ویرگول
ورودثبت نام
محمد مهدی محمدی
محمد مهدی محمدی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

چرا با وجود توحید، باز محتاج ولایتیم؟

دین اسلام، منادی بزرگ دعوت به توحید و جمله «لا اله الا الله» است و هیچ امری را با ارزش تر و یا مساوی این اصل بلندمرتبه نمی‌داند. اما با این حال، ما معتقدیم ولایت نیز، رکنی از ارکان اسلام است. چرا؟ چرا اگر توانستیم به توحید بار یابیم، باز محتاج به مفهومی به نام «ولایت» باشیم؟


اگر مقصود از ولایت اولیای الهی، صرفا آموزش معارف و تعلیم دیگران باشد، به راستی واسطه قرار دادن شخص معلم بین عبد و خداوند، چه معنایی دارد و چگونه با توحید هم‌خوانی دارد؟ اصلا آنگونه که اهل حدیث از عامه می‌گویند: توسل به ذوات نمی‌تواند مصداق «و ابتغوا الیه الوسیلة» واقع شود. و راست هم می‌گویند. اینجا بحث از عمل است، باید عمل را وسیله قرب الهی قرار داد. اگر کاربرد ولی خدا منحصر در آموزگاری باشد، حق با اهل حدیث است. اما این، دیدی کاملا مادی گرایانه به انسان، به جهان و به ولایت است.


انسان سه دسته کمال دارد: کمال جسمانی، کمال عقلانی و کمال نفسانی. کمال جسمانی یعنی مهارتها، فنون و توانمندی‌ها. این کمال، اساسا موضوعی بشری است که نیاز به آموزش الهی ندارد و عقل معاش (غریزه طبع که خداوند به مقتضای هر خلقتی، به او بخشیده است: الذی اعطی کل شیئ خلقه ثم هدی) به خوبی، متکفل تأمین این کمالات است. آموزه‌های الهی در این زمینه، حداکثر نقش ارشاد و راهنمایی دارد.


اما دومین مورد، کمال عقلانی یا حکمت، مسأله‌ای است که نیاز به آموزش الهی دارد. انسان باید بیاموزد که معاد چیست، خلقت چیست، توحید چیست، وظیفه بنده در برابر مولایش چیست، چگونه باید او را عبادت کند و قس علیهذا. بنابراین خدای متعال انبیا را واسطه می‌کند تا این تعالیم را به بشر منتقل، و البته بندگان را نیز از یوغ طاغوت رها کنند تا بتوانند سر فرصت به این امور مهم بپردازند. بدون تعالیم انبیا، آنچه بندگان درباره مبدأ و معاد می‌گویند زاییده اوهام و خیالات است. در این مرحله هم، واسطه فیض بمثابه یک «پیام بر» است. پیام را می‌رساند و از آن پس، عبد می‌ماند و مولا. پس وساطت دیگران در این مسیر بین عبد و مولا، و توسل به ذوات (مثلا به استناد آیه وابتغوا الیه الوسیله) معنایی ندارد: أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ؟


و اما کمال نفسانی. حقیقت انسان، نفس اوست که برای خود کمالاتی دارد از جنس فنون و مهارت. پس این کمال اولا مهارت است و نه علم (آنچنان که کمال دوم بود)، ثانیا نفسانی است و نه جسمانی (آنچنان که کمال اول بود)، فلذا با دو کمال سابق، هر یک از جهتی، تفاوت دارد. در این نوع از کمال، «نفس» باید گام به گام «مهارتش» را تقویت کند. حالا همانطور که توسل هنرجو به هنرمند، امری لازم و ضرورتش روشن است، ولایت تکوینی نیز از قبیل هنرآموزیِ دم به دم نفوس اولیاء بر نفوس افراد عادی، مورد احتیاج است.


آیا خدا نمی‌تواند خود، متکفل تعالی نفوس بندگان باشد؟ آری خدا مبدأ هر کمالی است ولی به دلیل عدم مسانخت میان عبد و مولا، نیاز به وساطتِ آن به آنِ نفوس قویه و امدادرسانی آنان است. آیا داشتن چنین عقیده‌ای درباره اولیای الهی، شرک نیست؟ آری اگر هنرجویی مقصود خود را، شخص آموزگار قرار دهد، از راه به در شده است. اما همانطور که رجوع به طبیب و استاد در عالم جسمانی، منافاتی با آیه شریفه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» ندارد، اینجا و در عالم روحانی نیز فنونی هست و فن آموزی هست و حقیقتی هست به نام «نفس» که آن چنان از آن غافلیم و مشغول روزمرگی و تن‌بسندگی شدیم، نه تنها پی هنرآموز فنون نفسانی نمی‌گردیم، بلکه اساسا منکر ضرورت چنین آموزگارانی، و بلکه معتقد به کفرآمیز بودن چنین عقیده‌ای درباره آن آموزگاران هستیم. بله، تا آن زمان که ماده‌گرایی چشم ما را بسته و روح را یک خرافه تلقی می‌کنیم، توسل نیز یک امر زائد و بلکه مشرکانه به نظر می‌آید.


اما اگر نفس را به رسمیت شناختیم، قضیه فرق می‌کند. چه خنده دار است حال هنرآموزی که بگوید: تا خود نقاشی هست، مرا به نقاش چه حاجت تا به من نقاشی بیاموزد؟ یا بیمار و دانشجوی پزشکی که بگوید: تا خود طب هست، طبیب به چه کار آید؟ آری البته این همه آوازه ها از شه بود، بدون نقاشی و طب، نقاش و طبیب هیچند. اما نقاشی و طب، خودبخود نمی‌توانند به مخاطب منتقل شوند: طب و نقاشی، یک سنخ از وجود را دارند، و طبیب و نقاش سنخی دیگر. و هنرآموز از سنخ دوم است نه اول. دانشجو از جنس طبیب است نه طبابت. مشتق را با مصدر چه کار؟


حرف در این است: ما باید نفس را جدی بگیریم و به آن توجه کنیم، تا اولا یادمان بیاید این نفس هم کمالاتی دارد، و ثانیا ملتفت شویم برای رسیدن به آن کمالات، محتاج استادیم. استادی که حکم استادی‌اش با مهر ولایت الهی ممهور است، استادی که روحی مترقی است، استادی که نفسش کامل است و می‌خواهد و می‌تواند «نفس» ما را پرورش دهد.


البته شکی نیست کمالات نفسانی بر کمالات عقلانی و جسمانی تأثیر گذار است. یک روح مجرد، هم علمش به مراتب افزون می‌شود: إنّ معی لبصیرتی، ما لبست علی نفسی و لا لبّس علیّ [نهج البلاغه]؛ و هم در تملک اخلاق فاضله از همه پیشی می‌گیرد؛ و هم آرامش و ایمانی منحصر بفرد می‌یابد؛ و هم قوه‌ی جسمانی منحصر بفردی پیدا می‌کند: ما قلعتها بقوة جسدیة و لکنی أیّدتُ بقوة الهیه [امالی صدوق]، اما تمام الکلام در این است که کمالات نفسانی منحصر در همین مقدار نیست که ما از آن در علم و دانش یا در مهارت و توانایی دنیایی بهره برداری کنیم، بلکه نفس برای خودش عالمی دارد و حیاتی و صد کهکشانی و هزار رنگ و لعابی: و فیک انطوی العالم الاکبر.


ما تا به آن عالم اکبر پای نگذاریم، چه می‌دانیم که در آنجا چه دلمشغولی‌ها و سرگرمی‌هایی انتظارمان را می‌کشد؟ کار این عالم اکبر، صرفا آن نیست که به این «جرم صغیر» مدد رساند. عالم اکبر، سرش به عالم اکبر خودش گرم است. این مددرسانیِ گاه گاه به جرم صغیر هم، تنها چکه‌ای از فضل اوست. اما برای روشن شدن ضرورت ولایت تکوینی و دستگیری معنوی نفوس عالی از نفوس دانی، از همین اثرات کمال نفسانی بر کمال جسمانی نیز می‌توان مثال آورد:


فرض کنیم فردی در اثر کسب کمالات نفسانی، قوه شفابخشی پیدا کرده است. (این‌چنین افرادی در تاریخ و جغرافیا آنقدر یافت می‌شوند که نیاز به اثبات موجودیتشان نباشد، اجمالا می‌دانیم که چنین پدیده‌ای گاه رخ می‌دهد.) طبعا این فرد، خودبخود اینگونه نشده و از نفس مترقی‌تری مدد جسته تا نفسش چنین کمالی یافته است. حال فرض کنیم این فرد با بیماری مواجه شود که قوه درمان او را نداشته باشد. در اینجا نقش یک بلدِ راه و یک روح مترقی‌تر روشن می‌شود: نفس عاجز شاگرد، پیش استاد می‌رود و از او استمداد می‌جوید تا بتواند با کمک قوای روحانی او، بیمار را درمان کند.


از این مثال دنیوی بگذریم. این نفس، خودش را باید دریافت. اهمیت طریق معنوی در این نیست که آدمی بتواند بر ملک ماده فرمان براند. این انسان اکبر برای خودش مسیری در پیش دارد، و راه بلدی محتاج است که دست او را بگیرد و پیش ببرد: فإن أطعتمونی فإنّی حاملکم، إن شاء اللّه، علی سبیل الجنّة، و إن کان ذا مشقّة شدیدة و مذاقة مریرة. [کنز العمال عن علی علیه السّلام. همچنین نهج البلاغه] او برای پیمودن این راه، راهی که اتفاقا یگانه مقصدش توحید و قرب الهی است، محتاج ولایت است، چرا که پیمودن طریق، محتاج یادگیری فنون و مهارتهایی است، وسیله‌ای می‌خواهد فراتر از اعمال عادی و مادی، محتاج توسل است: و ابتغوا الیه الوسیلة!

توحیدولایتوهابیتشرکغلو
وظیفه یک طلبه، تفکر درباره مشهورات است، نه تعصب‌ورزی بر آنها | با چاشنی طلبگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید