ویرگول
ورودثبت نام
مهدیس گوشه
مهدیس گوشه
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

از رمانتیسم تا پارناس

داستان این متن به زمانی برمی‌گردد که در زندگی‌نامه‌ی نویسنده‌ای به نام آناتول فرانس (Anatole France) به اصطلاح شعر پارنسین برخوردم. از آنجایی که چیزی از این نوع شعر نمی‌دانستم، دست به کار شدم تا اطلاعاتی در این باره به دست بیاورم. شعر پارنسین من را به کتب پارناس رساند و از آنجایی که این مکتب را جدا از رمانتیسم نمی‌دانم، تصمیم گرفتم ابتدا درباره‌ی رمانتیسم و سپس درباره‌ی پارناس بنویسم.

تصور کنید وقتی متنی می‌نویسید، باید حتماً از معیار مشخص و اصولی ثابت پیروی کنید. کسانی‌که متن شما را نقد می‌کنند نیز بر اساس همین معیارها درباره‌ی اثر شما نظر می‌دهند. این وضعیت در حالی است که وقتی به جامعه‌ی خود می‌نگرید، جز تحولات گوناگون چیزی نمی‌بینید. انقلابات بسیاری در جامعه شما رخ داده اما شما مجبورید هنوز هم طبق اصول قبل از این انقلابات رفتار کنید.

از آنجایی که ادبیات جدا از جامعه نیست؛ به نظر می‌رسد چنین شرایطی بستر خوبی برای به‌وجود آمدن یک مکتب و جریان تازه است.

در همین شرایط بود که نویسندگانِ فرانسویِ فراری از مکتب کلاسیسم به رمانتیسم روی آورند.

مادام دو استال بنیان‌گذار تحول در فرانسه می‌شود

هیچ چیز در زندگی نباید متوقف کننده باشد و هنر اگر تغییر نکند محکوم به فناست.

این جمله‌ را مادام دو استال (Germaine de Staël-Holstein) نویسنده‌ی فرانسوی اوایل قرن نوزدهم زمانی‌که هنوز مکتب رمانتیسم به شکل جدی راه خودش را به سمت فرانسه باز نکرده بود، گفت.

بر خلاف تصور عموم که گمان می‌کنند جنبش رمانتیسم از فرانسه شروع شده است؛ باید گفت که رمانتیسم ابتدا در آلمان و انگلستان شروع به جوانه زدن کرد. رمانتیسم از کلمه‌ لاتین روماتیکوس(romaticus) گرفته شده. در اواخر قرن هفدهم این کلمه به رمان‌هایی اطلاق می‌شد که به زبان‌های عامیانه‌ی کشورهای گوناگون و به دور از قوانین کلاسیک نوشته شده بودند.

قرن هجدهم بود که اروپاییان با دیدن زندگی‌شان به این فکر افتادند که دیگر خواستار شنیدن و پیروی از چند اصول خشک و ثابت کلاسیسم نیستند. نویسندگان انگلیسی و آلمانی، یگانه هدف نویسنده را معقول و مفهوم بودن پیام اعلام کردند و از دیگر اصول معمول برای نوشتن فاصله گرفتند.

در همان سال‌ها استاندال واژه‌ی رمانتیسم را وارد فرانسه کرد ؛ اما هنوز این واژه به عنوان یک جریان و مکتب در میان نویسندگان شناخته نشده بود.

تا اینکه مادام دو استال در کتاب‌هایش از نویسندگان فرانسوی خواست حصارهای کلاسیسم را که هر گونه راه فراری را بر آنها بسته است، بشکنند و به آزادی در نوشتن بیندیشند. با نوشتن کتاب «درباره‌ی آلمان» بیشتر به بیان ایده‌های خود درباره‌ی مکتب رمانتیسم پرداخت و مسیر تازه‌ای برای نویسندگان فرانسوی باز کرد. در سال 1830 رمانتیسمی که از اواخر قرن هجدهم به انگلستان و سپس به آلمان رفته بود، مسیر خود را برای رفتن به اسپانیا و فرانسه عوض کرد. مادام دو استال با ترجمه‌ی آثار آلمانی و شاتوبریان (Chateaubriand) با ترجمه‌ی آثار انگلیسی، رمانتیسم را به فرانسه معرفی کردند.

رمانتیسم با استقبال بی نظیر نویسندگان در فرانسه مواجه شد. انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی که در آن سال‌ها در فرانسه رخ داده بود، سبب شد نویسندگان بیش از پیش یک تحول تازه را پذیرا باشند. نویسندگانی همچون لارمارتین (Lamartine)، الکساندر دوما (Alexandre Dumas)، ویکتور هوگو (Victor Marie Hugo) و آلفرد دو موسه (Alfred de Musset) رمانتیسم را مثل راه نجاتی از اصول و مکاتب فرسوده دیدند. در نیمه‌ی قرن نوزدهم بود که کم کم به جای انتقاد کلاسیک، انتقاد احساسی رواج یافت.

اصول کلاسیک جای خود را به احساسات دادند

حال زمان آن رسیده بود که احساس جای عقل را بگیرد. نویسندگان مکتب تازه، خواستار آن بودند که آثاری با حاکمیت احساس خلق کنند. قرن نوزدهم با تمایلات عاطفی و مکتب رمانتیسم گره خورد و نویسندگان این قرن در جستجوی منبع تازه‌ای برای خلق اثرشان برآمدند.

در این دوران اشعار هر چه آزادتر و صمیمانه‌تر بودند، بیشتر تحسین می‌شدند و هر چه تمایل عاطفی در نثر بیشتر بود، اثر بهتری خوانده می‌شد.

اشگل(Schlegel) از پیشوایان رمانتیسم در آلمان این مکتب را «جمع اضداد» می‌پندارد و می‌گوید:

ذوق رمانتیک پایبند نزدیکی مداوم امور بسیار متضاد است. در سبک رومانتیک طبیعت و هنر، شعر و نثر، جد و هزل، خاطره و پیشگویی، عقاید مبهم و احساسات زنده، انچه آسمانی و زمینی است و بلاخره زندگی و مرگ با هم در هم می‌آمیزد.

احساسات مکتب رمانتیسم محدود به تصویر کشیدن زیبایی‌ها نمی‌شد. این دسته از نویسندگان سعی داشتند تمام احساسات آدمی را چه زشت و چه زیبا روی صحنه بیاورند. صحنه‌ی رمانتسم پر از شخصیت‌هایی بود که تمام احساسات خود را به خواننده نشان می‌دادند. شاید آنچه رمان‌های ویکتور هوگو را متمایز می‌کند، همین نکته باشد که او سعی دارد همه‌ی ویژگی‌های آدمی را نمایش دهد.

آنچه به نویسنده در این دوره الهام می‌بخشید، «عشق و علاقه» و هیجان و شوق و ذوقی بود که او در زندگی داشت. احساس نویسنده به او آزادی اعطا می‌کرد تا آن‌طور که می‌خواهد و بر اساس اصول خودش بنویسد.

منِ درونی در جستجوی طبیعت و سوار بر بال خیال

به موقعیتی که در ابتدا با هم تصور کردیم، برمی‌گردیم. ما آدم‌هایی در مقابل تحولات بسیار هستیم. هر چه این تحولات زیادتر می‌شود، احساس می‌کنیم چیزی را گم کرده‌ایم.

نویسندگان رمانتیسم همین احساس را داشتند. آنها گمان می‌گردند « خود انسان» در میان تحولات و البته در اصول خشک کلاسیسم گم شده است؛ پس بر آن شدند که « من» (le moi) را در آثارشان پر رنگ کنند. به وسیله‌ی هنر خودشان و رنج‌های درونی‌شان را بیان کردند. رنج دورنی بسیاری از آثار این دوره واقعی و از دل زندگی نویسنده بود. دیگر شخصیت اصلی از میان اسطوره‌ها و رمان‌ها انتخاب نمی‌شد؛ بلکه شخصیت‌ها همان‌هایی بودند که در جهان واقعی و کنار نویسندگان زندگی می‌کردند.

البته که بیان «من» در آثار رمانتیسم به معنای خودستایی نیست. دلیل فرمانروایی «من» در آثار نویسندگان این دوره خودشیفته بودن، نبود. آن‌ها فقط به دنبال راهی برای بیان خویشتن بودند.

در این میان، نویسندگان رمانتیسم احساس کردند طبیعت نیز گم شده است. آنها خواستار برگشت دوباره‌ی طبیعت و نقش آن در آثار شدند. در دوره‌ای که انقلاب صنعتی با قدرت پیش می‌رفت، نویسندگان تصمیم گرفتند در آثار خود به طبیعت درونی برگشته و نقش آن را پر رنگ‌تر کنند.

خیال نیز در آثار نویسندگان رمانتیسم نقش ویژه‌ای داشت. آنها به واسطه‌ی خیال، به سرزمین‌های دور سفر کرده یا حتی سرزمینی برای خود در آثارشان می‌ساختند. وقتی از جامعه‌ی خود و اطراف‌شان آزرده بودند، با خیال به سرزمین دیگری سفر می‌کردند. شاتوبریان در آتالا و رنه به سرزمین زیبایی در آمریکا می‌رود و مقصد ویکتور هوگو در نمایشنامه‌هایش، دوران رنسانس می‌شود.

رمانتیسم در اوج خداحافظی می‌کند

رمانتیسم همان‌طور که در سال1830 به اوج خود رسید، در همان سال افول خود را به چشم دید. اغتشاشات سیاسی و اختلافاتی که بین نویسندگان  این مکتب رخ داد، سبب بر هم پاشیدن این مکتب در فرانسه شد.

رومانتیسم مکتبی بود که در آن رمان به شکل ویژه‌ای دیده شد و صحنه‌های تئاتر به‌جای قهرمانان افسانه‌ای، انسان‌هایی با احساسات واقعی به خود دید. این عصر نویسندگانی همچون ویکتور هوگو با آثار بزرگی مثل مردی که می‌خندد و شاعرانی همچون لامارتین به خود دید.

«هنر برای هنر» شعاری برای شکل گیری یک مکتب

نویسنده‌ای همچون ویکتور هوگو که در نیمه‌های قرن نوزدهم مسئله‌ی وظیفه‌ی اجتماعی برای نویسنده را بیان می‌کند، در اوایل همین قرن شعار «هنر برای هنر»(L'Art pour l'art) سر می‌دهد. او بعد از نوشتن شرقیات (Les Orientales) تأکید می‌کند که شاعر همیشه حق دارد اثر بیهوده‌ای بسازد که شعر محض باشد.

« هنر برای هنر» بیان می‌کند که گاهی اثر به دور از انتقال یک پیام و مفهوم فقط باید زیبا باشد.

تئوفیل گوتیه از طرفداران این شعار می‌گوید:

یگانه چیزی که می‌تواند ما را تسلی بخشد زیبایی است و هنر وقتی به کمال زیبایی می‌تواند برسد که از افکار اخلاقی و فلسفی و از تحولات پی در پی و تمایلات پیچیده و آشفته به دور باشد.

فقط باید به فرم توجه کرد

در حوالی سال 1860 عده‌ای از شاعران دور هم جمع شدند و مکتبی به نام پارناس را پایه‌گذاری کردند. این افراد دو ویژگی داشتند: از طرفداران شعار «هنر برای هنر» بودند و عقیده‌ا‌ی مخالف نویسندگان رمانتیک داشتند. در رأس این شاعران لوکنت دولیل (Leconte de Lisle) قرار داشت.

از نظر این عده اثر نباید عرصه‌ای برای خواهش و احساسات هنرمند باشد و همین که شکل و قالب زیبایی داشته باشد، می‌تواند یک اثر فوق‌العاده به شمار بیاید. به زعم این مکتب، هنر در تکنیک و فرمی است که شاعر به کار می‌برد.

شعر پارنسین، شعری عاری از آرمان

اشعار مکتب پارناس، اشعاری بودند که از لحاظ فرم و زیبایی کلمات به کمال رسیده بودند.

همچنین این اشعار برخلاف اشعار رمانتیسم هدف و آرمان والایی را دنبال نمی‌کردند. آنها برای این زاده نشده بودند که احساسات شاعر را نشان دهند بلکه فقط هنری برای خود هنر بودند!

شاعر شعر پارنسین باید توجه خاصی به قافیه و زیبایی آن داشته باشد. او باید شعرش را به نحوی بنویسد که اولین و آخرین چیزی که توجه خواننده را به خود جلب می‌کند، زیبایی شعر باشد.

خواننده‌ی چنین شعری نه می‌تواند هدف و آرمانی در شعر بجوید، نه احساسات خاصی را به واسطه‌ی شعر تجربه کند. او تنها می‌تواند از خواندن چنین شعری و زیبایی که در شعر وجود دارد، لذت ببرد. می‌توان گفت چنین شعری بر خلاف اشعار مکتب رمانتیسم بدون حضور نویسنده در شعر نوشته می‌شود.

چه مکتب رمانتیسم را در نظر بگیریم و چه به مطالعه‌ی پارناس یا هر مکتب دیگری بپردازیم، به این نتیجه می‌رسیم که خلق این مکاتب، پاسخ نویسندگان یک دوره به اطرافشان و تحولات بیرونی بوده. حتی مکتب پارناس که مدعی دنبال نکردن هدف است، غایتی به نام «نداشتن هدف» را دنبال می‌کند تا در برابر مکتب رمانتیسم واکنشی نشان دهد. نویسنده‌ نمی‌تواند بدون اطلاع از اتفاقاتی که در گذشته یا در زمان حال جامعه‌اش می‌افتد، اثری خلق کند؛ زیرا پاسخ او به جهان بیرونی است که سبب شکل گیری یک اثر یا حتی یک سبک و مکتب خاص می‌شود.

پی‌نوشت: منبع من برای نوشتن این مقاله کتاب مکتب‌های ادبی اثر رضا سید حسینی و ادبیات فرانسه به قلم جان د.لاینز یود.

ویکتور هوگوادبیات فرانسهمکاتب ادبی
در اینجا قراره راجع‌به سبک‌های متفاوت ادبی حرف بزنیم:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید