ویرگول
ورودثبت نام
محمدمهدی کریمی
محمدمهدی کریمیهنرجوی سینما | یادداشتی خام دستانه بر آثار سینمایی
محمدمهدی کریمی
محمدمهدی کریمی
خواندن ۷ دقیقه·۵ ماه پیش

نقد سریال چرنوبیل Chernobyl | فاخر در فرم، مغرض در روایت

پس از انفجار هسته‌ای نیروگاه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶، موجی از مستندها، فیلم‌ها و بعضاً سریال‌ها درباره این فاجعه پدید آمد. آغازگر این جریان، خود شوروی بود؛ هرچند نگاه شوروی (و بعدها روسیه) به چرنوبیل عمدتاً مستندگونه بود، نه سینمایی. آن‌ها تلاش کردند روایت خود را از حادثه، از خلال چند مستند عرضه کنند، اما کمتر سراغ روایت‌گری داستانی یا دراماتیک رفتند.
در مقابل، این ایالات متحده و کشورهای غربی بودند که از همان ابتدا، علاوه‌بر ساخت مستند، عنصر قصه‌پردازی را نیز وارد میدان کردند. آغاز این رویکرد را می‌توان فیلم Chernobyl: The Final Warning ساخته‌ی «آنتونی پیج» در سال ۱۹۹۱ دانست که روایتی داستانی از پیامدهای پزشکی فاجعه ارائه می‌داد.

در سال ۲۰۱۹، درست ۳۳ سال پس از انفجار، غرب بار دیگر به سراغ چرنوبیل آمد؛ این‌بار با سریال پنج‌قسمتی چرنوبیل به نویسندگی «کریگ مازن» و کارگردانی «یوهان رنک» تحت نظر مازن. سریالی که پس از انتشار، با تحسین گسترده‌ی منتقدان و مخاطبان مواجه شد و جوایز متعددی را نیز کسب کرد. اما چه چیزی این سریال را از آثار قبلی متمایز می‌سازد؟ نقطه عطف این سریال را می‌توان در رویکرد تلفیقی آن دانست: اثری که نه صرفاً مستند است، نه یک برداشت آزاد سینمایی، بلکه تلاشی برای بازآفرینی دقیق مستندات تاریخی در قالب یک روایت دراماتیک، هدفی که تا حدودی به آن دست پیدا می‌کند.
نکته قابل توجه در رزومه کریگ مازن تا قبل از چرنوبیل، این است که او بیشتر به‌خاطر نوشتن فیلمنامه‌های کمدی تجاری و سطح متوسط شناخته می‌شد و می‌توان گفت چرنوبیل تجربه جدیدی برای او بود، تجربه‌ای که خودش درباره آن اینگونه می‌گوید که ماجرای چرنوبیل برای او هم به‌لحاظ انسانی و هم از نظر نقد قدرت و دروغ سیستماتیک جذاب بوده؛ دغدغه‌ای که عملا سریال را از میانه به بعد، آرام آرام تبدیل به یک بیانیه سیاسی دیالوگ محور علیه ساختار شوروی می‌کند.

روایـــت انـفـجــــار

بخش آغازین سریال با همین بیانیه سیاسی ساده و سطحی توسط کاراکتر لگاسف علیه شوروی آغاز می‌شود و سریال از همان اول جهت‌گیری خود را مشخص می‌کند. پس از این مقدمه‌، سریال وارد قلب فاجعه می‌شود: روایت حادثه‌ی انفجار. این بخش را می‌توان مهم‌ترین نقطه‌ی قوت چرنوبیل دانست، که بیش از هر چیز، مدیون کارگردانی رنک و تصویرپردازی قابل تحسین «جیکوب ایر» است.

