ویرگول
ورودثبت نام
مهدیه آنالوئی
مهدیه آنالوئی
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

داستانک منظومه وبسیما و ستاره‌ها🪐✨️


در هیاهوی جوانی رسم بود جوانان آزمونکی شرکت می‌کردند و هر یک در آلونک‌هایی که نامش را "دانشگاه" نهاده بودند، در دیاری دور یا نزدیک مقبول می‌افتادند. چند سالی را در آن دیار به تحصیل و تهذیب مشغول می‌گشتند و در نهایت عریضه‌ای تقدیم حضورشان می‌گشت که باید می‌گذاشتندش درب کوزه و آبش را نوش جان‌می‌کردند.🌝

ما نیز به نشانه احترام به این رسوم جا افتاده و چشم و هم چشمی عموزاده‌ها و خاله‌زاده‌ها، آزمونک را دادیم و در دیاری که نامش یزد بود و در رشته‌ای به نام روانشناسی مقبول گشتیم. ظاهرا قرار بر این بود که روان‌ها را شناسایی کنیم. بنشینیم پشت میزمان و آنها که علاقمندند ما روانشان را بشناسیم رو به روی ما بنشینند و سخن برانند. تا آنجایی برانند که ما راه‌گشایی کنیم و برایشان نسخه بپیچیم.🧛‍♀️

دیار بدی نبود، اندکی غروب‌های دلگیر داشت به حدی که اوایل تا سر حد مرگ زاری می‌کردیم ولی با گذشت زمان عادی گشت...همانند همه رنج‌هایی که برای آدمی عادی می‌گردد....😶‍🌫️
سر مبارکتان را درد نیاورم هرچه بود گذشت... یکی از عادات بچگی ما این بود که در هر سوراخی سر می‌کردیم و از آنجا که این عادت در ما نهادینه شده بود، در دوران دانشگاه هم خودش را بروز داد. شنیدیم می‌گویند هر که می‌خواهد بیاید و عضو انجمن علمی شود... رفتیم و عضو شدیم و مدیریت انجمن را عهده‌دار گشتیم و درمیان تمام دانشگاه‌های کشور مرتبه اول را از آن خود کردیم. آنجا بود که دیدیم ای دل غافل! هرچه فروید و یونگ بود از سرمان پرید و سودای مدیریت جای آن را گرفت.

بیم تغییر مسیر از یک سو و اشتیاق مدیریت از سویی دیگر ما را در دوراهی دشواری نهاد. دل را به دریا زدیم و در یک ماه مانده به آزمونک ارشد هرچه در توان داشتیم خواندیم و اینبار با رشته مدیریت بازرگانی راهی آلونک دوم شدیم. در این حین با واژگانی همچون دیجیتال مارکتینگ و تولید محتوا مانوس گشتیم و برای گذران زندگی دانشجویی قلمی به دست گرفتیم و شروع به نگاشتن کردیم.📜✏️

علاوه بر دیابت و فشار خون و سایر بیماری‌های ارثی، اندک خلاقیتی هم در میان ژن‌ها عاید ما گشته بود که سعی داشتیم آن را در نوشته‌ها به کار ببندیم. از بخت بد چندان آشنایی با دوره‌های تخصصی برای نگاشتن نداشتیم و با توکل بر پروردگار قلم را روی کاغذ می‌نهادیم، چشم‌ها را می‌بستیم و ذهن را می‌گشودیم و پیش می‌رفتیم.

القصه...یک سال و اندی را سپری کردیم و دانشجوی ترم آخر ارشد مدیریت بازرگانی شدیم و در پیچ و تاب زندگانی در حال پیچ و تاب خوردن بودیم. روزها می‌آمدند و شب‌ها گذر می‌کردند. هرچند فکر و خیال پایان‌نامه خواب و خوراک را از ما ربوده بود با این حال به این نتیجه رسیده بودیم که پایان نامه برای ما نون و آب نمی‌شود شاید بهتر است مهارت‌هایمان را گسترش دهیم، به کاری مشغول شویم و حقوقکی برای گذران عمر و زندگانی به دست بیاوریم. میدانستیم که نوشتن مهم است و پایه و اساس سایر مهارت‌هایمان را شکل می‌دهد. پس نیت کردیم کارکشته‌تر قلم بزنیم! 😈همینطور که در حال گشت زدن در کف لینکدین بودیم ناگهان چشممان به یک پست خورد که نوشته بود کارآموزی رایگان و به صورت دورکاری دارند و اگر قول بدهیم بچه خوبی باشیم و مشق‌هایمان را به موقع تحویل دهیم در پایان با ما دست نوشته‌ای مهر خواهند زد که برایشان کار کنیم و در قبال آن مزدمان را بدهند.

البته از آنجایی که ما اصفهانی هستیم چشمانمان را به برخی واژه‌ها مثل رایگان و تخفیف عادت داده ایم که هر کجا این واژگان را مشاهده کردند بلافاصله پیام‌های عصبی را به مغزمان ارسال کنند مبادا که این فرصت‌ها از دست بروند. بهرحال گفتیم سنگ مفت گنجشک هم‌ مفت! یا قبول می‌شویم یا زبانم لال رد خواهیم شد.

آدرسکی را گشودیم و سوالات را پاسخ دادیم. با ما تماس گرفتند که بدک نبودی و اکنون می‌خواهیم چهره به چهره از تلفنک‌های بی‌سیم با تو سخن بگوییم و سوالات‌مان را پاسخ دهی. این خان نیز گذشت و پا در میان کارآموزش وبسیما نهادیم تا نوشته‌هایمان رنگ و بوی بهتری به خود بگیرند و بتوانیم آب و تابش را بیشتر کنیم.🤭
گویند پروکسیما همچون منظومه‌ای می‌ماند که به دنبال رصد ستاره‌هاست. این ستاره‌ها می‌آیند، می‌آموزند، برخی میروند و برخی دیگر توسط خود وب سیما چیده می‌شوند.⭐️🪐

به امید آنکه روزی شما هم جز ستارگان وبسیما باشید✨️

کارآموزی رایگانتولیدمحتواوبسیماتولید محتوادیجیتال مارکتینگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید