندگی ارزش محور رو در پیش میگیرید وقتی که به اهداف میرسید کیفیت شما به اندازه جایگاهتون هست و شما دقیقا جایی هستید که باید باشید. توی این حالت حتی اگر به چیزی که میخواستید نرسیدین بازم شما کیفیت و لیاقت اون چیز رو دارید. شاهزادهای که توی راه پادشاهی حرکت میکنه کلی شخصیت و رفتار و جایگاهش رفیع میشه و اگر روزی حتی پادشاه هم نشه کی میتونه تشخیص بده که شاه نیست؟ :) اون شخصیت، رفتار، منش و لیاقت شاهانه رو داره، مثل حسن یزدانی که طلا رو نبرد اما توی راه تمرینات المپیک و زندگی حرفهای و شخصی اونقدر به یاد مردم بود و هواشونو داشت که هیچکس نبردنش رو یادش نیست، چون اون یه جاده رو توی زندگیش روشن کرده حالا یه چراغ با قطر 8.5(اندازه مدال طلای المپیک) سانت زیاد هم برای ما مردم به چشم نمیاد.
زندگی معناگرا که توش احساس "ارزشمند" بودن برای خودمون و جامعه ستایش میشه چیزیه که گمشده و آرامش رو از زندگی ما برده. یه زندگی که میدونی کاری که داری میکنی به چند نفر سود میرسونه و زندگی رو براشون سادهتر میکنه.
ماها کلی آدم با آرزوها و استعدادهای رنگارنگ هستیم. ماها همیشه در حال حرکت توی مسیرهای مختلف هستیم. مسیر کاری، مسیر زندگی شخصی، مسیر علمی و... . بین این مسیرها ما باید به اهدافی هم برسیم و این ناگزیره. اما باید توجه داشته باشیم که ما توی مسیرها باید به این اهداف برسیم و این مسیرها هستن که خیلی مهمن و برای ما نقشه به حساب میان. اگه اصل کار اهدافمون باشن و مسیرها رو نا دیده بگیریم زندگیمون از بالا شبیه یه شهر با چندتا چراغ روشنه و اون چندتا چراغ هم زیاد نیستن(مگه ما توی زندگی چندتا هدف داریم و توی این اهداف مگه ما به چندتاشون میرسیم؟) اما اگر مسیرها و ارزشی که برای ما خلق میکنن رو اصل زندگی قرار بدیم، زندگیمون از بالا شبیه یه شهر با کلی خیابون و کوچهی روشن و رنگارنگ میشه که راه رو برای آدمای دیگه هم روشن کرده، وسط این همه نور چندتا چراغ خاموش به چشم نمیاد :)
یادمون باشه اهداف و مسیرهامون رو جوری تعیین کنیم که منتهی به خلق ارزش بشن. رفتن این راه چیزی خارج از اختیار ماست، اما این ما هستیم که تصمیم میگیریم مثل یک سیب زمینی روی رَنده این مسیر رو بریم یا مثل یک گلوله برفی که از کوه پایین میاد که حتی اگه به چیزی که میخواد برخورد نکنه کلی تغییر توی مسیر ایجاد میکنه.