روایت سوبجکتیو

چیزی که باعث می‌شود سریال در قسمت‌های ابتدایی و تا حدودی قسمت‌های انتهایی از نظر ریتم دچار افت نشود، روایت سوبجکتیو از نگاه شخصیت‌های متنوع و نحوه برخورد هر یک با حادثه است. درست است که شخصیت محوری فیلم لگاسف است، اما دوربین همیشه با او نیست و اصلا در قسمت اول حضور پررنگی ندارد؛ بلکه هر بار با یکی از شخصیت‌ها وارد بحران می‌شویم و حادثه را از دریچه‌ی نگاه او تجربه می‌کنیم: آتش‌نشان، همسرش، پزشک، طیفی از کارکنان و مسئولان نیروگاه، مسئول دولتی، لگاسف، خومیوک، سرباز تازه کار، معدن‌چی و حتی مردم عادی. این انتخاب باعث می‌شود تماشاگر خود را در دل فاجعه حس کند؛ نه از بیرون، بلکه از درون بحران. کارگردان می‌توانست با نمایش نماهای آبجکتیو از انفجار، بر هیجان بصری بیفزاید. اما ترجیح می‌دهد مخاطب، فاجعه را از جایگاه مردم شهر تجربه کند. (هرچند در اپیزود پایانی نماهای آبجکتیو و واید، جایگزین سوبجکتیوهای بسته می‌شود تا نحوه حادثه را توضیح دهد.) البته این انتخاب با ریسکی همراه است: شخصیت‌های بیشتر، یعنی زمان کمتر برای پرداختن به هر یک. هرچند سریال تا حد زیادی از این ریسک جان سالم به در برده اما برای مثال رابطه‌ی میان آتش‌نشان و همسرش که سریال سعی دارد با سرعت و رفتارهای مستقیم آن را عمیق جلوه دهد، به‌اندازه‌ی سایر بخش‌ها باورپذیر از آب درنمی‌آید. همچنین برخی شخصیت‌ها، پس از مدتی کاملاً کنار گذاشته می‌شوند، انگار که هرگز حضور نداشته‌اند.

ریسک دیگر این جنس روایت، نحوه پیوند شخصیت‌های مختلف به یکدیگر است؛ اما سریال به طرز هنرمندانه و فکرشده‌ای، این تهدید را به فرصت تبدیل کرده است.

صدا و تصویر

چرنوبیل برای بیان حس نزدیکی به خطر هسته‌ای و آلودگی، از دو ابزار اصلی استفاده می‌کند: صدا و تصویر. هنگام بالا رفتن تنش، دوربین روی دست و موسیقی سنگین و هشداریِ «هیلدور گودنادوتیر» به‌خوبی نقش خود را ایفا می‌کنند.
اما در لحظه‌ی آلوده شدن افراد، رنک از بیان مستقیم پرهیز کرده و به سراغ فرمی ذهنی می‌رود: اسلوموشن، حرکات سیال دوربین، بازی نور و سکوتی وهم‌گونه. در این لحظات، موسیقی از تنش تهی می‌شود، انگار که فاجعه رخ داده و دیگر کار از کار گذشته است.
چنین زبان بصری و ذهنی‌ای ممکن است در نگاه اول ناسازگار با فضای واقع‌گرایانه‌ی سریال به نظر برسد، اما نه‌تنها در کلیت اثر گنجانده شده، بلکه نقش ضرباهنگ و تنفس را در میانه‌ی فشارهای روانی روایت ایفا می‌کند.

هدف

روایت چرنوبیل، دو هدف کلی را دنبال می‌کند، و از این دو هدف منحرف نمی‌شود. هدف اول روایت درام انفجار و هدف دوم، انتقاد به سیستم شوروی یا به تعریف خودِ سریال، دروغ و پنهان‌کاری.
هرجا که سریال هدف اول را دنبال می‌کند، به اوج می‌رسد و توانایی خود را به رخ می‌کشد. اما هرجا که به سمت هدف دوم رفته است، سقوط می‌کند، شعاری و تکراری می‌شود. درست است که از کوتاهی شوروی در این اتفاق نمی‌شود چشم پوشید، اما وقتی که می‌توان این را با زبان سینما بیان کرد، دیگر چه نیازی است که یک برگه بیانیه سیاسی به دست شخصیت داده و آن را شمرده شمرده به مخاطب گوشزد کرد که مبادا از کوتاهی شوروی غافل شود یا حتی برای آن دل بسوزاند. هرچند در زبان تصویر هم کم‌کاری نکرده است، تا جای ممکن فضای شوروی سرد و خالیست با مردمی ساده و مسئولانی که کمترین ارزشی برای جان مردم قائل نیستند.

آیا سریال به وعده خودش، یعنی بیان مستندات پایبند بوده؟ شاید تایم‌لاین اتفاقات را به درستی چیده باشد، اما کم آنها را کم و زیاد یا جابجا نکرده است. اغراق در تاخیر مطلع شدن مقامات از اخبار، افزودن رویدادهای مثل سقوط هلکوپتر، کودکانه جلوه دادن فضای کرملین و کا.گ.ب و از همه مهتر، خلق شخصیت خیالی خومیوک.

شخصیت‌ها

سریال در ظاهر به دنبال ساخت قهرمان نیست. اکثر مسئولان شوروی که شخصیت‌های منفی‌اند. لگاسف با بازی خوب «جرد هریس» هم در مواردی به سمت قهرمان شدن می‌رود اما چون هنوز به شوروی امید دارد، قهرمان نمی‌شود و حتی کم‌کم همراه شربینا اهمیتی که به جان انسان‌ها می‌دهد را از دست می‌دهد.
اما قهرمان کیست؟ قهرمان سریال، خومیوکِ ابداعی است. ابداعی غیرمستند که نمادی از دانشمندان عنوان می‌شود. اما بالقوه نمادیست از تفکر غرب، تفکری که قهرمان ماجرا می‌شود. زن مستقلی که سخت در روز تعطیل کار می‌کند، با اولین علامت خود را به دل ماجرا پرتاب می‌کند، قبل از آن دشمنی خود با تفکر شوروی را به مسئول بلاروس اعلام می‌کند، به جمع مردانه چرنوبیل و کرملین راه پیدا می‌کند، تنها کسی است که به زندان می‌رود و تمام تلاشش را برای اقناع لگاسف می‌کند. چنین شخصیتی، نمادی از دانشمندان شوروی است، یا عنصر قهرمان غربی؟

بطور کلی روند سریال، روندی افولی است، هرچه به قسمت‌ پایانی نزدیک‌تر می‌شویم، سریال از اوج خودش فاصله بیشتری می‌گیرد. قسمت چهار زمان زیادی را صرف سربازی می‌کند که باید حیوانات را بکشد، اما معلوم نیست چرا همه حیوانات ناگهان سگ‌های خانگی و بامزه ‌می‌شوند؟ از آنطرف در قسمت پنجم خیلی چیز‌ها نشان داده نمی‌شود، از جمله صحبت لگاسف در آژانس اتمی. همه اتفاقات کنار گذاشته می‌شوند تا هرچه سریعتر لگاسف به دادگاه برسد. دادگاهی که لگاسف در ابتدا قصد علنی کردن ضعف‌های راکتور شوروی را ندارد اما خیلی سطحی و به سرعت با دخالت خومیوک صد و هشتاد درجه تغییر می‌کند، و عملا هیچ چرخه شخصیتی برای او شکل نمی‌گیرد.
روایت موازی دادگاه و روند انفجار انجام ‌می‌شود و بعد تلاش می‌شود تا زودتر بقیه و پایان سریال هم آورده شود.


چرنوبیل، بعد از 39 سال، هنوز هم روایت می‌شود. روایت‌هایی که هرکدام از زاویه دید مشخصی نگاه می‌کنند. سریال چرنوبیل، سریالی فاخر در فرم اما سیاست زده در روایت است، آنچنان که به فرم هم آسیب وارد می‌کند. سریالی که روایت غرب از فاجعه و روایت غرب از شوروی است. به همین دلیل است که دو سال بعد، در سال 2021، روسیه سعی می‌کند با فیلم Chernobyl: Abyss ساخته «دانیلا کوزلوفسکی» به این سریال پاسخ دهد و راویت متفاوتی را از انفجار هسته‌ای چرنوبیل بازگو کند. اما در بازی روایت چه کسی برنده است؟ آیا فرم برتر، روایت را هم برتر می‌سازد؟ و آیا فرم ضعیف، اجازه شنیده شدن روایت را می‌دهد؟

یادداشتی از: محمدمهدی کریمی

سریال چرنوبیلنقد فیلمسریالروایتچرنوبیل
۳
۴
محمدمهدی کریمی
محمدمهدی کریمی
هنرجوی سینما | یادداشتی خام دستانه بر آثار سینمایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید