بدون شک شکسپیر یکی از مهمترین نمایشنامه نویسان انگلیسیزبان و تأثیرگذارترین آنهاست. نمایشنامه اتللو به عنوان یکی از آثار تراژیک او که به مضمون عشق و خیانت میپردازد همواره توجههای بسیاری را به خود جلب کرده است. در طول سالیان متمادی، اجراهای متعددی به زبانهای مختلف در همه دنیا از آن بر روی صحنه رفته است. نمایشنامه اتللو هنوز هم در بسیاری از مجامع حرفهایِ تئاتر جهان محبوبیت زیادی دارد و منبعی برای بسیاری از آثار اپرایی، فیلم، و اقتباسهای ادبی شناخته میشود.
در این نوشتار میکوشیم به بررسی این نمایشنامه پرداخته و با نشان دادن نمایی کلی از داستان در مورد شخصیت اصلی داستان، نیاز، مسئله دراماتیک و منحنی شخصیت او حرف زده و پیرنگ های فرعی را مشخص میکنیم. از طرف دیگر با بررسی وجهتسمیهی اثر شکسپیر به بررسی ژانر و ساختار آن پرداخته و اصطلاحات و ضربالمثلهای کلامی آن را نیز استخراج میکنیم.
داستان دربارهی "اتللو"ی مغربی فرمانده عالی نیروهای "ونیزی"، است که معاونی به نام کاسیو و پرچمداری به نام یاگو دارد. وی با تعریف از فتوحات خود، قلب "دزد مونا"، دختر "برابانسیو (سناتور ونیزی)" را تسخیر کرده و پنهانی با وی ازدواج میکند و سرانجام نیز با دزدمونا فرار میکند و به مهمانسرایی میرود. برابانسیو که سخت آشفته میشود و باعث میشود تا از اتللو در مجلس سنا شکایت کند و به همین خاطر در حضور فرمانروای ونیز، اتللو را متهم میکند که دختر او را فریب داده و ربوده است. اما اتللو شرح میدهد که در نهایت وفاداری قلب دزد مونا را به دست آورده است و دختر نیز این ادعا را تأیید میکند. در این اثنا خبر میرسد که ترکها آمادهی حمله به جزیرهی قبرس هستند و "ونیز" برای عقب راندن آنها از اتللو کمک میخواهد. اتللو نیز با کشتی عازم قبرس میشود تا نیروهای مستقر در آنجا را فرماندهی کند. بدین ترتیب اتللو با دزدمونا و همسر یاگو به عنوان ندیمهاش راهی قبرس میشوند.
در این میان یاگو که از اتللو کینه و حسادت به دل داشت پس از رسیدن به قبرس سعی میکند تا رودریگو را رضی کند که دزدمونا از اتللو خسته و به کاسیو علاقه دارد به همین خاطر نقشهای میکشد تا اتللو نسبت به دزد مونا سوءظن پیدا کرده، و او را در بستر خفه کند. بهگونهای که ذهن اتللو نسبت به همسرش را دچار تردید کرده و از رابطهی او با کاسیو میگوید و نیز با دزدیدن دستمال دزدمونا، آن را در اتاق کاسیو میاندازد تا این گونه خشم اتللو نسبت به همسر را بیشتر و نقشهاش را یکسره و به خواستهاش برسد. سیر قضایا و نقشه یاگو اتللو را قدری عصبانی میکند که وی دزدمونا را میکشد و کشتن او را نه از روی کینه بلکه از روی شرافت میداند. سرانجام اتللو با اعتراف امیلیا همسر یاگو متوجه میشود که زنش را بیگناه کشته است، سپس شجاعانه خود را نیز میکشد.
شکسپیر برای عنوان کتاب اسم شخصیت اصلی یعنی اتللو را برگزیده است. با در نظر گرفتن اغراض گوناگون نویسنده میتوانست اسمهای متفاوتی را نیز برگزیند، مثلاً با توجه به خیانت، عشق یا فریب موجود در داستان نام دیگری بر روی اثر گذاشته شود، ولی به دلیل اینکه تکیه کلی نمایشنامه بر روی اتللو است و انگار نویسنده میخواهد خود شخصیت را در نزد مخاطب به تصویر بکشد با همه اشتباهات و شرافتمندیهایی که دارد ترجیح میدهد به بخش خاصی از او اشاره نکند و با این تسمیه کلیت شخصیت او را مورد توجه قرار دهد.
