مجموعه مقالات آگاهی شامل مقدمه، گامها و تمرینها، بر اساس کتاب The 15 Commitments of Conscious Leadership: A New Paradigm for Sustainable Success و همچنین دورهای که من و چند از همکارانم با موسسه Conscious Leadership Group در باسلام میگذرانیم تهیه شده است.
کتاب به زودی توسط انتشارات آریانا قلم و ترجمه عماد قائنی عزیز منتشر خواهد شد.
خشی از این متن بعد از چاپ نسخه فارسی تغییر کرد تا واژه های این یکسان باشن.
تقریبا نقطه مشترک همه کتابهای حوزه ارتباط و تعامل (مانند گفتگوهای سرنوشتساز، خلق رفتارهای ماندگار و کلام بدون خشونت) که خواندم این بود که برای بهتر شدن اول نسبت به خودتون و وضعیتتون آگاه باشین و بعدش چند گام مشخص را طی کنین اما هیچ کدوم به روش رسیدن به خودآگاهی اشارهای نمیکنن. پس بدون خودآگاهی چیزایی که این کتابها میگن بی فایده ست.
خودآگاهی موضوع کتاب و دوره رهبری آگاهانه ست که میشه گفت گام خوبی برای شروع بهبود و رشد در دیگر حوزههای تعاملی حداقل برای من بوده.
نکته قابل توجه اینه که با وجود بودن عبارت رهبری در عنوان کتاب و دوره، مفاهیم گفته شده شامل رهبرا و مدیرای سازمانها نمیشه و برای همه افراد یک سازمان یا حتی در زندگی شخصی هم برای بهتر شدن تعامل مفید و موثره.
آگاهی مثل تاریکیه، جایی تاریکه که نور نباشه، ما زمانی آگاه هستیم که ناآگاه نباشیم. اما چطور ناآگاه نباشیم؟ با مدل خطی
مدلی که کتاب معرفی میکنه برای آگاه بودن بالا و پایین خط هست.
وقتی بالای خط باشیم یعنی آگاهیم و وقتی پایین خط باشیم یعنی ناآگاه! خیلی هم ساده.
بالای خط بودن یعنی فردی که نسبت به نظرات بقیه باز، کنجکاوه و آماده ست که یاد بگیره، از اون پایین خط، یعنی فردی که بسته، در حالت تدافعی رفته و حق به جانبه.
پس میشه از نشانهها فهمید که بالای خط هستیم یا پایین خط (در یادداشتهای بعدی نشانههای بیشتری از بالا یا پایین بودن رو میگم). اما لازمه که برای آگاهی با خودمون صادق باشیم
اما آیا ناآگاه بودن بد است؟
پایین خط بودن حالتی عادی برای اکثریت افراده. بشر دو پا از اول تاریخ همیشه در موقعیتهای تهدید آمیز و حالتهای تدافعی بوده و برای بقا تلاش کرده (بیچاره).
اما الان، جای تهدیدهای فیزیکی را تهدید به شخصیت و ایگو گرفته.
ایگو و شخصیت ما زمانی دچار تهدید میشهد که در جایگاه درست بودن (to be right) نباشیم انگار که اگر درست نباشیم(محق) زنده نخواهیم نمیمونیم.
ذهن تقریبا نمیتونه بین تهدید فیزیکی و تهدید خیالی یا هویتی تفاوت قائل بشه، به خاطر همین مث تهدید فیزیکی، موقع تهدید هویتی هم میریم تو حالت تدافعی. پس بنا به ذاتمون پایین خط رفتن طبیعیه
اما چرا پایین خط بودن خوب نیست؟ چون خلاقیت، مشارکت و نوآوری (که هر سه برای حل مشکلات واقعی و بزرگ سازمان ها مورد نیازن) در بالای خط اتفاق میافته یعنی زمانی که ما در حالت کنجکاو و بازیم.
فهمیدن اینکه زیر خط هستیم مهم تر از زیر خط بودنه. چرا؟ چون وقتی بدونیم که پایین خط هستیم، میتونیم تلاش کنیم که به بالای خط بیاییم.
پس میتوان مسیر آگاهی را در یک جمله خلاصه کرد
جایگاه جایگاه جایگاه
location, location, location
این به معنی این است که در لحظه بدانیم کجای خط هستیم، بالا یا پایین
چون مرز بین آگاهی و عدمآگاهی، بالا و پایین خط چن لحظه ست و ما بارها بین این موقعیتها در طول روز جا به جا میشیم (حتی در طول یه جلسه ۵ دقیقهای)
کتاب در کنار مدل خطی یه مدل چهارگانه هم معرفی میکنه که کاش این کارو نمی کرد چون نه تنها هیچ جای دیگه بهشون اشاره نمیکنه بلکه خوب هم توضیح نمیده اما به هر حال…
بر من (to me) (قربانی)
برابر با زیر خط و معنی این رو میده که قبول کنیم دلیل اصلی اتفاقات بیرون ماست.
پس مشکلاتی وجود داره و کسی مقصره. کسی باید مشکلات رو حل کنه و ما تو این مدل تجربه جدا بودن از بقیه، هویت ثابت و دنبال داشتن همدلی دیگران هستیم و سرزنشگری و بهانهگیری رو تجربه میکنیم.
به وسلیه من (by me)(پدیدآورنده)
برابر با بالای خط و ما در این حالت کنترل و قدرت در مسائل اطرافمون داریم و به دنبال یادگیری هستیم.
قبول میکنیم که مشکلات وجود دارن تا از اونا یاد بگیریم و حل کردن مشکلات رو کار خودمون میدونیم.
تو این مدل توانمندیهای شخصیمون زیاد میشه و خواستهها و امیالمون مشخص هستن و قدرانی رو تجربه می کنیم.
از طریق من (through me) (همآفرینده)
ما خودمون رو از مشکلات جدا میبینیم و به چیزی وابستگیداریم در نتیجه برای حل مشکلات امکانات نامحدود و فراوانی داریم. تجربه جاری بودن، اجازه دادن، شگفتی و حیرت رو خواهیم داشت.
انگار من (as me) یگانگی
مدل بسیار نادری که نزدیک به باورهای دینی ست و ما مشکلی نمیبینم و همه چیز برامون شفافه. دنبال تجربه یگانگی هستی و صلح بی حدمرز هستیم.
این یادداشت پیشتر در این آدرس منتشر شده است.