فرصتی برای مردن...
مردن چه شکلی است؟ هرچه هست نمیدانم. تنها چیزی که میدانم این است که خیلی مهم است چطور بمیرم. برایم مهم است. امیدوارم اگر فرصتی برای خوب مردن پیش آمد از دستش ندهم. خیلی حیف است. خیلی حیف است که اگر بشود خوب مرد، نمیری. امیدوارم یک فرصت خوب پیش بیاید؛ فرصتی که از ترسهایم قویتر باشد و از شوقهایم مشوقتر. مرگ خوب، از پدر و مادر خوب بهتر است. مرگ خوب از زندگی خوب بهتر است. من کی میمیرم؟ نمیدانم. کی برزخم جسمم را رها میکند و میدود به یک سوی دیگر؟ نمیدانم. امیدوارم هرشکلی که هست خوب باشد؛ خوشگل و شرافتمندانه. امیدوارم در دفاع از مظلوم بمیرم. امیدوارم در مقابل یک لشکر، تنها بمیرم. امیدوارم با شرافت بمیرم. شرافت خیلی مهم است. امیدوارم مردنی باشد که خدا فرصتش را فراهم کند. جوری که خودش راضی باشد و من هم. امیدوارم در لحظهای که میشود خوب مرد، درنگ نکنم و فرار نکنم تا مرگ را به تاخیر بیندازم و حقیر بمیرم. امیدوارم در نفس آخر زندگی، تنها و بییاور باشم و بعد از آن نه. کاش بشود آدمهایی از دوستانم که در این دنیا نیستند را ببینم و تکه کلامهایشان را بشنوم. امیدوارم ببینم که آن جسمی که موقع رفتنشان در خاک لمس کردم، فقط جسمشان بوده و هیچ اهمیتی نداشته که الان در خاک است. شاید ببینم که همه چیز خوب است و چه قدر خوش میگذرد. صلح است و جنگ نیست. اما من تا حالا خودم را در حالتی غیر از جنگ ندیدهام. امیدوارم وقت مرگ، خدا این فرصت خوب را نصیبم کند. حیف است آدم مرگش بیثمر باشد. حیف است که شکوه و جذبه نداشته باشد. حیف است که در صلح بمیرم... حیف است. خدایی حیف است. الان امیدوارم که خیلی طولانی نباشد زندگی. گرچه شاید چندوقت پیش ممکن بود هر روز به این فکر کنم که اگر امروز بمیرم چه؟ الان هم فکر میکنم و میترسم. اما یک چیز است که از خدا میخواهم. خدایا من را خوب بمیران. همین. این بهترین آرزویی است که بلدم. نمیدانم مردن خوب چه شکلی است و سر من چه میآید. منتهی در یک زمینه هم که شده توکل بر خدا میکنم. خدایا توکل بر خودت. مردنم با خودت. مرا خوب بمیران. وقتی هم که فرصتش پیش آمد کمک کن تا خوب به سمت مرگ بروم. مشتاق و دلیر. جنگجو و بدون ترس. و البته مفید.