ویرگول
ورودثبت نام
Mahdi Khodaei
Mahdi Khodaei
خواندن ۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

تجربه‌ی زیسته برای هنرمند

معروف ترین نظریه ای که در مورد علت غایی موفقیت متنی دراماتیک اعم از رمان، نمایشنامه و فیلم نامه در کشور ما بیان میشود همین است. معتقدان به این نظریه میگویند که نویسنده زمانی میتواند رمانی را خوب بنویسد (یا حتا جزئی از آن را مثلاً یک صحنه( که آن را پیش از این تجربه کرده باشد. به تعبیر امروزی، آن را زیسته باشد. پس زنان تجربه های زنانه را بهتر مینویسند و جنگ رفته‌ها رمانهای جنگی را و احتمالاً فقط آنهایی میتوانند یک شخصیت افسرده را بنویسند که خود زمانی افسرده بوده اند. از یک سو که نگاه کنیم )یعنی نویسنده های موفق با تجربه های زیسته ی غنی( این نظریه کاملاً درست به نظر میرسد اما موارد نقض آن چنان بسیار است که آدم حیرت میکند چنین نظریه ی متخلخل و ناکارآمدی اصلاً چگونه پدید آمده است.

چند مرد معروفترین زنان تاریخ ادبیات را نوشته اند (مثلاً مادام بوواری و آنا کارنینا) و زنانی معروف ترین کارآگاهان مرد جهان را (مثلاً هرکول پوآرو). کسانی که هیچ وقت قاتل نبودند بهترین رمانهای جنایی را نوشتند )بوالو و نارسژاک، دنیس لیهان) و کسانی که در گذشته های دور و آینده های نیامده به دنیا نیامده اند بهترین رمانهای فانتزی و علمی - تخیلی را نوشته اند.

این نظریه جهان نوشتن را چنان تنگ و محدود میکند که اگر قرار بود اندکی هم درست باشد، بسیاری از آثار بزرگ ادبی اصلاً به وجود نمی آمد. شاید هیچ آفرینشگری به اندازه گوته و شکسپیر، این دو غول عالم ادبیات آثار عظیم و متنوع نیافریده باشد؛ و البته هیچ نویسنده ای مانند این دو زندگی یکنواخت و بدون فراز و فرود نداشته است.

نظریه ی تجربه‌ی زیسته را اتفاقاً بیشتر کسانی ارائه میدهند که خودشان نویسنده نیستند؛ ژورنالیستها، منتقدان و نیز نویسندگان تنبل شکست خورده وگرنه کسی که حداقل چند داستان کوتاه موفق یا دو سه رمان خواندنی نوشته باشد میداند که بسیاری از صحنه هایی را که نوشته (همانهایی که خواننده بسیار واقعی پنداشته و تحسینشان کرده) هیچ گاه تجربه نکرده است.

متأسفانه باور چنین نظریه ای باعث شده که نویسندگان ایرانی در بیشتر موارد فقط رمان اول یا در نهایت دومشان موفق باشد. زیرا تنها منبع نوشتن با قلب را زندگی شخصی خودشان میدانند. بیشتر نویسندگان ایرانی یا به رمان سوم نمیرسند یا به طرز وحشتناکی سقوط میکنند در حالی که دیدیم که اتفاقاً نویسندگان جهانی با جلوتر رفتن است که میتوانند شاهکارهایشان را بنویسند چرا؟ چون نوشتن با قلب را تازه یاد گرفته اند و تازه با یکی دو رمان اولشان توانسته اند از تجربه ی زیسته و عقده‌های مربوط به آن رها شوند. این جُستار نه در نفی تأثیر شگرف تجربه ی زیسته است و نه از آن مهمتر در نفی مبحث بسیار مهم «پژوهش». در مورد تجربه ی زیسته سخن بر سر این است که این روش تنها راه نوشتن با قلب نیست وگرنه انکار آن از سرِ خامی دوچندان است.


استفاده از ذخیره ی عاطفی هم اصطلاحی است از معروفترین متد بازیگری متعلق به کنستانتین استانیسلاوسکی کارگردان و بازیگر معروف روس در انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم. او به بازیگران توصیه میکرد که برای درآوردن عمیق یک نقش در درون و خاطرات خود به طور عمیق غور کنند و مشابه حس و وضعیت کاراکتر را در خود بیابند و آن را دوباره زندگی کنند. برخی از استادان نویسندگی نیز به نویسندگان چنین توصیه هایی میکنند. مثلاً رابرت مک کی توصیه میکند که «اگر میخواهید شخصیتی را بنویسید که ترسیده است (شما چنین ترسی را به علتی که در متن است، در زندگی تجربه نکرده اید. مثلاً ترس کسی که فوبیای ارتفاع دارد) بهتر است ترسناک ترین لحظه ی زندگیتان را احضار کنید و آن را در متن حلول دهید.»

بنا به این نظریه نویسنده همیشه خودش را مینویسد. این نظریه محدودیت تجربه‌ی زیسته را ندارد یعنی نمیگوید شما فقط میتوانید داستانهایی را بنویسید که آن را تجربه کرده باشید، اما باز هم منبع نوشتن و راه نوشتن با قلب را درون نویسنده و ذخیره ی عاطفی و احساسی او میداند در این صورت باز هم نویسندگان برخی از صحنه‌ها و موقعیتها را نمی‌توانند یا نباید بنویسند مثلاً در جایی میخواندم که یکبار زنی در جمعی وارد میشود و میگوید که فلانی کدام یک از شما هستید؟ نویسنده خودش را معرفی میکند زن نگاه میکند و چیزی نمیگوید نویسنده میپرسد چی شده؟ زن میگوید هیچی فقط میخواستم با چشمهای خودم تو را ببینم. ببینم که واقعاً یک مرد آن صحنه ی زایمان را نوشته است.

بر اساس نظریه‌ی کشف که متفاوت با دو نظریه‌ی پیش است، هنر از میان پروسه خلق نمیگذرد بلکه از درون پروسه ی کشف به وجود میآید. اثر هنری به صورت کامل در جایی وجود دارد و هنرمند، درست مثل سالک و رهرویی متواضع، باید آن را قدم قه قدم کشف کند و اضافاتش را بزند. حتماً بسیار شنیده اید که میکل آنژ برای ساخت مجسمه های خود روزها و روزها به دیدن و سنجش سنگها مینشست و آنها را مشاهده و امتحان میکرد. وقتی علت را از او میپرسند، پاسخ میدهد که موسا (مجسمه معروفش)در یکی از این سنگ هاست. فقط کافی است آن را سنگ را پیدا کنم و اضافاتش را بزنم.

***

«محمد حسن شهسواری/ حرکت در مه (چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم)»

تجربه‌ی زیستهنویسندگان ‌ایرانیمهدی خداییهنرزیست هنری
آرتیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید