
۱۴۰۴/۰۱/۰۴ (یکم نوشتنِ این تاریخ واسم عجیبه چون همیشه عادت داشتم بنویسم ۱۳۷۹/۰۱/۰۴)
معمولا آدما توی دو روز از سال بهشون تلنگر میخوره. تلنگرِ اینطوری که دارم چی کار میکنم با زندگیم. یکی روزِ اول ساله، یکی روز تولدشون. انگار یه چیزی تو این نو شدنه هست، یه انتظاری از این آغازِ دوباره هست، که توی ذهن آدما خاصش میکنه. من اما، همیشه، و شاید به اشتباه، اهمیتی برای این آغازها قایل نبودم. نمیگم هیچ موقع توی زندگی بهم تلنگر نخورده، تلنگر خورده،اتفاقا دو تا از بدتریناش هم روز تولدم خورده. اما لزوما به خاطر سالِ نو و تولدم، که برای من تقریبا متقارن شدن، نبوده. الان فکر کردم که تفاوت روزِ تولد من و نوروز تقریبا مث تفاوت روزِ تولد عیسی و کریسمسه. آیا ایمان نمی آورید؟
البته این تقارن واسهی من معنیای به جز قرار گرفتن روزِ تولدم روی توزیعِ نرمال نداشته. یکی چهارِ فروردینه، یکی بیست و ششِ مرداد. توزیعِ نرماله. ولی بالاخره باید یه روزی باشه که توش یه نقطه بذاری، یه دور صفحهای که پارسال نوشتی رو بخونی. و بعد بری صفحهی بعد، اندازهی یه کلمه ول کنی و پاراگرافِ جدید رو شروع کنی. منم میخام امروز اون نقطه رو بذارم.
من از ۱۴۰۳/۰۱/۰۴ تا الان خیلی راه اومدم. این عدد ۲۵ که الان بالایِ سررسید زندگیم نوشته الکی نیست. واسه هیچ کدوممون الکی نیست. تجربس. تاثیر گذاری توی جهانه. تاثیر گذاری توی آدماس. منظورم تاثیرات بزرگ نیستا. که تاثیرات خوب و بدِ بزرگ هم داشتم. ولی (به قول دوستم) تو وقتی از خیابون رد میشی و راننده به خاطرت یه نیش ترمز میگیره، و دوباره سرعتشو میبره بالا رو در نظر بگیر. تو رد شدی ولی اون توی هر نقطه از مسیرش چند ثانیه دیرتر میرسه. این بینهایت امکان رو واسه مسیرِ زندگیش از بین میبره و بینهایت امکان جدید درست میکنه. احتمالات آدمو دیوانه میکنه.
حالا همهی این قلم فرساییها رو کردم که بگم راضیم. از زندگیِ شخصیم از ۴۰۳ تا ۴۰۴ راضیم. از اینکه رابطه ای که قرار نبود نتیجهای داشته باشه رو، با تموم خوبیاش، تموم کردم راضیم. از دو ماهی که سرباز بودم و یه نوعِ کاملا متفاوت از زندگی رو تجربه کردم راضیم. دو ماهی که منو تا حد خیلی زیادی به یه آدمِ بهتر تبدیل کرد. از پیشرفتای شغلی و مالیم راضیم. از مسیرایی که داره واسم باز میشه، یا دارم بازشون میکنم راضیم.
دو سالیه که دارم فعالانه با افسردگی میجنگم. افسردگی، خمودگی، اضطراب و بی عملی حس های ناآشنایی واسه ی جوون ایرانی نیستن. مقصود غر زدن نیست. مقصود (مثل بقیهی نوشته) نقطه گذاشتن هم نیست. جنگ تموم نشده. مقصود پرانتز باز کردنه. میخام پرانتز باز کنم و به خودم مسیری رو که تا الان اومدم یادآوری کنم. و به خودم قول ادامه دادن بدم. همین.
نقطه سرِ خط ...