کمتر از یک ساعت دیگر عدد روی تقویم عوض میشود،عدد عمر من هم.
در آستانهی بیست و پنج سالگی و در حالی که بی قرارتر از همیشه عقربههای ساعت را تعقیب میکنم،به این درک رسیدهام که هیچ چیز در این دنیا ابدی نیست و همه چیز طول عمر دارد،از غمهایمان گرفته که فکر میکردیم تمام نمیشوند تا شادیهایمان که نفهمیدیم کی آمدند و رفتند؟
.
هر چیز این دنیا اندازه دارد،اندازه که پُر شد بانگ رفتن سر میدهد،وقتی کتری غل میزند میفهمی اندازه آب تمام شده و به نقطهی جوش خود رسیده،یا مثلا استکان چایی را بیش از اندازهاش پُر کنی،سرریز میشود،وقتی در جواب حالت چطور است به گفتن "مرسی"بسنده میکند می فهمی اندازهی این رابطه پُر شده.
رگه هایی از تمام شدن را می شود در بعضی نشانه ها یافت اما برخی چیزها بی هیچ اثری خاموش میشوند،تمام میشوند،بعضی هایشان آرام،بعضی ها به یکباره!
---/آه از تمام شدنهای آنی!/---
.
کسی میداند اندازهی عمر ما چقدر است؟ بی گمان هیچ کس
اما همه می دانند که این اندازه بالاخره روزی،جایی،دمی تمام میشود.
ولی آیا علامتی هم برای تمام شدن عمرمان هست؟
.
به نظر شما عدد سنمان سنگ محک خوبی برای یافتن رگه های خاموشی است؟ به دید من نه!
ملاک های قویتری از سن هست که در این مجال کوتاه نمیگنجد اما بگذارید در پایان اعترافی بکنم و پاسخ خود را پس بگیرم.
.
امروز وقتی فهمیدم یک ربع قرن زیسته ام و هنوز نمیدانم چه اندازه زندگی را پاس داشتهام،رگه هایی از تمام شدن را احساس کردم.
.
یک ربع گذشت و خدا میداند چه اندازه مانده که ظرف وجودیام پر شود و قبل از اینکه سرریز شوم،تمام خواهم شد.میپرسید چرا باید در روز تولدت از مرگ حرف بزنی؟بگذارید اقرار کنم که هیچ چیز به اندازهی تصور مرگ مرا به زندگی علاقهمند نکرده است،به قول آن نویسندهی صادق:"مرگ،مادر مهربانی است که بچهی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده،نوازش می کند و میخواباند."
گمان نمی کنم کسی از آغوش مادرانه بترسد :)
.
خبر خوب اینکه میدانم اندازهی حیات من به همین قرن بسنده میکند و من در یک چهار رقمی مجهول تمام میشوم!
دو رقم اول آن لو رفته، مانده دو رقم بعدی :))
.
پن۱: خودم و یاور همیشه مومن،خواهر دوقلوم?
پن۲: غرض از نوشته این بود تا اندازهی حیات را بدانم،قدرش بشناسم و از ذره ذرهی آن مواظبت کنم??
پن۳:پندهای شکرین خود را برایم بنویسید تا از اندوختههای زیستی شما هم قرض بگیریم :))