ویرگول
ورودثبت نام
محمدمهدی کریمی
محمدمهدی کریمیهنرجوی سینما | یادداشتی خام دستانه بر آثار سینمایی
محمدمهدی کریمی
محمدمهدی کریمی
خواندن ۹ دقیقه·۴ ماه پیش

نقد فیلم زن و بچه | سکوتی بلند، بیانی ناکام

«زن و بچه» چهارمین فیلم بلند سعید روستایی، برخلاف اثر پیشین او «برادران لیلا»، با مجوز رسمی ساخته و روانه پرده‌های سینما شده است و از قضا توانسته است رکورد فروش روز اول سینمای اجتماعی را بدست آورد؛ رکوردی که تا حدی مدیون زیرزمینی بودن برادران لیلا و حواشی خود فیلم و عواملش در جشنواره کن است.
«زن و بچه» در ظاهر داستان زنی بیوه با دو فرزند است، اما در لایه‌های زیرین خود، تلاشی است در نقد نهادهای آموزشی، قضایی و سنت‌های اجتماعی.

پس از دو ساعت و ده دقیقه، عنوان فیلم روی پرده نقش می‌بندد: «زن و بچه، نویسنده و کارگردان سعید روستایی». سالن آرام است؛ صدای چند دست ملایم به گوش می‌رسد. من هم، به احترام نیمه‌ی اول فیلم و تصاویر درخشان ادیب سبحانی، ده‌پانزده ثانیه‌ای دست می‌زنم و همراه مردم به سمت خروجی سینما حرکت می‌کنم.
پسر جوان:«حاجی قابا رو دیدی؟»
زن به مرد:«چرا یهو اینطوری تموم شد!؟»
مرد:«شبیه کارای قبلی روستایی نبود...»


زن قهرمان؟

روستایی این‌بار نیز در ادامه مسیرش در تصویر کردن زن قهرمان در سیر فیلم‌هایش به فیلمنامه‌ای روی آورده است که داستان پرستاری بیوه(مهناز) با دو فرزند را روایت می‌کند که عاشق مردی هوس‌باز(حمید) می‌شود، اما در شب خواستگاری، مرد دل‌باخته‌ی خواهر مهناز(مهری) می‌شود. در همین حین پسر مهناز(علیار) که بخاطر جلسه خواستگاری در خانه پدرشوهر سابق به نوعی نگه داشته شده بود بخاطر فرار از دست پدرشوهر از پنجره سقوط می‌کند و جان می‌بازد. به یکباره مهناز تبدیل به یک بازجو و منتقم شده و به دنبال مقصر می‌گردد، پدرشوهر، ناظم مدرسه، همکار، سیستم قضایی و...، و اما پس از تلاشی نافرجام برای قتل پدرشوهر، با دیدن پسر مهری و حمید _که او نیز «علیار» نام دارد_ با تمام اتفاقات کنار می‌آید و آنها را می‌پذیرد.

این خلاصه‌‌ای از فیلمنامه روستایی است. فیلمنامه‌ای که در کنار شخصیت‌پردازی اصلی‌ترین ضعف فیلم است. ضعفی که طبیعتاً اعتبار کل اثر را زیر سوال می‌برد. فیلمنامه خودش هم نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید؛ نهایت برداشتی که می‌شود کرد پذیرفتن اتفاقاتی است که از کنترل انسان خارج است(که روستایی به خوبی این حس ناتوانی را منتقل کرده). تمام طول فیلم و به خصوص بعد از مرگ علیار، مهناز صرفا بازیچه تفکر روستایی می‌شود تا نقدهای خود را بر سیستم قضایی و آموزشی و نسل گذشته وارد کند. شخصیت مهناز و سرانجام او دغدغه اصلی روستایی نیست. مهنازِ زن و بچه حتی برخلاف لیلایِ برادران لیلا قهرمان هم نیست. زنِ «زن و بچه»، نه قهرمان است و نه کنش‌مند. او بیشتر ابزاری‌ست برای انتقال نگاه‌های انتقادی کارگردان؛ نقدهایی که گاه از دل داستان می‌جوشند و گاه تحمیلی و شعاری‌اند.

