سلام امیدوارم حالتون خوب باشه . عیدتون مبارک باشه امیدوارم سال جدید مثل سال قبل نباشه که هرچی میخواستیم برعکسش شد یا اصلا نشد . خیلی خوشحالم.از اینکه شماهارو کنار خودم دارم . از اینکه با کامنت گذاشتن هاتون حالمو خوب کردید . از اینکه بعضیاتون نگرانم بودید و اینو از نوشته هاتون میشد فهمید ... خواستم براتون این یکسالی رو ک گذشت بگم...
عید 1402 اگه یادتون باشه خوابگاهی در مناطق نه چندان خوب قم کنار یک قبرستون بودم و اونجا سال تحویل شد . تا خرداد رو سالنکار یک رستوران بودم.روز آخر دانشگاه اواخر خرداد بعد از اینکه حسابی دانشگاه رو چرخ زدم و سالی که گذشت رو مرور کردم ماشین گرفتم رفتم خوابگاه و وسایلم رو جمع کردم و رفتم به سمت اتوبان و از اونجا رفتم خونمون . کل سه ماه رو کلاس تنیس رو میز رفتم و سعی کردم به هیچی فکر نکنم . مهر شد .با مادرم رفتیم کفش و لباس انتخاب کنیم .حس میکنم سلیقش بهتر از منه . من فرداش به سمت قم اومدم . در 1ماه 6 تا رستوران و کافه کار کردم که همشون اخراجم کردن . تولدم شد . کیک خریدم و بردم دفتر کار و با بچه ها جشن گرفتیم ...
نمیدونم چرا حس میکنم 1402 مرده بودم ! هیچ کاری نکردم جز تحمل کردن این شهر . جز حروم کردن یکسال از عمرم ...
دفتر ما طبقه ی سوم یک ساختمان هست .. چندروز پیش یه نفر خودشو از بین نرده ها پرت میکنه پایین و بعد از کلی صدای جیغ و فریاد فهمیدم طرف خودکشی کرده و بلا فاصله تموم کرده .
میدونی به خودم و به همه افتخار میکنم که توی این شرایط سخت هنوز خودشونو از بازی حذف نکردن
من فرد خاصی نیستم ولی دلم میخواد یه چیزی رو از این شرایطم یاد بگیری ... من یادگرفتم مسئولیت کوچک ترین تصمیم های زندگیم و عواقبشون گردن خودمه ... و این چیزی بود که از وقتی از خانواده جدا شدم فهمیدم ...
عید همتون مبارکــــــــــــــــ