
سلام , مهدی هستم پاکروان
شاید یک برنامه نویس وب , تو این بمب باران اطلاعاتی و رشد شدید ابزار ها و هوش مصنوعی من و خیلی از اطرافیانم تبدیل شدیم به آدمهایی که از صبح اللطلوع تا شب فقط میگیم ... من باید یک چیزی بسازم
حالا از کجا شروع کنم
این سری مقالات برای شماست , اگر چنین احساسی دارید با من همراه باشید
مطمئن باشید خوش میگذره .
اول اینکه یک کسب و کار باید باید باید دو تا خصوصیت رو داشته باشه .
اولین قدم در ساخت یه کسبوکار موفق اینه که مشکل تکرارشوندهای پیدا کنی.
اگه مشکلی فقط یهبار برای یه نفر پیش بیاد، ساختن محصول براش مثل دوختن کت برای یه نفره — تموم که شد، تمومه.
اما وقتی مشکل تکرارپذیر باشه، میتونی کاربران رو دوباره و دوباره برگردونی.
اینجاست که کسبوکار بهجای یه پروژهی یکبار مصرف، تبدیل میشه به یه سیستم زنده.
وقتی مطمئن شدی مشکل و راهحلت تکرارپذیرن، باید ببینی آیا میتونی اون رو برای تعداد زیادی کاربر ارائه بدی یا نه.
یه ایدهی عالی بدون قابلیت مقیاس، فقط یه کارگاه کوچیکه.
اما وقتی Scalable باشه، میتونه رشد کنه، افراد بیشتری رو جذب کنه و در نهایت پایدار بمونه.

لینک فیلم کامل عکس بالا : https://www.youtube.com/playlist?list=PLlOYWOO1awoQndJA4UpPmSs1U8WrH4OqO
حالا برای مقیاس پذیر کردن یک استارتاپ روش زیاده مثلا :
۱-Outsourcing
۲-Platforming
۳-استفاده از Ai
اینا رو خودتون خوب میدونید که چطوری میتونید با کمک هوش مصنوعی وسایر چیز هایی که ذکر کردم یک کسب و کار مقیاس پذیر داشته باشم .

اینجا تازه اول کاره، یه ایده تو ذهنت جرقه زده.
کاری که باید بکنی اینه که همون لحظه ایده رو دقیق روی کاغذ بنویسی.
نه توی ذهن نگهش دار، نه بسپرش به حافظه. هرچقدر واضحتر بنویسی، بعداً بهتر میتونی روش فکر کنی و شکلش بدی.
قبل از اینکه بری سراغ ساختن، باید هدف رو مشخص کنی.
نگو میخوام بشم اوبر، یا اسنپ.
بگو میخوام چه مشکلی رو برای چه آدمهایی حل کنم.
با تیمت هماهنگ شو و مطمئن شو همه توی یه مسیر دارن حرکت میکنن.
اینجا قراره مفهوم اصلی بیزینست شکل بگیره.
اینجا نقطهایه که از حرف، وارد عمل میشی.
استارتاپ بازی احساسات نیست، بازی تعهده.
ایده داشتن راحته، ولی چیزی که باعث میشه ایده زنده بمونه، تعهد تیمه.
اگه تیم داری، از روز اول شفاف صحبت کن:
کی چقدر زمان میذاره، کی قراره چند ماه بدون درآمد کار کنه، سهم هر نفر چقدره و قرار کی به پول برسین.
اینها باید مکتوب و امضا بشن، نه فقط توی حرف و چت.
حتماً دربارهی Co-Founder Agreement بخون.
توش نقش هر نفر، درصد سهام، نحوه تصمیمگیری، شرایط خروج و تقسیم سود مشخص میشه.
بیشتر استارتاپها به خاطر نبود همین شفافیت از هم میپاشن، نه به خاطر ایده بد.
تعهد فقط به تیم نیست، به خودته هم هست.
اگه قراره این مسیر رو بری، باید هر روز یه قدم برداری، حتی وقتی انگیزه نداری.
پایداری مهمتر از انگیزه است.
اینجا وارد دنیای واقعی میشی.
میخوای بفهمی آیا چیزی که تو ذهنته واقعاً برای بقیه ارزش داره یا نه.
قبل از اینکه محصول کامل بسازی، باید جواب سه سؤال رو پیدا کنی:
۱. این مشکل واقعاً وجود داره؟
۲. مردم حاضرن براش پول بدن؟
۳. راهحل من براشون کار میکنه؟
Customer–Problem Fit:
مطمئن شو داری یه مشکل واقعی رو حل میکنی.
از خودت بپرس چند بار تکرار میشه، چقدر براشون مهمه، تا حالا چه راهحلی داشتن.
اگه کسی گفت «اگه این مشکل حل بشه پول میدم»، یعنی داری درست میری.
MVP:
یه نسخه ساده بساز، فقط برای تست.
میتونه یه لندینگ پیج باشه، یه فرم، یا حتی یه دمو دستی.
هدف MVP قشنگی نیست، سرعت یادگیریه.
دادهمحور تصمیم بگیر:
چند نفر ثبتنام کردن، چند نفر پول دادن، چند نفر برگشتن.
بذار داده تصمیم بگیره، نه هیجان.
Fail Fast, Learn Faster:
اگه دیدی ایده جواب نمیده، سریع جهت رو عوض کن.
شکست یعنی یادگیری سریعتر، نه باخت.
در پایان Validation میفهمی کدوم ایده ارزش داره، کدوم مشتری حاضر پول بده، و آیا مسیر رشد قابل تکراره یا نه.
از صد تا استارتاپ، شاید دهتا بتونن برسن به این مرحله.
اینجا باید بیزینس مدل رو بسازی، بفهمی منطق درآمد و هزینهت چیه و چطور قراره رشد کنی.
از اینجا به بعد من بوم کسبوکار FrontGPS رو قدمبهقدم مینویسم.
ما برای بیزینس های انتفاعی و غیرانتفاعی بیزینس مدل های یکسانی رو میتونیم داشته باشیم تا حدی
معنای بیزینس های انتفاعی و غیرانتفاعی چیست ؟
بیزینس مدل : منطق کسب و کار
بیزینس پلن : چطوری این بیزینس میخواد اجرا بشه (نقشهی راه یا نقشهی تکامل)
از اینجا به بعد بوم کسب و کار بیزینس خودم FrontGPS رو تکمیل خواهم کرد .

اول از همه باید بگیم ما چه مشتری هایی داریم (چه سگمنت مشتری هایی داریم) و کدوم سگمنت ها رو جذب کنیم
منظورم از سگمنت : مثلا توسعه دهنده های وب جونیور
اول میایم بر اساس این شرایط سگمنت ها رو در میاریم :

حالا رده بندی و تصمیم گیری برای سگمنت های مورد نظرمون
سگمنت های الکی و کوچیک درست نکنید , حجم های بزرگ ۱۰۰۰ نفر به بالا رو تارگت کنید .

حالا ۱ الی ۳ مشکل سگمنتی که انتخاب کردیم رو بنویسیم , نکته , ۱ الی ۳ تا نیازی نیست ۲۰ تا مشکل رو حل کنید.
میتونید از تکنیک ۵ چرا استفاده کنید مثلا :

در این راه حل ۵ مرحله چرایی یک اتفاق رو پیدا میکنیم و براش بدنبال راهحل میگردیم .
کسانی که مشکل رو دارن , دنبال راه حل هستن , یکطوری میتونن با سولوشن های سختشون مشکل رو حل کنن و در مرحله آخر پول داشته باشن که خرج کنن برای حل مشکل

ارزش کسب و کار خودتون رو باید بدست بیارید و اون چیزی که باعث میشه آدم ها بخاطرش پول بدن
هرم زیر رو ببینید به ترتیب از پایین به بالا پیشنهادات مهمتر و هرچی بالاتر میره کم اهمیت تر میشن .
مثلا اپل اومد دردسر های مردم رو کمتر کرد و یک موبایل ساخت که همهچیز رو داشته

کانال ارتباطی برای هر سبکی از پروژه متفاوته , اگر تارگت شما یکسری سالمند هستند که نباید براشون حتما سایت بزنید باید بگردید دنبال اینفلوئنسر های مرتبط یا ...
ما چند نوع جریان درآمدی داریم :

Free: مثل تلگرام یا اینستاگرام، کاملاً رایگان ولی درآمد از تبلیغات.
Donation: کاربران داوطلبانه پول میدن، مثل پلتفرمهای حمایتی.
Freemium: نسخهی پایه رایگانه، ولی امکانات خاص پولیه. مثل Skype یا Notion.
فروش اشتراک: مثل فیلیمو یا نتفلیکس، پرداخت دورهای برای دسترسی.
فروش مستقیم: مثل دیجیکالا یا آمازون.
Paid per Use: پرداخت برای هر بار استفاده از سرویس.
Dynamic Pricing / Flat Rate: قیمتگذاری شناور بر اساس شرایط، مثل اسنپ در ساعتهای مختلف.
درآمد از واسطهگری یا Affiliate مثل ریفرال دادن و دریافت درصد از فروش.
درآمد از کمیسیون هر تراکنش، مثل مدل رانندههای اسنپ.
بعضی از بیزینسها هم ترکیبی از چند مدل رو باهم استفاده میکنن تا جریان درآمدی پایدارتری بسازن.
اینجا مشخص میکنیم پول کجا خرج میشه.
هزینهها میتونن شامل توسعه، سرور، تبلیغات، تیم، و پشتیبانی باشن.
با مقایسهی هزینهها و درآمد، نقطهی سربهسر (Break-even Point) بهدست میاد؛ یعنی جایی که بیزینس از ضرر خارج میشه و شروع به سوددهی میکنه.
اینجا تمرکز روی بهینهسازی رشد و سودآوریه.
CAC (Customer Acquisition Cost): هزینه جذب هر کاربر.
CLV (Customer Lifetime Value): میانگین ارزشی که هر کاربر در طول زمان برای ما ایجاد میکنه.
هدف اینه که CLV همیشه از CAC بیشتر باشه.
Retention Rate: نرخ بازگشت کاربر.
یعنی چند درصد از کاربرها بعد از اولین تجربه دوباره برمیگردن.
هرچی نرخ بازگشت بالاتر باشه، هزینه جذب پایینتر میاد و رشد طبیعیتر میشه.
اینجا باید مشخص کنی چه چیزی باعث میشه رقبا نتونن راحت جایگزینت بشن.
مثلاً:
تیم قوی و متخصص
برند شناختهشده
جامعه کاربری وفادار
رنکینگ خوب در SEO
یا حتی دادههایی که فقط تو بهشون دسترسی داری
مثلاً منطقی نیست یه شرکت مثل «هلو» وارد استریم آنلاین بشه، چون اون مزیت رقابتیای که مثلاً AppleTV داره رو نداره.
امیدوارم مقاله خوبی بوده باشه :)