این نقدها را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد؛ دسته‌ی اول _که بیشتر هم هستند_ آنهایی‌اند که به ابتدایی‌ترین شکل ممکن در قالب دیالوگ بیان می‌شود، نقد سیستم درمان، بورس و از همه مضحک‌تر نقد سیستم آموزشی، که از کاهی چون مشق و اخراج موقت چنان کوهی ساخته می‌شود که بیا و ببین.
دسته‌ی دوم اما، هنرمندانه‌تر و فکرشده‌ترند؛ مثل قطعی برق، اعتیاد زنان، و از همه میخکوب کننده‌تر، لحظه‌ای که پریناز ایزدیار در واکنش به قوانین ولی دم، دیوار چهارم را می‌شکند و لبخند تمسخر‌آمیزی می‌زند، اما درست در لحظه‌ای که می‌توان فکر کرد فیلم جسارتی واقعی نشان می‌دهد، روستایی عقب‌نشینی می‌کند. در پلان بعد، دختر مهناز را نشان می‌دهد تا گویی مهناز به او نگاه می‌کرده است. این نوع از کارگردانی اجازه شنیده شدن نقد را می‌دهد، هرچند که غلط باشد یا درست!
و دیالوگ‌هایی مصنوعی و بیش از حد طولانی که یک چیز را چندبار با جزئیات تکرار می‌کنند و بازیگر را در چالشی قرار می‌دهند که دو سر باخت است.

آخرین روستایی

جنس و نوع کارگردانی که سعید روستایی در زن و بچه ارائه می‌دهد، رنگ و بوی جدیدی نسبت به آثار قبلی‌اش دارد و پخته تر شده.

مثلث روستایی و ادیب سبحانی در مقام مدیر فیلمبرداری و بهرام دهقان بعنوان تدوینگر، خروجی بصری با ارزشی را عرضه می‌کند.

در زن و بچه دیگر خبری از آن صحنه‌های چرکین و رنگ بی روح و کم نور نیست. اینجا صحنه، رنگ و نور، متنوع و رئال‌اند.

اوج هنر تصویری فیلم را می‌توان در نیمه اول آن دید، خصوصا زمانی که دوربین همراه علیار است(یا حتی وقتی می‌خواهد نبودش را نشان دهد). حرکات دوربین، زوم‌های اپتیکال و لنز تله به خوبی توانسته است دنیای علیار را به تصویر بکشد، دنیایی که او در برابر آن کوچک و ناتوان جلوه می‌کند. پلان‌های گیر کردن قفل مدرسه، کارگاه و قمار به زیبایی به تصویر درآمدند. گاهی تلاش می‌شود که پلان‌ها به لانگ تیک نزدیک شوند که بعضاً موفق و بعضاً منجر به کات نامطلوب در میان حرکت شده اند.

روستایی به خوبی برای چشم مخاطب برنامه دارد و با حرکت دوربین، میزانسن و بویژه چشم بازیگر، نگاه مخاطب را در قاب تصویر می‌چرخاند و بین شخصیت‌ها جابجا می‌شود. حرکات جزء به کل عالی‌اند. قاب‌ها از لحاظ بصری هم غنی‌اند؛ خطوط متمرکز، قاب در قاب‌های مرزبندی‌کننده، پرسپکتیو مقامی، آینه‌‌ها و...
روستایی در کاشت و برداشت و نمادسازی هم موفق بوده. فرفره بعنوان چرخش روزگار و به نحوی علیار، آنجا که توسط مادر به پایین پرت می‌شود و حمید به مهناز می‌گوید: من بهت می‌دمش.
کارگردانی خوب صحنه سرِمزار که کلوزآپ تک تک افراد به نوعی مقصر از جمله خود مهناز نشان داده می‌شود و یا تعلیقی که با دیدن آمبولانس در مسیر قبرستان ایجاد می‌شود و...

اما فیلم از این منظر آنچنان هم بی‌عیب نیست، تصاویر روی دست و واید پختگی سایر تصاویر را ندارند. بعضی از حرکات دوربین انگیزه مشخصی ندارند. تایم لاین فیلم بسیار نامفهوم است؛ بعد از اعلام خبر علاقمندی حمید به مهری، خبر بعدی نه عقد، بلکه عروسی است و حتی مهری حامله است. تعلیقی که آخر فیلم بین مهناز و نوزاد ایجاد می‌شود سطحی است. بعضی از نماها فانتزی اند، مانند اولین پلان فیلم که شبیه کمدی‌های آیتم محور از آب درآمده. از موسیقی استفاده خیلی بهتری می‌شد دید. ریتم کلی فیلم حفظ شده است اما باز هم دیالوگ‌ طولانی است که کار را خراب می‌کند.

کدام شخصیت؟!

کاراکترها و شخصیت‌پردازی‌هایشان دومین پاشنه آشیل زن و بچه اند. بصورت کلی تمام اشخاص با کمترین بک استوری و پیش زمینه در فیلم حضور دارند. تصمیم‌ها و روابطشان قابل درک و فهم نیستند. خانواده‌ای که در ابتدای فیلم دیده می‌شود، مصنوعی ترین حالت خانواده است، با دیالوگ‌هایی که صرفاً حفظ شده‌اند.

سه شخصیت علیار، حمید و مهری از بقیه درست ترند.
علیار، نوجوان شر و شوری که شاید قلدر به نظر می‌رسد اما در برابر محیط و اتفاقات اطرافش کوچک و ناتوان است. کمدی موقعیت و دیالوگی که با علیار ساخته می‌شود، کمدی موفقی است و می‌تواند فضای سالن سینما را تلطیف کند و در ذهن مخاطب آنها را بکارد تا پس از مرگ علیار از این کمدی، درام و احساسی که می‌خواهد را برداشت کند. اما چیزی که شکل نمی‌گیرد، رابطه‌ی مثلاً عاشقانه بین علیار و منشی مادر است که صرفاً بهانه‌ای می‌شود برای عدم پذیرش علیار در روز خواستگاری توسط منشی و رساندن او به خانه پدربزرگ. پدربزرگی که به نوعی همان پدرِ برادران لیلاست و نماینده نسل‌ پیشین. نکته‌ی قابل‌توجه آن است که فیلم حتی تلاش نمی‌کند از علیار قهرمان بسازد یا همزادپنداری تماشاگر را با او برانگیزد؛ بی پرده ویژگی‌های منفی‌ و موضع ضعفش به نمایش گذاشته می‌شود و او را تخریب می‌کند و اجازه نمی‌دهد مخاطب رابطه‌ای عاطفی و پخته با او برقرار کند. درواقع، حتی به تنها مرد خانواده هم رحم نمی‌شود و مانند سایر مردان فیلم، تصویری ناپایدار از او ارائه می‌شود.

حمید تنها کاراکتری است که در طول فیلم از شخصیتی تعریف شده و نسبتا با ثبات برخوردار است. با این حال، ضعف اصلی او در این است که فیلم، ویژگی خاصی برای کاریزمایش ارائه نمی‌دهد؛ مشخص نیست چرا و چگونه می‌تواند همزمان دل هر دو خواهر را به‌دست آورد. این کشش، بیشتر ادعایی است که از دل روایت درنمی‌آید، بلکه صرفاً در قالب دیالوگ مهری درباره جذابیت حمید مطرح می‌شود.

بین شخصیت مادر و مهناز یک چیز مشترک است؛ تغییرات ناگهانی.
در حالت ایده آلی که شخصیت باید به تدریج از نقطه A به نقطه B برسد، مانند مهری (مگر اتفاق خاصی شخصیت را به یکباره تغییر دهد) مادر در هر بخش از فیلم یک شخصیتی دارد. درست بعد از اینکه سر تا پای حمید و خانواده‌اش را به فحش می‌گیرد، کمی جلوتر یکباره حمید را حمیدآقا صدا می‌زند و حمید او را مامان‌جان. مادر از او می‌خواهد تا یک عروسی در تهران بگیرد تا همه را دعوت کند و مهناز بایستی با این مسئله کنار بیاید.

مهناز در آغاز فیلم مادری دلسوز است. با وجود شاغل بودن، پیگیر درس و مشق بچه‌هایش است. اما پس از مرگ علیار تبدیل بازجو و منتقم می‌شود. بدون انگیزه مشخصی به ناظم مدرسه(که با آن گریم اغراق شده در حد تیپ باقی مانده) حمله‌ور می‌شود، سیستم آموزشی را با دیالوگ‌‌های طولانی نقد می‌کند. همکارش را بازخواست می‌کند. مادرش را بخاطر ننوشتن مشق سرزنش می‌کند. با حمید بر سر مهری رقابت می‌کند و تنها چکی که می‌زند به خواهرشوهر سابقش است؛ کسی که شاید کمترین تقصیر را داشته باشد. او در طول این مسیر با کوتاهی‌های خودش و شخصیت علیار مواجه می‌شود، اما فیلمساز تلاشی برای به چالش کشیدن او که همه را مقصر می‌داند با این مسئله که خودش هم مقصر است نمی‌کند. و بلافاصله بعد از تلاش نافرجام برای قتل پدرشوهر با دیدن فرزند حمید و مهری وضع موجود را می‌پذیرد و در این حین نگاه‌های مشکوکی با حمید رد و بدل می‌کند. شاید قصد روستایی دقیقاً همین باشد؛ نمایش زنی که در فاجعه، همه‌ی منطق خود را می‌بازد و مجبور می‌شود میان خشم و تسلیم، تسلیم را انتخاب کند.

سکوت بلند

اگر دیالوگ‌های مزاحم پریناز ایزدیار را از او بگیریم، با یکی از مهمترین بازی‌های او مواجه می‌شویم؛ جایی که چشم‌ها، بدن و صورت کمال انتقال حس و مهارت ایزدیار را به رخ می‌کشند. اوج این را می‌توان در سکانس مواجه شدن مهناز با مرگ علیار پس از به هوش آمدن است؛ جایی که همه در حال بحث‌اند اما ایزدیار با سکوت و نگاه خود به خوبی حس را منتقل می‌کند.

مشکل دیالوگ‌های طولانی و کودکانه در تمام فیلم و اکثر نقش‌ها وجود دارد. هر زمان که این دیالوگ‌ها جای خود را به سکوت می‌دهند و فیلمساز اجازه می‌دهد حس از طریق تصویر و اکت منتقل شود، با یک شاهکار روبرو می‌شویم.
این تصمیم خود روستایی بوده که بخشی از داستان را با چشم‌ها روایت کند، اما از آنجا که انگار هنوز اعتماد کافی به این تصمیم نداشته، هم تعداد نگاه‌ها را در جایی مثل خواستگاری افزایش داده و هم دیالوگ‌ها را.

بهترین ایفای نقش بعدی را می‌توان برای آرشیدا درستکار در نقش ندا دختر مهناز در نظر گرفت، چنانکه همچون یک بازیگر بالغ حضور تاثیرگذاری از خود برجای می‌گذارد.

شاید تنها کسی که از پس دیالوگ‌‌های طولانی برآمده، پیمان معادی است. در توانایی و سرعت بیان او شکی نیست اما شاید انتخاب بازیگر یا حداقل گریم فریبنده تری، می‌توانست قدرت جذب او را منطقی‌تر جلوه دهد.


«زن و بچه» جسورتر از آن است که خودش نشان می‌دهد و خام‌تر از آن‌که از آن انتظار می‌رود. روستایی در تلاش است که نگاهی تازه و زبانی متفاوت برای پرداختن به مسائل اجتماعی بیابد؛ گاهی موفق است، گاهی درمانده.

یادداشتی از: محمدمهدی کریمی

سعید روستایینقد فیلمپریناز ایزدیارسینما
۱۲
۱
محمدمهدی کریمی
محمدمهدی کریمی
هنرجوی سینما | یادداشتی خام دستانه بر آثار سینمایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید