برای کاری کارفرما باهام تماس گرفت . گفت سمیناری داره که من باید یکی از مسئولیت های اون رو به عهده بگیرم . بهش گفتم که برای دانشگاه قم هستم ولی اصرار داشت که به تهران بروم . شب تصمیم نهایی گرفته شد و ظهر روز بعد ساعت 2 با ماشین دربستی که هزینه اش رو کارفرما پرداخت کرد راهی تهران شدم .. بعد از دوسال ندیدن تهران دلم تنگ شده بود . خسته شده بودم از بس به دانشجوهایی که از تهران به قم میان گفتم وقتی رفتم تهران سلام منو به شب های تهران و برج میلاد برسون .ولی حالا باورم نمیشد ک دو ساعت دیگه از جو مضخرف قم خارج میشم و به جایی میرم که درونش احساس ارامش میکنم . ماشین پژو بود . تا مقصد حتی یک کلمه هم صحبت نکردیم . وقتی رسیدم هزینه رو واریز کردم و پیاده شدم . آب و هوای خنک بالاشهر تهران . آدما ادمای دیگه ای بودن ... من میشناختم که هرچی هستن غیر قمی هستن . رفتارشون . صحبت کردنشون . فرهنگشون .داخل ساختمون رفتم . سمینار شروع شده بود . حوصله ام سر رفت .. رفتم گشتی در اطراف ساختمون بزنم که کاش نمیرفتم...
وارد گوچه پس کوچه ها شدم .شب شده بود و هوا کمی سرد بود . ماشین ها اکثرا گران قیمت و بی سر و صدا بود . کوچه تمیز بود . انگار همین دیروز آسفالت شده بود . درخت هارو کنار کوچه . جوب آب . صدای ظرف شستن کسی پشت پنجره . پیچیدم در کوچه ی بن بست . واو .چه صحنه ی زیبایی . بهتر از این میشد خلق کرد ؟ در آخر کوچه ی بن بست برج میلاد مشخص بود . چراغ های اون کوچه رو زیبا کرد . دیگه پاهام مال خودم نبود . نشستم روی زمین . دست کشیدم روی زمین و دیوانه وار بلند بلند گریه کردم .بعد از چند دقیقه بلند شدم . گریه کنان روی تنه ی درخت تکیه دادم و اون رو بوسیدم . از خدا گله داشتم /// چرا؟؟؟ چرا روزی که رویای تحصیل در تهران رو داشتم قم به من داده شد؟ چرا من رو تشنه نگه داشت ؟ چرا من رو چند سال توی حسرت تهران گذاشت ؟ هنوز سرم بالا بود و به ساختمونا نگاه میکردم . به اینکه مردم در این خانه ها چه حسی دارند وقتی از خواب بیدار میشوند و میبینند در خانه ای در زیبا ترین نقطه های تهران هستند... برگشتم .با ساختمان . سمینار تموم شده بود و حالا کار من شروع شده بود . کادر برگزاری که حدود 15 نفر بودند و من به رستورانی رفتیم برای جشن . رستوران هم در محله ی پونک بود. در همکف رستوران پیانیست پیرمردی با تیپ کت وشلوار مشکی و کلاه لبه دار پیانو میزد ... شب تمام شد . همه رفتند . ساعت 12شد و ماشین رزرو من که تاکسی اینترنتی بود کمی دیر کرده بود . در همین فرصت رفتم اطراف رستوران رو ببینم .. چه سکوتی بود . چه زیبا بود .شب های تهران . ماشین رسید .. در عقب رو باز کردم و کیفم رو داخلش گذاشتم . قبل از اینکه سوار بشم.نشستم روی زمین . دوبار با کف دست زدم روی زمین و زمینی که بخشی زیبا از تهران بود رو بوسیدم . بهش قول دادم دوباره برگردم . سوار ماشین شدم . با راننده صحبت میکردیم که جایی گفت . مادر من سادات قمیه ولی همه ی قمیا کثیفن . گفتم حاج آقا اینطورم نیست. پرید وسط حرفم و گفت ببیییین . همشون کثیفن.
درست میگفت . کثیفن