او مردی اهل مغرب با لبهایی کلفت و چهرهای سبزه است که علیالظاهر در سنین میانسالی به سر میبرد.(ص 14)
اتللو در حرف زدن از اصطلاحات جنگی استفاده میکند و چون بیشتر عمر خود را در جنگ گذرانیده مرد رکگویی بوده و اصلاً اهل لفاظی نیست.(ص 12 و 27)
او جنگاورترین و باتدبیرترین فرمانده نظامی ونیز محسوب میشود که در جنگهایی که دشمنان قدرتمند هجوم میاورند از او استفاده میشود.(ص 17)
اتللو به معنای واقعی کلمه خود را خادم دولت و مطیع حکومت و فرمانروا دانسته و در هیچ جا به سرکشی او اشاره نمیشود.(ص 20)
فراری از هرگونه قیدوبندی است و آزادی عمل و جنگاوری را با چیزی عوض نمیکند.(ص 20)
شهرت بسیاری دارد و همگان او را به دلیری و پیروزی در جنگهای سخت میشناسند.(ص 26)
از 7 سالگی در میدان جنگ بوده است و عمدهترین کاری که بلد است کار جنگی است.(ص 27)
چند بار به اسارت گرفته شده است و تا پای مرگ پیش رفته و حتی به بردگی گرفته شده و فروخته شده است. (29)
تهمتهایی از قبیل همبستری با زن پرچمدارش و بلد بودن سحر و جادو با معجون و غیره را پشت سر خود دارد.(ص 22 و 37)
سرشتی مهربان و وفادار و آزاده دارد و انسان شریفی است. (ص 51)
در خوشیها اندازه نگه میدارد و سعی میکند از حدود آبرومندی درنگذرد. (ص 54)
مرد دیندار و متدینی است ولی درجایی سخنی از نیایشهای او به میان نمیآید. (ص 119)
تحمل مصیبتها برایش آسان است. از تنگدستی نمیهراسد و از بین رفتن آرزوی های خود را آنچنان مهم نمیداند. ولی بهشدت از رسواییهای اخلاقی گریزان است و به هیچ صورت نمیتواند آن را تحمل کند. (ص 118)
او به آسانی دچار حسد و سوءظن نمیشود و برای پی بردن به قضیهای باید ادله برایش اقامه شود ولی وقتی ادله اقامه شد دیگر در اجرای مجازات کوتاهی نمیکند. (ص 155)
او فردی بسیار عاشقپیشه و همسردوست است. نفرت زیاد او در انتهای داستان از عشق زیاد او سرچشمه میگرفت و اینکه وقتی فهمید کار اشتباهی کرده تنها مرگ را مجازات شایسته برای خود میدانست.
فی المجموع از چند قرینهای که در اثر وجود دارد متوجه میشویم او مسیحی است و دینداریاش بیشتر در ناحیه مرام و منش اوست تا عبادت و نیایشهای فردی و اعمال ظاهری دین.
اینکه اینگونه فریب میخورد با این که اکثر عمرش را جنگ گذرانیده و موارد سخنچینی و دسیسه را زیاد دیده، جای بسی تأمل دارد. به احتمال زیاد این ویژگی عشق است که حتی انسان عاقل و دنیا دیدهای مانند اتللو را هم در قضاوتهایش دچار اشتباه میکند.
آنچه که در همه بخشهای نمایشنامه اتللو به چشم میخورد وجود عنصر عشق است. لکن نه عشقی که به معنای مصطلح در آن عاشق به دنبال رسیدن به معشوق باشد. از همان دیالوگ ابتدایی متوجه میشویم که اتللو دل دزدمونا را ربوده و با او وصلت کرده است. در نگه داشتن عشق او به خودش نیز با کار سختی روبه رو نیست و رشادتهای او در میدان نبرد که کار همیشگی اوست همسرش را بیش از پیش به او نزدیکتر میکند. اما شاید بتوان گفت آنچیزی که بیش از هر چیز برای او مهم است حفظ شرافت و دور ماندن از رسواییهای اخلاقی است که در انتها هم با فریب پرچمدارش فکر میکند آن را از دست داده و همسرش را به قتل میرساند. مسئلهای كه اتللو با آن پيش روست خيانت معشوقش میباشد كه توسط ياگو به او اطلاع داده میشود.
نکتهای به نظر میرسد این است که عنصر پیش برنده در داستان یاگو پرچمدار اتللو میباشد. اوست که از همان ابتدا همگان را بر ضد هم میشوراند اوست رودیگو و املیا را به قتل میرساند و باعث مجروحیت کاسیو میشود و با کارهایش باعث میشود در انتها دزدمونا به دست اتللو کشته شود و خودش نیز خودکشی کند.
علت اصلی کارهای او را اینگونه میفهمیم که او به عدم انتخاب خودش به عنوان معاون ارشد و نداشتن پست بالاتر حسودی کرده و از طرفی شایعاتی به گوشش که خورده است که اتللو با همسرش همبستر شده و از این بابت مورد تمسخر هم قرار گرفته است. فلذا میکوشد جایگاهی را که خود را لایق آن میداند به دست آورد و از طرف دیگر میخواهد اتللو را به رسوایی اخلاقی دچار کند که این نیز در راستای همان به دست آوردن جایگاه مورد نظر خودش است.
در طول نمايشنامه به جرئت میتوان اذعان كرد تنها شخصيتي كه از ابتدا تا انتها دچار دگرگوني میشود اتللو است. بقيه تا حدود زيادي از همان ابتدا تا انتها تكليف خود را میدانند.
داستان اتللو در ابتدا، داستان دریا سالاری و جنگاوری است. جز در میدان جنگ ماهیتی برای خود ندارد و مهر کسی در دلش لانه نکرده و ادبیات عاشقانه نیز در بین کلماتش دیده نمیشود.
وقتی دزدمونا را میبیند شیفته او میشود و سعی میکند دل او را به سمت خود متمایل کند. از رشادتها و پیروزیهایش میگوید و فصل جدید را در زندگی خودش شروع میکند. او حالا یک جنگاور عاشق است. او همواره فاتح میدان نبرد بوده و دوست ندارد در میدان عاشقی هم شکست بخورد. هر گونه رسوایی اخلاقی و ناموسی برای او ننگ بزرگی است و گناهی است نابخشودنی.
همین برای او تبدیل میشود به یک روزنه و شکاف که دشمنان بتوانند از آن وارد شوند. پرچمدارش او را فریب میدهد و حسادت او را برمیانگیزاند. او دیگر اتللو سابق نیست. فریب خورده است و تخم کینه در جانش نشسته و روز به روز شاخ و برگ میگیرد. تا جایی که از کنترلش خارج میشود. او دیگر حرف کسی را باور نمیکند و خیانت همسرش برای او قطعی شده است. طمأنینه و طیب خاطر سابق را ندارد و زندگیاش را برباد رفته میداند.
عشق حالا تبدیل به نفرت شده است و حب جای خودش را به بغض داده است. جنگاوری و نامآوری را از بین رفته میداند. او که با آن حجم از شجاعت آزارش به ناتوان نمیرسید زنش را در بستر به قتل رساند.
در انتها هم که فهمید چه اشتباه بزرگی انجام داده است و چه غلط نابخشودنی از او سر زده است دوباره همان اتللویی شد که از او انتظار میرفت و این بار انتقام دزدمونا و خونبهایش را تنها با کشتن خودش پرداخت شدنی دید و خنجر را در قلب خودش فرو کرد.
در این داستان یک روایت اصلی داریم که در واقع قضیه عشق اتللو به دزدمونا و فریب خوردن و بد گمانی به او و اثبات شدن این قضیه برایش و کشتن او و در انتها خودکشیاش را شامل میشود.
یک سری خرده روایتها در پیش برد داستان نیز مورد استفاده قرار گرفتهاند که به شرح زیر است.
داستان اینکه یاگو از اینکه منصب مناسبی در اختیارش قرار نگرفته ناراحت است و میخواهد حق خود را باز پس بگیرد.
یاگو یک داستان دیگری هم دارد که بارها مورد تمسخر قرار گرفته که زیر دست اتللو است و حتی وظایف همسریاش را هم بعضاً اتللو در بستر زنش انجام میدهد.
خرده روایت بعدی مربوط است به عشقی که رودریگو نجیبزاده ونیزی به دزدمونا دارد و چندین بار به خواستگاری رفته و هر بار جواب رد شنیده است ولی هنوز در آرزوی به دست آوردن او به سر میبرد و حاضر است از مال و جان خود بگذارد تا به او برسد. که از همین ضعف او نیز یاگو برای رسیدن به مقاصد خودش استفاده میکند.
از جمله روایتهای فرعی که در نمایشنامه وجود دارد ماجرای جنگ قبرس با ترکهاست که پیروزی حاصل نمیشود مگر اینکه سکان هدایت نیروها به دست اتللو قرار گیرد. این مهم باعث میشود که اتللو تحت حمایت شاه قرار گیرد و در مسئله عشق او به دزدمونا بتوانند پدر دزدمونا یعنی سناتور بربانسیو را راضی کنند.
مسئله دیگری که برای اتللو وجود دارد دستمالی است که مادرش به او داده و نشان عشق است و او هم آن را به دزدمونا داده و تأکید کرده که آن را گم نکند که توسط یاگو دزدیده میشود و در اختیار کاسیو قرار میگیرد.
کاسیو مرد شریفی است ولی از خرده روایتهایی که حول او شکل میگیرد مسئله ارتباط او با یک زن بدکاره است که این ارتباط بیشتر از جانب زن است که عاشق کاسیو میباشد. همین امر هم در بدنام شدن او بر علیهش استفاده میشود که این سنگ در انتها به در بسته میخورد.
از طرف دیگر کاسیو مرد خوش صحبت و خوش اخلاقی است و با دزدمونا رابطه خوبی دارد. همین رابطه خوب و اصرار دزدمونا در بخشش او از جانب اتللو موجب شک بیشتر او شده و در پیشبرد سوءظن بسیار کارگر میافتد.
بدمستی کاسیو در شب جشن به خاطر پیروزی و درگیر شدنش با مأمورین قبرسی و آزردن آنها که همه با فریب یاگو انجام شد باعث شد اتللو او را خلع کند که این خود زمینهای شد برای شک اتللو به او.
شکسپیر در این اثر با زبانی کاملاً غنی و ادبی که مملو است از سخنان نغز داستان عشق و حسد را پیش برده است. با بررسی نمایشنامه میتوان مواردی که در ادامه میآید را استخراج کرد.
پولم را چنان در اختیار داشتی که گویی بند کیسهام در دست تو بود.
راه ترقی سفارش است و رفیق بازی.
پسازآنکه تریج قبایشان زربفت شد اگر کرنشی هست به خود میکنند.
هم اکنون دخترتان با آن مغربی شکل جانوری دو پشته به خود میگیرند.
به همین بهانه میگذارید دخترتان زیر دست و پای آن اسب بربری بیوفتد. لابد میخواهید که نوههایتان برای شما شیهه بکشند یا از میان اسبان تازی و اسپانیایی خویشان تازهای پیدا کنید.
اگرچه در بیم جان باشند باز کسی را به یال و کوپال او ندارند که کارشان را در دست بگیرند.
این شمشیرهای رخشان را در نیام کنید تا مبادا از شبنم زنگ بزنند.
بر سینه آن همه خواستاران برازنده و ثروتمند این شهر دست رد میزد.
از هرکسی که جوی عقل در سر دارد میپرسم.
در حمله به رخنه بارویی سرمویی مانده بود تا کشته شوم.
آری با سلاح شکسته به جنگ رفتن بهتر است تا با دست خالی.
وقتیکه درمان نیست درد را باید پایان یافته دانست و آخرین امید را از آن برید.زاری از پس مصیبت گذشته نزدیک ترین راه برای جلب بدبختیهای دیگر است.
اندرزگاه شکر و گاه شرنگ است. با همه تأثیر نیرومندی که به هرحال دارد دو پهلو است.
سناتورهای بزرگوار پنجه قهار عادت سنگ و فولاد میدان جنگ را بر من به نرمی بستر پر قو کرده است.
پس باش تا کدبانوان کلاهخود مرا به جای تابه به کار برند.
در چنین هنگام پزشک عزرائیل است و درمان مرگ.
آن روز بهتر است از پوست آدم به درآیم و بوزینه شوم.
زمان آبستن حوادث است و خواهید زایید.
میتوان افسارش را مثل خران کشید و برد دیگر میدانم چه کنم و نطفه نیرنگم بسته شد.
شما زنها بیرون خانه فرشتهاید و درون اطاقتان بلبل و در مطبخ گربههای وحشی؛ در ستیز و پرخاش معصومید اما به هر رنجشی بیرحمتر از شیطان میشوید.
اکنون سازتان خوب هماهنگ است ولی به شرافتی که دارم کوکهای سازی را که این نغمهها از آن برمیآید پیاده خواهم کرد.
چهره خیانت تا زمانی که به وقوع نپیوسته است به تمامی دیده نمیشود.
همه پروردگان این جزیره جنگاور سری پرباد دارند و با بدگمانی مراقباند که گردی بر دامن کبریایشان ننشیند.
چنان گوشمالیات دهم که ندانی در کدام سوراخ پنهان شوی.
رفتارشان به عروس و دامادی میمانست که جامه از تن هم برمیگردد تا به بستر بروند.
بدمستی کردن، طولی صفت حرف زدن به هم پریدن، لاف مردی زدن، ناسزا گفتن و با سایه خود کلنجار رفتن. آه ای روح ناپیدای شراب اگر نامی بر تو ننهادهاند که بدان شناخته شوی بگذار ترا ابلیس بخوانم.
این راهی است که باید در پیش بگیرم این گوی و این میدان.
بستر را در نظرش مکتب درس خواهم نمود و سفره و میز را اقرارگاه.
حسد آن دیور سبز چشمی است که طعمهاش را به خندههای استهزا میدرد.
آفتاب کشوری که در آن پا نهاده خلقوخوی حسد را در او سوزانده.
بدینسان ناگزیر جامه رضا خواهم پوشید و در لاک حرفه دیگری خواهم رفت تا بخت چه یاری کند.
چه اگر از انگشتان ما یکی رنجور گردد همان رنج موجب میشود که دیگر اندامهای سالم ما نیز به درد آیند.
حسد دیوی است که از خود مایه میگیرد و از خود میزاید.
مردی که شاخ دیوثی درآورده دیگر غول است از زمره بهایم است.
توی ای یاگو هر روز با تدبیر تازهای مرا سر میدوانی.
چشمهایم میخارد آیا نشان از آن است که گریه خواهم کرد.
من دمل این جوانک را چنان خاراندم که انگار حسی در او بیدار شده و بر سر خشم آمده.
با توجه به شواهد و تطبیق ویژگیها و مضامین ژانری میتوان ادعا کرد نمایشنامه اتللو یک در زمره آثار تراژیک جای میگیرد. میدانیم که شکسپیر آثار خود را بر اساس داستانهایی از دیگر نویسندگان خلق کرده است. اتللو نیز بر اساس داستانی به نام کاپیتان مغربی (۱۵۶۵ م)، نوشته سینسیو، نویسنده ایتالیایی، نگاشته شده است.
سیر داستان در کاپیتان مغربی به این نحو است که اتللو علیرغم مخالفت خانوادهی دزدمونا با وی ازدواج میکند. اما داستان، اشخاصی همچون یاگو، امیلیا و کاسیو را تا هنگامیکه به قبرس میرسند، معرفی نمیکند. در متن سینسیو، یاگو عاشق دزدموناست. او نمیفهمد که چگونه دزدمونا مردی سیاه را به او ترجیح میدهد. داستان به قتل رسیدن دزدمونا هم به این نحو بیان شده است که یاگو و اتللو مشترکا دزدمونا را میکشند. و کاسیو که فریب یاگو را خورده است، اتللو را قاتل مینامد. بنابراین اتللو بازداشت، ولی پیش از محاکمه توسط خانوادهی دزدمونا به قتل میرسد. مدتها بعد هنگامی که یاگو به اتهام دیگری به زندان افتاده، برای همبندانش از نقش خود در قتل دزدمونا سخن میگوید.
در نتیجه میتوان گفت تفاوت بین داستان سینسیو و شکسپیر اینچنین است که؛ در اثر سینسیو انگیزهی یاگو شهوتی است که نسبت به دزدمونا دارد، نه دشمنی و حسادت به اتللو. و این قضیه مسیر انگیزه و انگیخته را در دو داستان کاملاً متفاوت میکند.
تم داستان سینسیو نیز در مورد حسادت اتللو است. اما در نمایشنامه شکسپیر بر عشق اتللو و دزدمونا، سنگدلی و زیرکی یاگو تأکید بیشتری شده است. در برابر دنائت و پستی وی، پاکی و نجابت اتللو و عشق بین او و دزدمونا برجسته شده است. و هنگامی که این دو از بین میروند، دل بیننده از ظلمی که در حق آنان شده، به درد میآید. شخصیت اتللو در اثر سینسیو مردی بدون شأن و بزرگی است درحالیکه در اثر شکسپیر وی صفات برجستهای دارد. درعینحال زیبایی شخصیتپردازی شکسپیر در آن است که از اتللو بت مطلق خوبی نمیسازد، بلکه جنبههای مختلف واقعی شخصیت وی را نمایان میسازد تا ریشههای خطر را نشان دهد. او امیری میانسال است که با همهی عظمت و بزرگیاش چون بیشتر عمرش را در جنگ گذرانیده است در مورد زنان و زندگی بسیار کم میداند.
در مورد تفاوت بین اتللو و کاپیتان مغربی در زمینه ژانر نیز میتوان گفت که اگر شکسپیر داستان سینسیو را تبدیل به نمایشنامه میکرد، حاصل آن اثری ملودرام بود، نه یک تراژدی. زیرا پیش از آن نیز از درونمایهی حسادت استفاده شده و شوهران حسود دستمایهی بسیاری از آثار کمدی بودند. اما تم اصلی نمایشنامهی شکسپیر ابعاد وسیعتری دارد. ما شاهد عشق پاکی هستیم که با سنگدلی نابود میشود. به همین دلیل است که هنگامی که اتللو پس از کشتن دزدمونا متوجه اشتباهش میشود و از کردهاش پشیمان است، دست به کشتن خودش میزند.
به طور واضح مخاطب اتللو بعد از دیدن نمایش از یک سو دچار ترس از گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشود و از سوی دیگر با او احساس همدردی میکند. در طول داستان مدام بر اتللو فریاد میزند که حواسش را نسبت به یاگو بیشتر جمع کند. نسبت به اطرافیانی که با شیطنتهای خود حقیقت را میپوشانند و انسان را به مسیر اشتباهی میبرند که خشم خدایان را برمیانگیزد و جز پشیمانی و تباهی برای انسان چیزی ندارد. مخاطب همچنان که اتللو را سرزنش میکند دلش نیز برای او میسوزد. او را گناهکار و بیگناه میابد. به روشنی میابد که او در یک تعارض لاینحل گیر کرده. اگر چیزهایی که در مورد دزدمونا میداند درست باشد، بهترین کار، آشنا کردن شاه رگ او با دشنه است و او هم همین کار را میکند. شخصیت واقعی دزدمونا از او پوشیده شده و چندین لایه پرده سیاهی بر روی حقیقت افتاده است.
مخاطب، اتللو را دشنام میدهد ولی از این سرنوشت محتوم او و ناتوانی در برابر امر خدایان نیز اشک بر دیدگانش جاری میشود. از جایش بلند میشود درحالیکه سبک است از اینکه خودش چنین اشتباهی در زندگیاش مرتکب نشده است.
این نمایشنامه کاملاً منطبق است بر آنچه ارسطو در مورد قهرمان تراژدی میگوید. او میگوید قهرمان تراژدی در ما هم حس شفقت را بیدار میکند و هم حس وحشت و هراس را. او نه خوب است و نه بد، مخلوطی از هر دواست. قهرمان بر اثر بخت برگشتگی یا بازی سرنوشت، ناگاه از اوج سعادت به ورطه شقاوت فرو میافتد. اتللوی مغربی سردار شکستناپذیر جنگهای سخت و دلاورترین مردی که دریاها به خود دیده است تبدیل میشود به یک مظلوم کش.
بدون شک میتوان اتللو در زمره آثار کلاسیک طبقهبندی کرد. در این اثر ما شاهد یک قهرمان هستیم که همه حوادث و وقایع حول او شکل میگیرد و همه اجزا و عناصر داستان در خدمت پیش بردن قضیهای است که حول او شکل گرفته است.
با خوانش این نمایشنامه به وضوح برایمان روشن میشود زمان در آن خطی است و توالی زمانی حوادث به صورت مرتب پشت سر هم چیده شده است و امتداد زمانی در آن پابرجاست و هیچگونه شکستگی زمانی در آن مشاهده نمیشود.
اگرچه اتللو بهعنوان قهرمان داستان در جهت عشق حرکت میکند و روز به روز در این امر موفقتر میشود ولی یاگو به عنوان آنتی گونیست برای کسب جایگاه برای خود و اغراض شخصی برای این عشق موانعی را ایجاد میکند. موانعی کاملاً حساب شده که مشکلی لاینحل برای قهرمان ایجاد کرده و او را مجبور به قتل معشوق و خودش میکند. یاگو با زیرکی تمام از همان اول تخم فریبش را میکارد و تا انتها آن را به درختی تنومند تبدیل میکند و از آن بالا میرود. هرچند که در انتها خودش نیز از همین درخت به دار آویخته میشود.
همه اتفاقاتی که در جریان قصه روی میدهد همگی دارای رابطه علی و معلولی بده و زنجیره حوادث کاملاً به هم دیگر مربوط هستند. اگر یاگو تخم حسد را در دل اتللو میکارد قبل از آن دستمال دزدمونا را به نحوی به دست کاسیو میرساند. دستمالی که نشان عشق است و نبودش یعنی خیانت.
دزدمونا قربانی یک کوردلی و حماقت میشود و بیش از آنکه از عشقش لذت ببرد چوب آن را میخورد و کشته میشود. اتللو خود را مقصر میداند و هرگز به این حقارت تن نمیدهد و جان خودش را نیز میگیرد تا قصه این عشق در این دنیا تمام شود و دفترش بسته شود. تا همگان بدانند که یک عشق بلند هم میتواند به راحتی به زیر کشیده شود. به مخاطب این قضیه میفهماند که عقل و احساس باید در جای درست خودشان قرار گیرند و جایی که باید عقل به میان آید با چشم به احساسات بسته شود تا تصمیم اشتباه گرفته نشود. داستان موجز و از پرداختن به حواشی غیر از خط داستانی اصلی طفره میرود و میخواهد اصل مطلب را بگوید. همه پیرنگهای فرعی تنها بهاندازهای رشد میکنند که پیرنگ اصلی را به پیش ببرند.
نمایشنامه اتللو اثری تراژیک است که در آن ویلیام شکسپیر به عشق نافرجام میان اتللو مغربی و دزدمونا مپردازد و با هم آمیختن عشق و خیانت نشان میدهد که چگونه عشق غیر قابل وصف میان آن دو به دلیل شایعهپراکنیهای پرچمدار اتللو به نفرتی غیر قابل بخشش تبدیل میشود و عاشق با حسد خویش معشوق را به کام مرگ میکشاند. با نگاهی دقیقتر به این نمایشنامه به خوبی درمیابیم که اتللوی دلاور و کارکشتهی میدان نبرد چگونه با فریب اطرافیان قدرت تشخیصش را از دست میدهد به معاون و زنش بدگمان شده و زندگی عاشقانه خودش را نابود میکند. سیر تحول شخصیت از نقطه شروع تا خودکشی اتللو کاملاً قابل ردگیری است.
ویلیام شکسپیر در این نمایشنامه با زبانی کاملاً ادبی که پر است از اصطلاحات و سخنان نغز یک اثر کلاسیک را خلق کرده و خواننده را از این سرنوشت محتوم به شفقت وا داشته و از طرف دیگر بیم و هراس را از اینکه او نیز در مورد مشابه گیر افتد در جان او مینهد.
[1] با توجه به ترجمه م.آ. به آذین .